جانباز بوشهری دفاع مقدس:

جبهه فرهنگی فعلی ما دست کمی از جبهه گذشته ندارد

بوشهرـ جانباز هشت سال دفاع مقدس گفت :جبهه فرهنگی فعلی ما دست کمی از جبهه گذشته نداشت؛ آن زمان یک صدام بود و یک دنیا پشت سرش، اما الآن یک استکبار فرهنگی است که متأسفانه خیلی از خودی ها هم پشت سرشان هستند.
کد خبر: ۸۹۲۵۴۸۸
|
۰۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۳

به گزارش خبرگزاری بسیج؛ حسین نوروزی ساکن دلوارجانباز 40 درصدی ازجبهه های جنوب ایران که بعد از جنگ هم از مبارزه دست برنداشته و کارهای فرهنگی و مذهبی و جنگ نرم مشغول است. مسئول هیئت علمدار دلوار، مسئول گروه های فرهنگی در سطح شهر، و امورات اجرایی ستاد نماز جمعه را میتوان از فعالیت های این جانباز اشاره کرد.

ـ چگونه از شروع جنگ باخبر شدید؟

با رفتن دوستانم، داوطلب شدن آنها وبیانات ودرایت امام خمینی (ره)برای مبارزه با دشمن حال و هوای ما را عوض کرد وتأثیر زیادی روی مردم داشت. حضرت امام در مقاطع خاص به مردم پیام هایی می داد و مردم هم بهترین رفتارها را نشان می دادند.

ـ به عنوان یک فرهنگی ، تعریف شما از جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس چیست؟

جنگ تحمیلی یک واقعیت  بوده و ما هیچ وقت طالب جنگ نبودیم؛ بالاخص اوایل انقلاب، کشورمان هنوز ثبات پیدا نکرده بود و نیروی نظامی کاملاً مستقر نشده بود. پادگان های مان خالی شده بود،هر کدام به نوعی پادگان را خالی کرده بودند. آن اوایل، ارتش ما انسجام نداشت؛ نه سپاهی وجود داشت و نه از بسیجی خبری بود و به این نتیجه می رسیم که جنگ تحمیلی یک جنگ واقعی و حیثیتی بود.

ـ شما کی به جبهه اعزام شدید؟ خانواده تان چطور راضی شدند؟

اسفند سال60 رفتم جبهه و چیزی حدود پانزده سالم بود ، روزی هم که خواستم اعزام شوم، پدرم خیلی راحت موافقت کرد و گفت: می دانم اگر مخالفت کنم، رضایتم را جلب می کنی، اما مادرت را راضی کن و برو که بنده خدا هم چیزی نگفت و فقط گریه کرد.

ـ در آن سن کم جثه تان درشت بود یا نه؟

من از کودکی چثه خوبی داشتم ،به خاطر همین، در همان پادگان امام حسین(ع) در آموزش های تخصصی، من را برای «تخریب» انتخاب کردند. بعد از آموزش به عنوان تخریبچی به جبهه اعزام شدم.

ـ از حال و هوای مرخصی ها بگویید.

خاطراتی زیادی از همین موضوع دارم که وقتی به مرخصی می آمدیم، لباس بسیجی هایمان را می گذاشتیم توی ساک و لباس شخصی خودمان را می پوشیدیم. اعتقاد داشتیم اگر خدایی نکرده در شهر از ما خطایی سر بزند، مردم از دید خطای یک بسیجی به آن نگاه می کردند.

ـ چرا وقتی حرف از جنگ می شود نسل شما اول از معنویت جبهه می گوید؟

تا شما وارد جبعه نشدید نمی توانید بگویید و احساس کنید که چقدر این معنویت زیاد است که حتی از خود بی خود می شدیم و رزمنده های ما شرایطی را تحمل می کردند که نه حق مأموریت وجود داشت، نه تومان وجود داشت و نه حقوق های آن چنانی که بتواند آنها را به ماندن، آن هم به صورت داوطلبانه نگه دارد. بیشتر بار جنگ روی دوش بچه بسیجی ها بود که آنها هم با دلشان می آمدند. آنها فقط به خاطر عشق معنوی حاکم در جبهه ها بود که مشکلات را تحمل می کردند به این علت معنوی بودن کار در جبهه زیاد است.

ـ در چه عملیات هایی شرکت داشتید؟

ولفجر 1و کربلای 4  که اکثرشهدای  دلوار هم در کربلای 4 جانشان فدای اسلام کردند.

ـ پشت جبهه هم خدمت می کردید؟

بله با دوستان خود در پشت جبهه در بحث کمک رسانی کار می کردیم و الآن هم که جنگ تمام شده، اینجا و کارهای فرهنگی را جبهه می دانم. آن زمان هم وقتی به دلایلی مجبور شدم از سال 64 به بعد در دلوار و بوشهر بمانم، به نوعی تلاش می کردم جای دوستان همرزمم را پرکنم.

ـ آن لحظه ای که مجروح شدید، لحظه ای بود که آرزویش را داشته باشید؟

لحظه ای که از ناحیه پا ترکش خوردم یک پای خود را از دست دادم و واقعا زجر و درد مجروحیت، روی تخت بیمارستان افتادن خیلی سخت است. هیچ کدام از بچه های ما دوست نداشتند مجروح بشوند؛ دوست نداشتند اسیر بشوند، شاید هم همیشه در دعاهایمان این را می گفتیم: «خدایا جوری ما را لایق و قابل بدان که شهید بشویم؛ معلول و جانباز نشویم.

من آن زمان و شرایط را درک کردم و در بهترین شرایط و با بهترین افراد بودم، اما نتوانستم خوب استفاده کنم. حالا مجروحیت را می شود گفت مشروط شدن. انگار من در تعطیلات تابستانی هستم و دوستان من قبول شدند و رفتند و دارند صفایشان را می کنند؛ اما من الآن باید بنشینم خون دل بخورم؛ بعضی از سوء استفاده ها را ببینم و دم نزنم و با نفسم مبارزه کنم. تحمل این شرایط زندگی برای کسانی که آن وضعیت را درک کرده اند، واقعاً عذاب آور است.

ـ تصویری فراموش نشدنی از جبهه را برای ما بیان کنید...

جبهه همه جای آن عشق و ایثار و مقاومت بود . اگر من عشق مجازی را لازمة عشق حقیقی بدانم، بهترین و بالاترین درجة عشق مجازی را در جبهه ها دیدم. چون لحظه ای از عشق حقیقی جدا نبود و آن چیزی نبود جز دوست داشتن نعمات وجهاد در راه خدا.

ـ گفتید اینجا را هم جبهه می دانید. الان چه جوری می جنگید؟.

زمانی که جنگ تمام شد، یکی از همرزمانم که الان جانباز شده است  گفت جبهة جدیدی شروع شده؛ در این جبهة جدید تا آمدیم سازو برگ را بشناسیم، صحنه دست یک سری افراد افتاد که از جبهه و جنگ تعریف درستی نداشتند. آن زمان با سختی شروع کردیم، سنگر می زدیم، مبارزه می کردیم؛ الآن هم همین جوری است؛ جبهة فرهنگی فعلی ما دست کمی از جبهة گذشته نداشت؛ آن زمان یک صدام بود و یک دنیا پشت سرش، اما الآن یک استکبار فرهنگی است که متأسفانه خیلی از خودی ها هم پشت سرشان هستند.

اگر الآن زنده هستم برای یک زمان خاصی در نظر گرفته شدم، چون گذشتة قشنگی داشتم، به حرمت همین، به حرمت همین کسانی که در کنارشان زندگی کردم، به حرمت دعای خیر پدر و مادرم، من می دانم اگر به مرگ طبیعی از این دنیا بروم اصلاً درست نیست، مگر اینکه واقعاً خودم قدر گذشته ام را ندانم، مثل بعضی ها... اگر ارزش جایی را که در آن نفس کشیدم، غذایی را که خوردم، مبارزه ای را که کردم ندانم، اگر در جهاد با نفسم کم بیاورم، مرگ طبیعی شاید برایم شیرین ترین چیز باشد؛ چرا که کفران نعمت کرده ام؛ چون من یک چیزهایی را دیدم و اگر به حرمت آن صحنه ها، نتوانم خودم را حفظ کنم و بسازم که لایق شهادت بشوم ظلم است؛ در حق خودم ظلم کردم.

حرف آخرتان چیست؟

حرف آخر همان نصیحت به جوانان برای شرکت در جنگ با دشمنان با حضور در صحنه جنگ نرم و جبهه جنگ امروز است که برخی در جنگ سخت جانفشانی می کنند و برخی ها در جنگ نرم .جوانان غیور ایرانی همیشه در همه صحنه ها آماده جهاد هستند.

/ انتهای پیام

ارسال نظرات