به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، سوم خردادماه در تقویم رسمی ایران به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی نامگذاری شده است. روزی که خرمشهر پس از 578 روز اشغال توسط نیروهایی بعثی در سال 1361 خورشیدی توسط رزمندگان دلاور ایرانی از وجود نیروهای بیگانه پاکسازی و در ساعت 14 بعد از ظهر آن هم پس از 34 روز نبرد بیامان، به طور کامل از اشغال نظامیان عراق خارج شد.
در این پیروزی که از نظر نظامی به عنوان یک انقلاب در تاریخ جنگ ایران و عراق یاد شده، دلاورمردان و زنانی نقش آفرین بودهاند که هر یک از آنان به تنهایی نمادی از شجاعت، از خودگذشتگی و پیروزی در برابر دشمن هستند و از این رو با تصمیم شورای عالی انقلاب فرهنگی برای همیشه سوم خرداد در تقویم تاریخ پرافتخار جمهوری اسلامی ایران به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی به ثبت رسیده است.
بابلسر نیز یکی از شهرستانهایی است که جانبازان و شهدای گرانقدر زیادی را در عملیات بیتالمقدس تقدیم اسلام و انقلاب کرده و به منظور پاسداشت این روز مبارک گفتوگویی را با عبدالرضا فلاحت پیشه یکی از جانبازان سرافراز عملیات بیتالمقدس از خطه مازندران ترتیب داده ایم.
در روز هفتم اسفندماه 1339 هجری شمسی در روستای علی آباد شهرستان بابلسر متولد شدم و در سال 1360 به جبهه اعزام شدم.
جنگ که شروع شد قصد داشتم به جبهه بروم اما پدرم گفت شما که زحمت کشیدی این قدر درس خواندی حداقل دیپلم تحصیلی خود را بگیر و بعد برو و من هم به دلیل علاقه شدیدی که به جبهه داشتم و حس میهن پرستی و دفاع از کیان انقلاب، ناموس و وطن باعث شد تا با جدیت و تلاش و پشتکار درس خود را تمام کنم و خواسته پدرم را اجابت کنم.
سال 1360 حدود یک ماه بعد از اینکه دیپلم گرفتم به منطقه غرب کشور سرپل ذهاب منطقه بازیدراز اعزام شدم، حدود 4 ماه آنجا بودیم، برگشتیم و اوایل سال 1361 چند روز بعد از عید نوروز به اتفاق بیش از صد نفر به فرماندهی سردار شهید حمید نوبخت به جنوب کشور اعزام شدیم.
به پادگان حمیدیه اهواز رفتیم، در همان زمان بود که خبر شهادت علیرضا نوبخت برادر شهید حمید نوبخت را اعلام کردند که همان موقع مراسم گرامیداشتی برای یادبود این شهید بزرگوار برگزار کردیم و از آنجا به منطقه نبرد اهواز اعزام شدیم. مکانی که ما مستقر شده بودیم رودخانه کرخه از کنار آن عبور میکرد و سایت 4 و 5 دزفول کاملا مشخص بود.
حدود 10 روز در مسجد آن محل استقرار داشتیم که روز دوم استقرارمان شهید نوبخت به اتفاق شهید قربانعلی اسماعیلزاده و یکی از رزمندگان گیلانی برای شناسایی منطقه اعزام شدند، تقریبا موقع اذان مغرب بود که دو نفر از آنها برگشتند و وقتی پرسیدیم نفر سوم شما کجا است گفتند شهید قربانعلی اسماعیلزاده هنگام رفتن برای شناسایی بر اثر اصابت خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در مدت زمانی که در مسجد اقامت داشتیم برای گشت و شناسایی به منطقه اعزام میشدیم در همین زمان متوجه صدای انفجار شدیم که فهمیدیم عراقیها سایتها را بمباران میکنند. شهید چمران برای اینکه عراقیها قادر به عبور از آن منطقه و حمله به ما نباشند آن منطقه را به آب بسته بود و کل منطقه به علفزار تبدیل شده بود و پشههای زیادی داشت و ما هم برای اینکه از گزند پشهها در امان بمانیم کرم مخصوص سنگر آن زمان را به سر و صورتمان میمالیدیم و کل کف دست ما پر از پشه میشد.
عملیات بیتالمقدس در سه مرحله انجام شده بود و ما دقیقا جزو افرادی بودیم که در مرحله اول به جبهه اعزام شده بودیم. غروب دهم اردیبهشت ماه 1361 هجری خورشیدی بود که سردار شهید نوبخت فرمانده ما آمد و گفت: آماده باشید میخواهیم برای عملیات اعزام شویم که همان زمان به راه افتادیم و در روستای ملیحان مستقر شدیم. هوا تاریک بود به اتفاق چند کمک آر پی چی زن به صورت سینهخیز از وسط کانال آب به انداز صد متر جلو رفتیم که دیدیم دو نیروی عراقی با اسلحه چهارلول بالای کانال نشستهاند در همین حین رمز عملیات یا علی ابن ابیطالب(ع) با بیسیم اعلام شد و فرمانده ما عراقیهایی که بالای کانال نشسته بود را با گلوله زمینگیر کرد.
وقتی رمز عملیات اعلام شد، به اتفاق حدود 300 نفر از نیروهای خودی که کانال را احاطه کرده بودیم از جا بلند شدیم و در حالی که بانگ الله اکبر سر میدادیم عراقیها را به گلوله و آر پی چی بستیم و سرانجام توانستیم خاکریز اول را فتح کنیم.
وارد کانال دوم که حدود 400 متر بوده شدیم و توانستیم آن کانال را فتح کنیم و به سمت جاده اهواز خرمشهر به راه افتادیم، تقریبا" یک کیلومتر از مسیر را طی کردیم که با مقاومت شدید عراقیها روبهرو شدیم و در همین زمان فرمانده صدا زد آر پی چی زن بلند شو که من از جای خود برخاستم و سنگر مقابل خود را به آر پی چی بستم، در همین زمان گلولههای رسام نیز از سوی عراقیها مثل نقل و نبات به سمت ما شلیک میشد که ناگهان یکی از گلولهها از جلو به گردن من اصابت کرد و از پشت گردنم خارج شد و مرا از خاکریز به سمت پایین پرت کرد.
انتظار داشتم شهید شوم و دائما" شهادتین را تکرار میکردم در همین زمان فرمانده آمد بالای سر من و جویای احوالم شد و عده دیگری از همرزمانم چفیهای که دور گردنم بسته بود را از گردنم در آورده و روی زخم قرار دادند و این در حالی بود که خون زیادی از پشت گردنم خارج میشد و هر لحظه در انتظار شهادت بودم.
پس از مجروح شدن ابتدا مرا به بیمارستان جندی شاپور اهواز و بعد به بیمارستان شیراز آن زمان واقع در استان فارس انتقال دادند که در همان روزها خبر آزادسازی خرمشهر را از رادیو و تلویزیون بیمارستان شنیدم و به اتفاق دیگر مجروحانی که در بیمارستان حضور داشتند به سالن بیمارستان آمدیم و جشن و پایکوبی میکردیم.
قسمت ما این بود که از قافله شهدا جا بمانیم اما همیشه با خودم میگویم ای کاش شهید میشدم و مشکلات و گرفتاریهایی که امروز کشور درگیر آن است را نمیدیدم، ما برای دفاع از ناموس، برای دفاع از انقلاب و ارزشهای انقلاب به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفتیم و این در حالی است که این روزها میبینیم برخیها بدون کوچکترین توجه به آن ارزشها به کشور و مردم آسیب میرسانند و درد این مسائل از درد اصابت خمپاره و گلوله بر بدن ما بیشتر است.
البته که حس میکنم، تمام زندگیمان مدیون شهدا هستیم و به واسطه امدادهای که شهدا به ما دارند در زندگی مان موفق هستیم.
نباید افراد را به دلیل نوع پوشش و ظاهر و برخورد مورد قضاوت قرار داد. زیرا من با چشمان خود دیدم که چه افراد تارک الصلاتی که با حضور در جبهه دچار تحول شدند و کارهایی انجام دادند که حتی بسیاری از افرادی که شب و روز سر بر سجده میگذاشتند قادر به انجام آن نبودند.
من میگویم جوانان امروزی اگر به پایش برسد در صف اول دفاع از انقلاب، نظام و کشور خود قرار دارند و در یک جمله ملتی که با وجود مشکلات فراوان حماسههای گوناگون انقلابی را خلق میکنند هنوز برای خیلی از مسئولان ما شناخته شده نیستند.