پژواک صدای روزگاران دفاع بر اهالی 8 سال مقاومت

تازه باورم شد که گلوله‌ای کسی را تهدید نمیکند و این پژواک همان صدای دیار آشناست که روزی بر آن گذشت.
کد خبر: ۹۰۱۶۰۲۳
|
۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۰

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، مشروحی از یک سفرنامه است که در گفت‌وگو با یکی از راویان دفاع مقدس «عبدالکریم تقی‌نژاد» تنظیم شده است که در چند قسمت با عنوان ثابت «روایتی متفاوت از سفری به دیار آشنا» منتشر می‌شود.

مسافران خسته ما به ستاد اسکان رسیدند، توقف ماشین در آن گرمای ظهر مقداری مسافران را کلافه کرده بود، با معطلی بسیار در ستاد اسکان خود را به حسینیه مورد نظر رساندیم، که سه کیلومتر با پل شهید جهان‌آرا فاصله داشت، اینجا محل تلاقی رود بهمنشیر و کارون است و جلوتر از آن با رود اروند تلاقی می‌شود که طرفی از آن به اروندکنار و سر دیگرش از بصره به دجله و فرات می‌رود.

گروه ما دو دسته شده‌اند، عده‌ای پرده‌کاری داخل حسینیه را به عهده گرفته‌اند تا حجابی باشد بین آقایان و خانم‌ها برای راحتی بیشتر و خانم‌های کدبانو به فکر پخت و پز غذا برای ناهار بودند.

بعد از صرف ناهار ساعت 4 بعد از ظهر از میان رفتن به اروند و شلمچه اولی را برگزیدیم، بچه‌های گروه را می‌دیدم که با دیروزشان فرق کردند و نسبت به  اطراف دقت بیشتر داشتند، خورشید تابان از نظرها ناپدید شد و تاریکی همه جا را فرا گرفت، اذان مغرب به افق آبادان را از مناره‌های مسجد اروندکنار می‌شنویم.

اکنون وقت نماز است با شمردن نهرهای ـ حد ـ بلام ـ سعدونی ـ چرامه ـ تا هفت نهر با گردش به چپ به منطقه یادمان 8 شهید گمنام والفجر هشت می‌رسیم، نماز مغرب و عشا را که اکنون چندی از آن گذشته است در نمازخانه زیر چادر گروهی به‌صورت فرادا می‌خوانیم و آن‌گاه آرام آرام گروه خود را به کرانه رود اروند می‌رسانند.

بر سر مزار شهدای گمنام فیلم مستند عملیاتی والفجر هشت را به نمایش گذاشته‌اند، انبوهی از جمعیت روبه‌روی پرده نمایش نشسته و گاهاً قطرات اشک از گونه‌های‌شان می‌غلتد، عده‌ای هم به سنگرهای لبه رود پناه بردند.

شهر فاو در آن طرف رود به وضوح دیده می‌شود، چند نفر جدا از هم پشت به سنگر سر در اعماق تفکر فرو برده‌اند و در تنهایی خود غوطه‌ورند به‌طوری که اصلاً متوجه اطراف خود نیستند، خدا می‌داند که در چه فکری فرو رفته‌اند که این‌گونه غمگین و پریشان به نظر می‌رسند.

شاید دنبال گمشده خود می‌گردند و یا می‌خواهند خودشان را بیابند، زیرا از خصوصیات این آب و خاک مقدس است، به خود رسیدن، خود را یافتن و در خود فنا شدن و سپس به محبوب رسیدن، چه زیباست.

آن که سرش را آرام آرام به سنگر می‌کوید و هقn> هق گریه اش بالاخره از حلقومش آشکار می‌شود و لرزش شانه‌هایش نشان از تحولات عمیق روحی و عرفانی دارد، گاهی سرش را بالا می‌گیرد و چشم به کربلا می‌دوزد.

اگر از رود بگذری و داخل مسجد فاو شوی می‌بینی که بیرق امام رضا(ع) توسط فرمانده لشکر 25 کربلا بر بالای مناره آن در اهتزاز است و این گردان مسلم است که در زیر مناره مسجد فاو به نماز ایستاده است، اما همه گردانی‌ها از آب نگذشتند و به مسجد نرسیدند.

آنها و ترکش توپ و گلوله، تله‌ها و مین‌ها و ... آب اروند را خونین کرده‌اند و سرخی آب از آن کسی است که به لقا الله رسیده باشد، همراهان من می‌دانند که اینجا سرزمین آب و خون است، زمینی به وسعت همه جهان، زمینی به پهنای هفت آسمان که آب و خاکش به هفت افلاک می‌رسد، همان خاکی که ما اکراه نشستن روی آن را داریم و خاطراتش تا اعماق دل نفوذ می‌کند زیرا آب و خاک اینجا با خون و گوشت و پوست دلیرمردانی در هم آمیخته شده است که به ندای ملکوتی پاسخ داده‌اند و با مهارت تمام خود را یافته و به محبوب رسیدند.

و چنین خوانده‌اند، از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن.

این است که این چنین عشق‌بازی شروع می‌شود، راز و نیاز شروع می‌شود، هر کس زرنگ‌تر است، فایده بیشتری می‌برد، متوسل به شهدا شدن و سپس به کربلا رسیدن و آن‌گاه تا عرش اعلی عروج کردن در داخل سنگر خاکی و تنهایی.

صدای باند بلندگوی مستقر در اروند، تحویل سال را اعلام می‌کند، برای بعضی‌ها خیلی بااهمیت است که در این لحظات حساس، خود را در این خاکستان بیابند و با شهدای اروند تجدید پیمان کنند.

من همچنان محو تماشای شهر فاو شده‌‌ام، سبک‌بالانی را می‌بینم که در آن طرف اروند با کوله‌باری از عشق و محبت در راه‌اند و برایم دست تکان می‌دهند، ناگهان از زمین و زمان کنده می‌شوند و لبخندزنان به اوج ملکوت به پرواز درمی‌آیند، شاید خنده‌شان بر ماست که می‌گویند ما رفتیم و شما ماندید و چه بد سرنوشتی برای ماندگان که باید تا آخر عمر در حسرت بسوزید و بسازید، زمان به‌سرعت می‌گذرد لذا کاروان کوچک ما خود را جمع و جور کرده و به حسینیه برمی‌گردد.

با صرف صبحانه نگاه دل‌مان را متوجه شلمچه کردیم، شلمچه، میعادگاه عاشقان، سرزمینی که خاکش آشنای دیرینه خون خداست و با تیر و ترکش الفتی چندساله دارد.

آبادی این دیار عزیز را تنها یک حسینیه به یادمان شهدای آن تشکیل می‌دهد، برای ورود به آن مکان مقدس که جایگاه عزیزان به خون‌غلتان این دیار است موانع و خاکریزهای عملیاتی را به نمایش گذاشته‌اند، در حین ورود کاروان صدای انفجار خمپاره‌ها و راکت‌ها و زوزه‌های تیر کالیبر 50 دشمن مرا در اعماق تندباد حوادث فرو برده است.

تمام حواسم را متوجه سوت خمپاره‌های 120 میلی‌متری می‌کنم لذا با اولین زوزه آن دو دستم را به حالت خیز در می‌آورم تا ترکش‌ها از بالای سرم بگذرند.

وقتی صدای خنده پشت‌سری‌ها را می‌شنوم خودم را جمع می‌کنم اما نمی‌توانم باور کنم که در میان انبوهی از تیر و ترکش کسی آسیب نمی‌بیند و جنازه‌ای خونین بر زمین نمی‌افتد و همه به آرامی‌ گام برمی‌دارند.

تازه باورم شد که گلوله‌ای کسی را تهدید نمیکند و این پژواک همان صدای دیار آشناست که روزی بر آن گذشت.

از جاده خاکریز در هور که حاصل جهاد سازندگی است می‌گذریم، درون باتلاق‌ها چند نفربر دشمن به گل نشسته است، گویا در پیشروی مات شده است، در کناره هور موج عظیمی‌ از تله‌ها و مین‌های کششی و خورشیدی نتوانست جلوی عظمت و اقتدار قوی رزمندگان را بگیرد، آنان را چه باک که بی‌باکانه دل به دریا زدند و با خاطری آسوده راه خود را از زمینیان جدا کرده‌اند.

شلمچه یادآور خاطرات عملیات سخت و جان‌فرسای کربلای 5 است که در دی‌ماه 1365 انجام شد.

دیشب از دست گروهم در رفتم اما امروز باز یقه‌ام را چسبیدند که راجع به شلمچه صحبت کن، هنوز صحبتم را شروع نکرده بودم که کاروان‌های دیگر هم برای گوش دادن کنار بچه‌ها نشستند و آرام آرام بیشتر شدند و بلندگوی دستی را جلو آوردند و ذهنم را به شب عملیات کربلای 5 بردند، رزمندگان معصومی‌ که تا چند لحظه بعد می‌بایستی از موانع سخت عبور می‌کردند، تله‌های خورشیدی، میدان مین‌های والمر و کششی، آب‌گرفتگی منطقه هم شده بود بلای جان بچه‌ها.

دوستان من! اینجا (شلمچه) زمین پاک و مقدسی که توسط پاسداران حریم کوی یار از لوث دشمن بعثی خارج شد، دشمن آمده بود تا بماند، به خاطر همین 5 سال تمام در این سرزمین دژ ساخت، سنگرهای نونی در پنج ضلعی به طول 45 کیلومتر مربع در کناره کانال پرورش ماهی تسخیرناپذیر بود، موانع‌ دشمن که با همکاری صهیونیست‌ها کار گذاشته بودند منطقه آبی که گودی آن برای ما مشخص نبود.

اینجا هر وجبش آغشته از خون شهیدی است که نمی‌توانیم به آسانی آن را فراموش کنیم، در آن طرف جبهه گرگی درنده به نام عدنان خیرالله بود که در عقبه چادر زده بود، وقتی چشمش به اسیران ایرانی افتاد، دستور اعدام‌شان را صادر کرد، او 150 اسیر را در آنجا به شهادت رساند و گفت: هیچ اسیر ایرانی به عقب فرستاده نشود.

ما در عملیات‌های دیگر عملیات سختی داشتیم اما نبرد (ادامه عملیات) ما آسان بود اما جنگ شلمچه هم عملیات و هم نبرد طاقت‌فرسایی داشتیم، کربلای 5، 50 روز طول کشید و بچه‌ها در طول این مدت مقاومت کردند.

نبرد شلمچه نبرد تمامی‌ اسلام بر تمامی‌ کفر بود زیرا دشمن با تمام امکاناتش به نبرد با اسلام و ایران به‌پا خواسته بود، برادران ...

چهره‌ها دگرگون شده بود، خاک منطقه تأثیرش را گذاشته بود، خاکی که شاهد داستان نبرد شلمچه بود، در چشمان‌شان می‌شد پاکی و صداقت را یافت، صداقتی که رفته رفته آشکارتر می‌شد، احساس می‌شد هر کس خود را پیدا کرده و با وقاری خاص قدم می‌زد ـ نگاه می‌کرد ـ می‌اندیشید ـ و احساس سبکی می‌کرد و به خدا نزدیک‌تر می‌شد.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار