به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج ، شهید جاوید الاثر«سید حسین سید یعقوبی« در هشتم آبان ماه سال 1325، در خانوادهای متدین در شهر مراغه چشم به جهان گشود. پدر وی فردی کشاورز و زحمتکش بود وی پس از سپری نمودن دوران طفولیت درهمان شهر به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را آغاز نمود و با موفقیت این دوران را سپری نمود تا دوران راهنمایی که فقط موفق به اخذ مدرک سیکل گردید.
وی در کنار تحصیل به پدر در کار زراعت کمک میکرد. سید حسین به خاطر علاقهای که به ارتش و نظام داشت در سن 18 سالگی وارد ارتش شد و پس از گذراندن دوره سربازی در تشکیلات ارتش بهعنوان یک نظامی مبارز ماندگار شد. وی در سال 1348، تشکیل خانواده داد که حاصل این ازدواج سه فرزند دختر است.
در اوج انقلاب در پادگان به کمک دیگر مبارزین انقلاب برای پیروزی انقلاب تلاشهای بسیاری نمود و با پیروزی انقلاب و ورود امام شادمانه به کار خود در پادگان مشغول شد و با شروع جنگ تحمیلی یکی از داوطلبانی بود که میخواست به مبارزه با بعثیون بپردازد که سید حسین در تاریخ اول مهرماه 1359، با لشکر 84 خرمآباد بهعنوان فرمانده پیشتاز دفاع از میهن شد و در همان روزهای اول جنگ در منطقه مهران مفقودالاثر گردیده و تاکنون پیکر پاکش شرافتمندانه مشغول حراست و حفاظت از خاک میهن میباشد.
خوابی که مادر شهید دیده است:
شبی در خواب دیدم، پسرم سید حسین در داخل جنگلی بزرگ بر روی تختهسنگی نشسته است. وقتی نزدیکش رفتم، خندید و گفت: مادر جلو نیا. همانجا بمان. رو به او کردم. گفتم: پسرم چرا آنجا نشستی و داخل خانه نیامدی که به همسر و فرزندانت سر بزنی.
گفت: مادر من اینجا که نیستم جای دیگری هستم من مفقود و بی مزار هستم و گفت: من داخل خاک عراق هستم میبینی که نمیگذارند پیش شما بیایم. اینجا صبر میکنم تا زمانش برسد. ولی مادر شما جلو نیاید من توجه نکردم و رفتم جلو فریاد زد: نیا ... مادر میافتی داخل رودخانه. پایین را نگاه کردم دیدم رودخانهای بزرگ جلوی رویم ایستاده و مانع دیدار ما میشود. با شوق و خوشحالی گفتم: پسرم بیا که منتظرت هستم.
خواب دیگر مادر:
شبی نیز در داخل باغ بزرگی ایستاده بود و مشغول کار کردن و رسیدگی به گلها و درختها است. وقتی گفتم: سیدحسین پسرم چهکار میکنی، رو به من کرد و گفت: مادر به من گفتهاند اینجا بمان و ما باید اینجا باشیم و مواظب این گلها و درختها باشیم؛ و نمیتوانم به شما سربزنم. شما صبر کن تا هر موقع که اجازه دادند موقع دیدارمان میرسد.
نامه شهید در روزهای اول دفاع مقدس برای خانواده:
سلام؛ امیدوارم که همیشه در سایه پروردگار صحت و سلامت بوده باشید. اصلاً از طرف من هیچگونه نگران نباشید و من در صحت و سلامت هستم. امیدوارم که شما هم صحت و سلامت بوده باشید این نامه را توسط «آقای بنیادپور«ارسال میکنم و دو روز پیش تلگرافی زدم به خدمت شما ولی متأسفانه در منزل نبودی و تلگراف را برای خودم آوردهاند از منزل من در صورت فریبا و منصور و سهیلای خوشگل دیدهبوسی کن تاشی خانم و مادر عزیزم از طرف من بههیچوجه نگران نباشید. الحمدالله به یاری خدا تا حالا عراق را ویران کردهایم و خواهیم کرد و شما بچهها را آزار و اذیت میکنید و نامه بنویسید که چطورید و حالتان خوب است، زیاد عرض ندارم.
صورت بچهها را ببوسید و احوالپرسی کنید و مادر از روی همسر و همسر از روی مادر و همسر و مادر از روی فریبا منصور و سهیلا از قول من بوس کنید. دیگر مزاحم نمیشوم اگر وقت و یا وسیلهای شد نامهای از احوالات خودتان بنویسید تا نگرانی از بین برود. سلام مرا به همه آشنایان و دوستان برسانید. خداحافظ
از احوالات میر احمد هم برایم بنویسید. بامید دیدار سید یعقوبی 23 /6 /59
فریبا سلام من را به مامان و نهنه برسان و در صورتشان بوس کن و مخصوصاً از صورت منصور و سهیلا