خبرهای داغ:
شهید محمدرضا خاوری معروف به حجت از شهدای لشکر فاطمیون مدافع حرم است او که سابقه مبارزه با طالبان را در کشور افغانستان را داشت سال 1394 به مدافعان حرم آل الله در سوریه پیوست. برادر شهید درباره حضور مستمر او در جبهه های سوریه گفت: هر وقت به خانه می آمد و مادرم لباس هایش را می شست،؛ رنگ سرخی پس می داد، مادر که علت را می پرسید می گفت: خاک سوریه سرخ است!
کد خبر: ۸۹۴۷۸۷۵
|
۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۲

 به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،شکوفه زمانی - حجت لقبی است که به شهید محمد رضا خاوری داده اند مردی که خودش را سرباز امام زمان می دانست و ارادت خاصی به صاحب زمان (عج) داشت تا اینکه در صف دشمنان بی بی حضرت زینب (س) انقدر جنگید که در 27 مهرماه سال 1394 مصادف با پنجم محرم به درجه شهادت نایل شد.

برادر و خواهر شهید  رضا خاوری معروف به " حجت "از دلاوری های برادرشان  در گفتگوی  با طنین یاس اینطور نقل می کنند:

خانواده ما از همان ابتدا مذهبی بودند

برادر شهید محمد جواد خاوری متولد 1361 در مشهد از مقیم بودن خانواده شان در ایران گفت: خانواده شهید محمد رضا خاوری (معروف به حجت) فرزند اول خانواده و متولد 1358در شهر مشهد بود بنابراین موقع شهادت در سال 36 سال سن داشت وی گفت: ما اصلتا اهل افغانستان هستیم و پدر و مادرم  از سال 1357  از افغانستان به سوی ایران مهاجرت کردند و مقیم ایران شدند. موقعی که ما کوچک بودیم با خانواده به خاطر اشتغال پدرم در قم ، ملایر و اراک  -برای مدت کوتاهی- زندگی کردیم ولی به طور کلی  ساکن شهر مشهد بودیم . ما سه برادر و یک خواهر هستیم که همگی متولد کشور ایران و در شهر مشهد ساکن هستیم. من هم متولد سال 1361 هستم و دو سال و شش ماه  با شهید فاصله سنی دارم.

خانواده ما از همان ابتدا یک خانواده مذهبی  بودند به خصوص مادرمان که در تربیت فرزندانش به خصوص شهید حجت نقش بسزایی داشته است.

مادرم می گفت: امام غریب؛ غربیها را فراموش نمی کند

وی از زبان مادرش در مورد تولد شهید در مشهد اینطور بیان کرد: مادرم تعریف می کرد موقعی که "رضا" را باردار بودم خیلی حساس در خوردن یک لقمه نان از لحاظ حرام و حللال آن  داشتم . شهید در  بعد ظهر نهم محرم متولد می شود و شهادتشان هم مصادف با پنجم محرم 1394شد.

همیشه شهید از مادرش سئوال می کرد چرا من همچنین روزی متولد شدم اسمم را حسین، ابولفضل یا عباس نگذاشته اید که مادرم می گفت: آن موقع که تاره به شهر مشهد انتقال پیدا کرده بودیم و با توجه به اینکه ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشتم زمانی که وضع حمل  فرا رسید و وقتی که وارد بیمارستان شدنم   چشمش به درب بیمارستان می افتد که به نام بیمارستان امام رضا علی السلام است به دلم افتاد و با خود گفتم" امام غریب ! ما غریب ها را فراموش نمی کند" برای همین نام فرزند ارشدم را محمد رضا گذاشتم.

شهید از کودکی به مسائل دینی اهمیت می داد

محمد جواد که شهید حجت را داداش رضا می نامد  از خاطرات او  و علاقه او برا زندگی در ایران گفت: من و رضا در یک مدرسه درس می خواندیم موقعی که رضا کلاس پنچم بودند من کلاس دوم بودم  با هم ایام محرم به مسجد می رفتیم خانه ما تا حرم فاصله زیادی نداشت برای همین در ایام محرم با هیئت سینه زن ها  به سمت حرم همراه می شدیم؛  می دیدم که دادش رضا از لحاظ اعتقادات اراده   محکمی داشت از همان ابتدا در رعایت واجبات، نماز اول وقت و روزه خیلی اهمیت می داد و حتی به دادن خمس زکات در زندگی مان توجه خاصی داشت.

وقتی  من کلاس پنجم بودم دادش مدرک سیکل داشت که مدارک ما را گرفتند و ما به اجبار دیپورت شدیم و به کشور افغانستان بازگشتیم ولی بعد از یکسال دادش رضا با توجه به روحیات مذهبی که داشت، دید نمی تواند با شرایط کشور افغانستان کنار بیاید برای همین دوباره به ایران بازگشت.

برای برطرف کردن مشکلات مردم ، دوندگی بسیار می کرد

وی در ادامه ازکارهای خیر شهید گفت و افزود: زمانی که داداش رضا شهید شده بود از مدارک های که در کیف شخصی او پیدا کردیم متوجه شدیم به اشخاصی که برای دست و پا کردن سرمایه برای کار خودشان احتیاج به پول داشتند کمک کرده و پول به آنها قرض داده است.

 وقتی برای مطالبه پیش این اشخاص می رفتیم فهمیدیم شهید خودش خواسته که سرمایه از خودش باشد و کار از طرف بدون اینکه باز پرداخت پولی در کار باشدو همچنین بعد از شهادت داداش رضا خیلی از دوستان شهید از ما تشکر می کردند که شهید در راه انداختن و حل مشکلات کاری آنها، چقدر دوندگی کرده است.

شهید سابقه جنگ با طالبان را داشت

برادر شهید، داداش رضا خود را یک دلاور دانست و ادامه داد: شهید با توجه به علاقه ای که در نبرد  داشتند برحسب یک اتفاق از سن 16 سالگی وارد کارهای نظامی شد و جذب ارگان یگان ویژه شیعیان افغانستان شد. شهید در همان سن نوجوانی در شمال افغانستان در نبرد با طالبان شرکت داشت همچنین دادش در نبردهایش با همرزمانی همچون شهید توسلی، ابوحامد، فدایی و با سید حکیم در دوران جهادی افغانستان حضور فعالی داشت.

و همیشه در جنگ های افغانستان رفت و آمد داشتند  نا گفته نماند قبل از شروع جنگ سوریه در جنگ سی وسه روز لبنان شهید با دوستانشان خیلی تلاش کردند در این جنگ فعالیت داشته باشند که قسمت نشد برود تا اینکه جنگ سوریه پیش آمد و به دنبال این بودند که چگونه خودشان را در این جنگ شرکت بدهند.

تا اینکه با حزبی آشنا و از همان اوایل جنگ سوریه در سال 1394 وارد جنگ های  سوریه می شوند و دیگه مداوم در رفت و آمد اعزام به سوریه بودند.

مادر حریف دادش نشد و او به سوریه رفت

وی از اصرار مادرش در نرفتن داداش شهیدش به سوریه گفت: دادش بار اول در اعزام به سوریه در سال 1392 همراه با برادر کوچکمان آقا مهدی بودند که از ناحیه پا مجروح می شود  همین امر باعث شد که مدتی در ایران باشد تا دوره نقاهت را سپری کند و دوباره راهی جبه های سوریه شد. رفت و آمدهایی به ایران و سوریه داشت در یکی از این رفت  و آمد ها  بعد از دو ماه حضور در سوریه  فقط  برای مدت کوتاهی به مرخصی می آمد؛  خانواده به خصوص مادرم اصرار شدید در نرفتن مجدد داداش رضا داشتند ولی حریف ماندن او نمی شدند و داداش با حرف هایش مادر را قانع می کرد و همیشه در جواب مادر می گفتند بر من واجب است از بی بی حضرت زینب (س) حمایت کنم نه اینکه اینجا بمانم و به فکر کار خودم باشم.تا اینکه در 27 مهرماه سال 1394به درجه  شهادت نایل شدند.

پیکر داداش در میان آتش  سوخت

در ادامه برادر شهید درباره نحوه شهادت او  گفت: عملیات محرم درخصوص آزاد سازی جنوب حلب بود که  شهید با یکی از فرماندهان در ماشین در حال برگشت از خط مقدم به عقب بودند که به واسطه ترویست هایی که در کمین بودند مسیرآنها مورد اصابت موشک قرار می گیرد و موجب می شود ماشین از مسیر خود منحرف شود ولی نسوزد و آن راننده که همان فرمانده بود توانست خودش را از ماشین بیرون بیندازد. ولی درب ماشین از طرف داداش رضا قفل شده بود و با زدن موشک دومی ماشین و پیکر داداش رضا می سوزد و موقعی پیکر داداش رضا را آوردند اندازه یک قنداق بچه بود که خاکستر او را به ما تحویل دادند.

لباس هایی که همیشه سرخ بود و بوی خون می داد

وی ادامه داد: من با شناختی که از رفتار و منش برادرم داشتم، همیشه با خود می گفتم حتما او شهید می شود، دادش رضا بسیار شوخ طبع بودند و خیلی کم پیش می آمد که از کسی از دستت او ناراحت و گلایه داشته باشد.

مادرم هر وقت لباس های داداش را که از سوریه می آورد می شست رنگ سرخی از لباس هایش پس می داد، مادر که علتش را می پرسید  داداش می گفت اخه خاک سوریه سرخ است مادر در جواب می گفت بچه ما را ساده فرض کردی اخه کدام خاک هم سرخ است و هم بوی خون می دهد.

"حلوای سرخ" نذر مادرم بنام حضرت زینب (س) بود

برادر شهید محمد جواد  خاطره ای از نذری پختن هر ساله " حلوای سرخ"مادرش به نام بی بی حضرت (س) گفت: من یادم وقتی کوچک بودیم تا الان هرسال مادرمان همیشه حلوای نذری که به زبان افغانی به نام "حلوای سرخ" است با دیگ های مسی درست می کرد که پختن آن با مشقت فراوانی همراه بوده است و به نقل از مادر این حلوا  نذر حضرت زینب (س) بوده است  که هر سال مادر ادا می کرد و حتی گوشه دیگ هم به نام حضرت زینب (س) حکاکی شده بود. در سال  73 که  خانواده ما دیپورت به افغانستان شد مادر با حضرت زینب (س)  معامله می کند که پسرش را  که به ایران برگشته است پیدا کند و حتی داداش رضا هم با حضرت زینب (س) عهد کرده بود که اگر خانواده اش را دوباره پیدا کند تا آخر عمرش در رکاب حضرت زینب (س) باقی بماند.

زینب خاوری خواهر شهید محمد رضا خاوری

شهید در خواب بدهکاری خود را گوشزد می کند

زینب خاوری خواهر شهید  با تفاوت سنی 9 سال کوچکتر از شهید هم وارد گفت وگوی ما شد و گفت: یک شب خواب داداش رضا را بعد از شهادش دیدم که خیلی خوشحال بود و ازملاقاتی دوستش می آمد از او پرسیدم کدام دوستت؟ گفت:  ملاقاتی عباس تربتی بودم که من مبلغی به ایشان بدهکار هستم لطفا زحمت آن را بکشید و آن مبلغ را پرداخت کنید. وقتی از داداش جواد پرسیدم گفت آره درسته عباس تربتی قبلا برای محمدرضا کار می کرده است وقتی پی گیر این قضیه شدیم دیدیم واقعا در بیمارستان بستری است و آن قرض آن مبلغ نیز صحت دارد. خوابم را برای یکی از روحانیون تعریف کردیم گفتند جایگاه شهیدتان خیلی آنجا عزیز است که برای این خرده حساب جزئی به او اجازه تسویه داده اند.

باید خانه آخرت آباد باشد

خواهر شهید در مورد حرف های نسنجیده و باطلی که از روی جهالت در مورد مدافعین حرم  می کنند، گفت: جواب من به کسانی که می خواهند با زخم زبان خانواده شهدا را اذیت کنند، این است که این رسم امانت داری نیست. شهدا بخاطر دلایل زیادی از خانواده هاشان گذشتند و رفتند جان دادند؛ چون امنیت مردم برای شان مهمتر از حق حیات شان بود.

برخی از مردم،  می گویند مدافعین حرم برای پول رفتند هر کس که تفکر خودش مادی باشد و همه چیز را در محک پول بسنجد، می تواند  از این دست حرف ها   راحت بر زبان بیاورد. اگر واقعا دفاع کردن از حرم بی بی زینب به خاطر پول بود شما مادی‌گرایان که باید زودتر از شهدا آنجا می رفتید.

الان ما خانه نداریم و مستاجریم به داداش می گفتم کاش می توانستیم  خانه یی بخریم هر سال اسباب کشی نکنیم ولی داداش می گفت خانه می خواهی چکار! باید خانه آخرت آباد باشد.

تمدید پاسپورتم مشکلات را دو چندان کرده است

زینب خاوری خواهر شهید در مورد مشکلاتی که از مقیم بودن خانواده خود در ایران دارد اظهار داشت: خب مشکلات که زیاد است شکایتی هم نیست، من و برادرم کارت های پناهندگی رو تحویل دادیم پاسپورت گرفتیم که بتونیم برویم دانشگاه و درس بخونیم همون موقع از ما تعهد کتبی گرفتند که پس از اتمام درس کشور رو باید ترک و به افغانستان برگردیم. من الان لیسانس دارم  باید فوق می خوندم وگرنه باید کشور رو ترک می کردم ولی با شهادت برادر دیگه توانایی هزینه تحصیل رو نداشتم و ترک تحصیل کردم پاسپورتم باطل و خروجی زدن ولی خب به لطف لشکر توانستم یکساله تمدید کنم که دو ماه بعد مهلت آن تمام می شود. الان آینده برایم نامفهوم است و بلاتکلیف، برخی دوستان ایرانی می گویند شما افعانی هستید و آخرش باید برگردید خب این حرف ها بنظرتان خیلی امید به آینده می دهد یا نه؟

ما الان هم نه می توانیم گواهینامه بگیریم، نه جواز کسبی، نه سندی به نام  خودمان ، نه بیمه درمانی و حتی استخدامی  هم نداریم اما انتظار داریم مسئولین  کمی شرایط ما رو درک کنند و با ما  همکاری کنند.

انتهای پیام/ غ

 
ارسال نظرات