به گزارش خبرگزاری بسیج گلستان و به نقل از فارس ، «سید شجاع احمدی» فرزند دوم خانواده بود و به شدت به کشورش عشق میورزید و عشق به وطن در وجودش نهادینه شده بود، وی در سن 14 سالگی بود که در مسجد اباعبداللهالحسین (ع) خیابان ایرانمهر شهرستان گرگان برای جنگ علیه باطل ثبتنام کردند و برای آمدن به جبهه آموزشهایی دید و به خاطر اینکه سن کمی داشت شناسنامه خودش را دستکاری کرده بود که بتواند به جنگ برود.
مادر شهید احمدی ادامه دارد: پسرم به دلیل سن کم و کوتاهی قدی که داشت به او میگفتند که نمیتوانی به جنگ بروی و این مسئله او را آزار میداد و هنگامی که سربازان به صف ایستاده بودند و فرمانده از آنها بازرسی میکرد پسرم یک بلندی پیدا کرد و زیر پایش قرار داد و فرمانده رو به پسرم کرد و گفت چطور قدت بلند شده و زیر پایش را نگاه کرد و دید که او روی یک بلندی ایستاده است وقتی پسرم متوجه شد که فرمانده نقشه او را متوجه شد شروع به گریه و زاری میکند که چرا من رو به جبهه نمیبرید.
مادر شهید در حالی که لبخند رضایت بر لبانش نقش میبندد میگوید: پسرم را از صف سربازان بیرون آوردند و من رفتم با پسر بزرگترم صحبت کردم و گفتم شما بروید با فرمانده صحبت کنید و هرطوری شده بگذارند تا او به جنگ برود چون پسر کوچکم مدام گریه میکرد و میگفت باید به جنگ بروم.
هر طوری شد پسر کوچکم در جنگ ثبتنام کرد پسرم اولین باری که به جبهه رفت حدود سه الی چهار ماه بود که به کرمانشاه اعزام شده بود و بعد از این مدت به خانه آمد و دومین بار به مدت 20 ماه به جبهه اعزام شد و همیشه میگفت کشور من در خطر است برای دفاع از میهنم باید به جنگ بروم.
این مادر شهید در حالی که از پسرش سخن میگوید با رویی گشاده ادامه میدهد: پسرم 18 ساله بود که به شهادت رسید و یک سال خدمت سربازی رفت و به صورت داوطلبانه عازم جبههها میشد از طرف نیروی انتظامی افرادی را برای اعزام به جبهه اعزام میکردند و پسرم داوطلب شد تا در جنگ شرکت کند و یکسال در میدان توپخانه شهرستان تهران خدمت کرد.
پسرم مجددا درخواست کرد که باید به منطقه جنگی برود و از خاک و میهنش دفاع کند و آنها گفتند باید قرعهکشی شود و نام هر شخصی که درآمد میتواند به جبهه اعزام شود.
وی ابراز کرد: پسرم بعد از یک هفته که به کرمان اعزام شد به درجه رفیع شهادت نائل شد او مردی مهربان، شجاع و سختکوش بود وقتی متوجه شد که جنگ در کشور شروع شده است درس و مدرسه را رها کرد و راهی جنگ شد.
رفتارش با پدر و مادر بسیار خوب بود هیچگاه ندیدم پایش رو جلوی بزرگترها و پدر و مادرش دراز کند حتی یک بار هم با صدای بلند با من صحبت نکرد.
وقتی برای خرج خوردن و پوشاک به پسرم وجهی پرداخت میکردیم بعد از بازگشت تمام پولها را به ما باز میگرداند پسرم بسیار فردی قانع و باهوش بود.
همیشه با خودش میگفت دلم نمیاد که من لباس نو داشته باشم و دیگران در داشتن این لباس حسرت بخورند لباس نو بر تن نمیکرد.
مادر شهید گفت: پسرم هرساله در عید نوروز شگون خانواده میشد و با آیینه و قرآن از خارج خانه وارد منزل میشد تا خیر و برکت در زندگی ما سرازیر شود.
این مادر شهید میگوید: چند سال است که دخترم عکس پسر شهیدم را به همراه لباسش وارد خانه میکند و هر دو شگون خانواده میشوند.
به عنوان یک مادر شهید از نسل جوان میخواهم که حجاب خودشان را حفظ کنند و نگذارند خونهایی که بر زمین ریخته شد به این راحتی پایمال شود.
سه پسر و دو دختر داشتم و هر سه پسرم مرد جبهه و جنگ بودند یک مجروح جنگی دارم او از ناحیه دست راست تیر خورده و مجروح شده است
مادر شهید از زحمات مسوولان تقدیر کرد و میافزاید: مسوولان همواره به منزل ما سر میزنند و من به نوبه خودم از همه نهادها تشکر میکنم.
وی اذعان کرد: اگر خدا قبول کند 38 روز خودم در میدان جنگ بودم و در آشپزخانه خدمت میکردیم.