با کاروان نور:

من شهیدم مشخصه ای ندارد

به بچه ها گفتم باید ببخشید من شهیدم هیچ مشخصه ای نداره....شهید من گمنام ...ولی چون میخوام صداش کنم اسمشو به خاطر شیعه بودنم و مولایم امام علی (ع)....علی آقا گذاشتم...و برای بچه ها تمام خاطراتم رو با علی بازگو کردم اتوبوس یه حال عجیبی گرفته بود.
کد خبر: ۹۰۰۳۶۰۷
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۰

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، صبح بود همه ی بچه ها جلوی ورودی دانشگاه منتظر اتوبوس بودند.از زیر قرآن عبور کردیم و سوار اتوبوس به سمت مناطق حرکت کردیم.

از مسیر و جاده عبور میکردیم...

 توی راه قرار شد بچه ها از خاطرات سال های قبلشان در راهیان نور برای بقیه تعریف کنند .

هر کدوم ازبچه ها از  شهیدی میگفت منم شهید داشتم ولی شهید من با بقیه فرق داشت بچه ها از  مشخصات شهیدشان  میگفتند من خواستم شهیدم را معرفی کنم ولی نمیدونستم چطوری بگم.

 به بچه ها گفتم باید ببخشید من شهیدم هیچ مشخصه ای نداره....شهید من گمنام ...ولی چون میخوام صداش کنم اسمشو به خاطر شیعه بودنم و مولایم امام علی (ع)....علی آقا گذاشتم...و برای بچه ها تمام خاطراتم رو با علی بازگو کردم اتوبوس یه حال عجیبی گرفته بود.

 اشک توی چشم بچه ها حلقه کرده بود. فکر کنم اونا هم مثل من عاشق علی شده بودند.

حدودا ساعت نه شب رسیدیم خرمشهر و به اردوگاه شهید باکری  رفتیم  هنگام ورود استقبال خیلی خوبی کردند و با اسفند و... به ما خوش آمد گویی میگفتند.

هر کدوم از بچه ها توی حال خودش بود. یکی خاطره مینوشت یکی راز و نیاز میکرد ولی اون شب آغاز یه راه جدید واسه خیلی هامون بود.

شب با یکسری از بچه ها به حیاط اردوگاه رفتیم و صحنه هایی از جنگ که برایمان ترسیم کرده بودند نگاه میکردیم. یا زیر درخت های نخل نشسته بودیم و هر کسی توی حال و هوای خودش بود.

روز اول نمازصبح را در مسجد به صورت جماعت خوانده شد و سرداران جنگ سخنرانی میکرند. بعد از صرف صبحانه سوار اتوبوس ها شدیم...در اتوبوس ها راویانی می آمدند و ما را با جغرافیا ی منطقه و تاریخ ایران در آن سالها آشنا میکردند و مداحی می خواندند.

و بالاخره به سمت دیار علی (شهید گنمامم) یعنی فاو ....رفتیم. فهمیدم منطقه فاو کجاست که شهید گمنامم از اونجا اومده..به دیدن اروند رود رودخانه وحشی رفتیم..

عصر همان روز راهی شلمچه شدیم ..خیلی غریب بود خاک اونجا خیلی با بقیه جاها فرق داشت اونجا دیگه به مادیات فکر نمیکردیم ...حضور بچه ها  و صداهاشون  رو از زیر خاک ها میشد حس کرد ...

روز بعد طلائیه رفتیم ...واقعا حقیقت داره که میگند طلائیه عجب طلائیه!!  ...

در آنجا مردانی از جنس طلا به شهادت رسیدند تا جزایر مجنون را پس بگیرند مردی همچون حاج ابراهیم همت که درود خداوند بر این شهید سلحشور و تمام یارانشان ....

در طول مسیر به هویزه و زیارت چند تن از شهدای گمنام رفتیم.

مهمانی خوبی بود .امیدوارم شهدا بخصوص شهیدم علی از من راضی باشد .

درود و صلوات خدا بر رهبر شهدای ایران امام خمینی قدس سره و یاران شهیدشان .

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها