ماموستا فرامرز گفت: "من لباس کار پوشیدم و تراکتور را آماده کردم برم آب بیارم، تا شما کار را شروع کنید برای مجید هم سنگ می‌ریزم جوان‌ها آماده اند"
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، تا رسیدن به میدان ورودی صبحگاه چشم هام را بسته بودم، نمیدونستم با چه صحنه‌ای مواجه میشم، با خیل جوانان مشتاق همکاری یا...
تا از ماشین پیاده شدم، با دیدن میدانی خالی روستا شوکه شدم و با شنیدن این جمله که "آب روستا امروز قطع است" بر شوک من افزوده شد!
در حال و هوای خود بودم که ناگهان صدای ماموستا فرامرز من را به خود جلب کرد "من لباس کار پوشیدم و تراکتور را آماده کردم برم آب بیارم، تا شما کار را شروع کنید برای مجید هم سنگ می‌ریزم جوان‌ها آماده اند"
از خودم به خاطر ناامیدی خجالت کشیدم با یک یا علی که درون دلم گفتم کار را شروع کردیم...
امروز همکاری‌ها خیلی بهتر بود، بچه‌ها را تقسیم کردیم و کار شروع شد و همان اول کار هم آب روستا وصل شد.
حافظ کوچولو یکی از عضو‌های اصلی گروه ما شده و ارتباط خوبی گرفته، بچه‌ها امروز هماهنگ کردن تا خواهر حافظ که مریض بود را به بیمارستان برسانند.
آرزو کوچولو هم امروز بیمارستان رفته بود، آقا عثمان یکی از اعضای شورای روستا هم امروز تا غروب در کنار بچه‌ها فعالیت می‌کرد، عثمان با لباس کار آماده بود، روش خوش، صبر بالا، عصبانی نشدن، محبت و احتران او وصف ناپذیر است.
سومین گروه کاروان خدمت، تیمی است به سرپرستی حسن دزجیان، کامل مردی قد بلند و لاغر، شوخ طبع و با انگیزه و آماده، او برای هر کاری آماده است.
آقای رضایی پیرمرد ۵۰ ساله، آرام، صبور و دوست داشتنی، او گمشده‌ای دارد که داستانش شنیدنی است و جالب!
آقای بلوچی سومین عضو این تیم، مردی است دغدغه‌مند و دلسوز مردم که دیدن وضع زندگی مردم او را به شدت ناراحت می‌کند.
امید چهارمین نفر تیم است، جوانی لاغر با قدی متوسط و صورتی آفتاب خورده، آرام است و ساکتو پیشقدم برای انجام هر کار
پنجمین و آخرین نفر تیم، حمید آشتاب است، جوانی خوش تیپ با پیراهن شلوار لی که در حین کار عموماً تمیز است.
خبرخوش امروز و به قول کاسب‌های قدیمی سرچراغی امروز، حضور موسسه الغدیر بود که یکجا تمام مانوس‌های روستا را نصب کرد.
خدا را به خاطر این لطف شاکریم.
راوی: مصطفی خانی
تا از ماشین پیاده شدم، با دیدن میدانی خالی روستا شوکه شدم و با شنیدن این جمله که "آب روستا امروز قطع است" بر شوک من افزوده شد!
در حال و هوای خود بودم که ناگهان صدای ماموستا فرامرز من را به خود جلب کرد "من لباس کار پوشیدم و تراکتور را آماده کردم برم آب بیارم، تا شما کار را شروع کنید برای مجید هم سنگ می‌ریزم جوان‌ها آماده اند"
از خودم به خاطر ناامیدی خجالت کشیدم با یک یا علی که درون دلم گفتم کار را شروع کردیم...
امروز همکاری‌ها خیلی بهتر بود، بچه‌ها را تقسیم کردیم و کار شروع شد و همان اول کار هم آب روستا وصل شد.
حافظ کوچولو یکی از عضو‌های اصلی گروه ما شده و ارتباط خوبی گرفته، بچه‌ها امروز هماهنگ کردن تا خواهر حافظ که مریض بود را به بیمارستان برسانند.
آرزو کوچولو هم امروز بیمارستان رفته بود، آقا عثمان یکی از اعضای شورای روستا هم امروز تا غروب در کنار بچه‌ها فعالیت می‌کرد، عثمان با لباس کار آماده بود، روش خوش، صبر بالا، عصبانی نشدن، محبت و احتران او وصف ناپذیر است.
سومین گروه کاروان خدمت، تیمی است به سرپرستی حسن دزجیان، کامل مردی قد بلند و لاغر، شوخ طبع و با انگیزه و آماده، او برای هر کاری آماده است.
آقای رضایی پیرمرد ۵۰ ساله، آرام، صبور و دوست داشتنی، او گمشده‌ای دارد که داستانش شنیدنی است و جالب!
آقای بلوچی سومین عضو این تیم، مردی است دغدغه‌مند و دلسوز مردم که دیدن وضع زندگی مردم او را به شدت ناراحت می‌کند.
امید چهارمین نفر تیم است، جوانی لاغر با قدی متوسط و صورتی آفتاب خورده، آرام است و ساکتو پیشقدم برای انجام هر کار
پنجمین و آخرین نفر تیم، حمید آشتاب است، جوانی خوش تیپ با پیراهن شلوار لی که در حین کار عموماً تمیز است.
خبرخوش امروز و به قول کاسب‌های قدیمی سرچراغی امروز، حضور موسسه الغدیر بود که یکجا تمام مانوس‌های روستا را نصب کرد.
خدا را به خاطر این لطف شاکریم.
راوی: مصطفی خانی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار
