یادداشت/ مجید کدخدایی
از لحظه شنیدن خبر شهادت آقا مهدی، حس عجیبی دارم. حقیقتا الان بیشتر از هر زمان دیگهای در مقابل عظمت شهید و فرصتهای از دست رفته احساس سرافکندگی و حقارت میکنم...
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، «مجید کدخدایی» دوست صمیمی شهید مهدی لطفی نیاسر طی دلنوشتهای خطاب به این شهید بزرگوار چنین نگاشته است:
یادش بخیر...
اون صمیمیت، اون آرامش و متانت همیشگی، اون لبخند زیبا و دوست داشتنی، اون چشمهای معصوم...
آخرین بار که بعد از سالها توی قم دیدمش، شروع کردیم به تجدید خاطرات و... تا اینکه حرفهای من رسید به برخی کم و کاستیها و گله مندیها از این ور و اون ور....
اما آقا مهدی بر خلاف خیلیها که توی این جور مواقع با آدم همنوا میشن، صحبتهای دلنشینی کرد که برای همیشه توی ذهنم نقش بست؛ قریب به این مضامین:
"... چه بخواهیم و چه نخواهیم این من و تو هستیم که باید آینده این مجموعه و نظام را بسازیم و باید خودمون رو برای روزهای سخت آماده کنیم. قدر خودمون و جایگاه و مسئولیتی که در اون قرار داریم رو بدونیم و کمتر از کم و کاستیها نق بزنیم. هر کدوم از ما باید خودمون رو بسازیم و توی مسولیتی که قرار گرفته ایم به وظیفمون بخوبی عمل کنیم؛ کاری هم به کم کاریهای این و اون نداشته باشیم؛ خلاصه حضرت آقا دلش به ماها خوشه و باید از الان، سربازی حکومت امام زمان را تمرین کنیم... "
صحبتهای اون شبش واقعا برام زیبا و دلنشین بود. کوچک دیدن مشکلات و کم و کاستیهای موجود، نگاه بلند و عمیق به مسائل کلان نظام و پختگی کلامش، حقیقتا من رو از حرفهای خودم پشیمون کرد و حسابی به فکر فرو برد...
اخیرا شنیدم آقا مهدی توی تشکیلات خوش درخشیده و خلاصه سری بین سرها در آورده. یاد حرفهای اون شبش افتادم و پیش خودم گفتم به این میگن مرد عمل. معلوم میشه زحمت کشیده و خون دل خورده که به اینجا رسیده...
گذشت تا چند روز پیش که خبر شهادت آقا مهدی رو شنیدم. راستش خیلی تعجب نکردم و مثل این بود که انگار از قبل منتظر شنیدن چنین خبری بودم؛ درست مثل زمانی که خبر شهادت سید هادی بهشتی رو شنیدم. آخه این دو عزیز از اول برای ما اصطلاحا شهید زنده بودن و همه رفتار و سکنات و چهره شون گواهی میداد که مال این دنیا نیستن و خیلی زود به جمع آسمونیها میپیوندن...
از لحظه شنیدن خبر شهادت آقا مهدی، حس عجیبی دارم. از یک طرف به خودم میبالم که ایامی را با این شهید بزرگوار گذرانده ام و از طرفی حسرت میخورم که چرا از فیض وجودشون بهره کافی رو نبردم و رنگ و بوشون رو نگرفتم. حقیقتا الان بیشتر از هر زمان دیگهای احساس سرافکندگی و حقارت میکنم...
آقا مهدی عزیز!
خوشا به حالت که پیش ارباب بی کفن ابی عبدالله (ع) و مادرش حضرت زهرا (س) روسفید شدی؛ ولی قرار نبود رفیق نیمه راه بشی؛ قرار نبود ما رو توی این وانفسای دنیا و منجلاب گناه و غفلت رها کنی و بری.
آقا مهدی به حق اون روزهای باصفائی که با هم بودیم برگرد و ما رو هم با خودت ببر...
راستی یادت باشه سلام ما رو به سید هادی بهشتی هم برسونی؛ بهش بگو اگه میشه باز هم بیاد برامون دعای عهد بخونه؛ آخه خیلی دلمون برای صدای ملکوتیش تنگ شده.ای کاش میشد زمان به عقب برمیگشت و قدرتون رو بیشتر میدونستیم ...
پدر بزرگوارت میگفت: آرزو داشتی اگر میکشی صهیونیستها رو بکشی و اگه کشته میشی به دست صهیونیستها کشته بشی.
چه زیبا و عارفانه آرزو کردی و چه عاشقانه به آرزویت رسیدی. آفرین بر تو که در عمل نشون دادی تربیت شده مکتب روح الله (ره) و سرباز وفادار امام خامنهای عزیز هستی...
راستی آقا مهدی حقیقتا شرمنده ام کردی. خدا میدونه اصلا فکرش رو نمیکردم که به من روسیاه سراپا تقصیر اجازه بدی توی گلزار شهدای بهشت معصومه (س) قم بیام و با پیکر پاکت نجوا کنم؛ که یکدفعه حرف برادر بزرگوارت داغونم کرد که قسممون میداد کسی دست به پیکر نزنه، آخه بخشی از بدن متلاشیه...
اون موقع بود که به یاد روضههای جانسوز رعنا جوان سیدالشهدا (ع)، علی اکبر (ع)، افتادم، ولی نگاه به چهره زیبا و نورانیت، کمی آرومترم کرد...
از دیروز تا حالا به هم ریختم و یاد صحنهای که دو دختر عزیزت برای اولین بار نگاهشون به صورت زخمیت افتاد؛ بی اختیار به گریه ام میگیره و باخودم میگمای کاش اون صحنه رو نمیدیدم؛ آخه بچه هات اولش فقط خیره خیره به صورتت نگاه میکردن و باورشون نمیشد این پیکر باباشون باشه؛ که خدا عنایت کرد و بغضشون ترکید و اشکشون جاری شد و با نوازش اطرافیان، از کنار پیکرت جدا شدن، وگرنه تکرار قصه پرغصه رقیه امام حسین (ع) نزدیک بود...
آقا مهدی تو چه کردی که تشییع پیکر مطهرت مصادف شد با سالروز شهادت باب الحوائج موسی بن جعفر (ع)؟
و چه کردی که این خیل عزادار، عاشقانه و پروانه وار به گرد پیکر پاکت چرخیدن و با ملائکه الله هم نوا شدن؟...
برادر عزیزم خوب میدونم که از این به بعد دیگه شبهای جمعه مهمون کربلا هستی. تو رو به حق رفاقتمون پای روضه حضرت زهرا (س) یاد ما هم باش و سفارش ما جا موندهها را هم بکن...
"اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک"
یادش بخیر...
اون صمیمیت، اون آرامش و متانت همیشگی، اون لبخند زیبا و دوست داشتنی، اون چشمهای معصوم...
آخرین بار که بعد از سالها توی قم دیدمش، شروع کردیم به تجدید خاطرات و... تا اینکه حرفهای من رسید به برخی کم و کاستیها و گله مندیها از این ور و اون ور....
اما آقا مهدی بر خلاف خیلیها که توی این جور مواقع با آدم همنوا میشن، صحبتهای دلنشینی کرد که برای همیشه توی ذهنم نقش بست؛ قریب به این مضامین:
"... چه بخواهیم و چه نخواهیم این من و تو هستیم که باید آینده این مجموعه و نظام را بسازیم و باید خودمون رو برای روزهای سخت آماده کنیم. قدر خودمون و جایگاه و مسئولیتی که در اون قرار داریم رو بدونیم و کمتر از کم و کاستیها نق بزنیم. هر کدوم از ما باید خودمون رو بسازیم و توی مسولیتی که قرار گرفته ایم به وظیفمون بخوبی عمل کنیم؛ کاری هم به کم کاریهای این و اون نداشته باشیم؛ خلاصه حضرت آقا دلش به ماها خوشه و باید از الان، سربازی حکومت امام زمان را تمرین کنیم... "
صحبتهای اون شبش واقعا برام زیبا و دلنشین بود. کوچک دیدن مشکلات و کم و کاستیهای موجود، نگاه بلند و عمیق به مسائل کلان نظام و پختگی کلامش، حقیقتا من رو از حرفهای خودم پشیمون کرد و حسابی به فکر فرو برد...
اخیرا شنیدم آقا مهدی توی تشکیلات خوش درخشیده و خلاصه سری بین سرها در آورده. یاد حرفهای اون شبش افتادم و پیش خودم گفتم به این میگن مرد عمل. معلوم میشه زحمت کشیده و خون دل خورده که به اینجا رسیده...
گذشت تا چند روز پیش که خبر شهادت آقا مهدی رو شنیدم. راستش خیلی تعجب نکردم و مثل این بود که انگار از قبل منتظر شنیدن چنین خبری بودم؛ درست مثل زمانی که خبر شهادت سید هادی بهشتی رو شنیدم. آخه این دو عزیز از اول برای ما اصطلاحا شهید زنده بودن و همه رفتار و سکنات و چهره شون گواهی میداد که مال این دنیا نیستن و خیلی زود به جمع آسمونیها میپیوندن...
از لحظه شنیدن خبر شهادت آقا مهدی، حس عجیبی دارم. از یک طرف به خودم میبالم که ایامی را با این شهید بزرگوار گذرانده ام و از طرفی حسرت میخورم که چرا از فیض وجودشون بهره کافی رو نبردم و رنگ و بوشون رو نگرفتم. حقیقتا الان بیشتر از هر زمان دیگهای احساس سرافکندگی و حقارت میکنم...
آقا مهدی عزیز!
خوشا به حالت که پیش ارباب بی کفن ابی عبدالله (ع) و مادرش حضرت زهرا (س) روسفید شدی؛ ولی قرار نبود رفیق نیمه راه بشی؛ قرار نبود ما رو توی این وانفسای دنیا و منجلاب گناه و غفلت رها کنی و بری.
آقا مهدی به حق اون روزهای باصفائی که با هم بودیم برگرد و ما رو هم با خودت ببر...
راستی یادت باشه سلام ما رو به سید هادی بهشتی هم برسونی؛ بهش بگو اگه میشه باز هم بیاد برامون دعای عهد بخونه؛ آخه خیلی دلمون برای صدای ملکوتیش تنگ شده.ای کاش میشد زمان به عقب برمیگشت و قدرتون رو بیشتر میدونستیم ...
پدر بزرگوارت میگفت: آرزو داشتی اگر میکشی صهیونیستها رو بکشی و اگه کشته میشی به دست صهیونیستها کشته بشی.
چه زیبا و عارفانه آرزو کردی و چه عاشقانه به آرزویت رسیدی. آفرین بر تو که در عمل نشون دادی تربیت شده مکتب روح الله (ره) و سرباز وفادار امام خامنهای عزیز هستی...
راستی آقا مهدی حقیقتا شرمنده ام کردی. خدا میدونه اصلا فکرش رو نمیکردم که به من روسیاه سراپا تقصیر اجازه بدی توی گلزار شهدای بهشت معصومه (س) قم بیام و با پیکر پاکت نجوا کنم؛ که یکدفعه حرف برادر بزرگوارت داغونم کرد که قسممون میداد کسی دست به پیکر نزنه، آخه بخشی از بدن متلاشیه...
اون موقع بود که به یاد روضههای جانسوز رعنا جوان سیدالشهدا (ع)، علی اکبر (ع)، افتادم، ولی نگاه به چهره زیبا و نورانیت، کمی آرومترم کرد...
از دیروز تا حالا به هم ریختم و یاد صحنهای که دو دختر عزیزت برای اولین بار نگاهشون به صورت زخمیت افتاد؛ بی اختیار به گریه ام میگیره و باخودم میگمای کاش اون صحنه رو نمیدیدم؛ آخه بچه هات اولش فقط خیره خیره به صورتت نگاه میکردن و باورشون نمیشد این پیکر باباشون باشه؛ که خدا عنایت کرد و بغضشون ترکید و اشکشون جاری شد و با نوازش اطرافیان، از کنار پیکرت جدا شدن، وگرنه تکرار قصه پرغصه رقیه امام حسین (ع) نزدیک بود...
آقا مهدی تو چه کردی که تشییع پیکر مطهرت مصادف شد با سالروز شهادت باب الحوائج موسی بن جعفر (ع)؟
و چه کردی که این خیل عزادار، عاشقانه و پروانه وار به گرد پیکر پاکت چرخیدن و با ملائکه الله هم نوا شدن؟...
برادر عزیزم خوب میدونم که از این به بعد دیگه شبهای جمعه مهمون کربلا هستی. تو رو به حق رفاقتمون پای روضه حضرت زهرا (س) یاد ما هم باش و سفارش ما جا موندهها را هم بکن...
"اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک"
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها