گاهی وقت ها که به دوران دفاع مقدس از میان اندک شنیده ها فکر می کنم، می بینم همه اقشار تا پای جان برای دفاع از کشور و انقلاب خود را به آب و آتش زدند تا مبادا ایران طعمه گرگان شود و پرستاران نیز جزو همین اقشار بودند هرچند پرستار بودند ولی آماده جان دادن شدند.
کد خبر: ۸۹۲۴۱۲۵
|
۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۳

خانم محبوبه هاشمی جزو همین عده ای بوده که حتی پس از به دنیا آمدن دخترش به کردستان برمی گردد تا بتواند نقش خود را ایفا کند. آنچه می خوانید حاصل گفتگوی خبرنگار خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی با این پرستار دوران جنگ است؛

با آغاز جنک تحمیلی برادر کوچکم -كه در عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید- آمد و به مادرم گفت بیایید بروید در مساجد کمک کنید تا کمک های مردم را به جبهه بفرستیم. آن زمان من عضو انجمن اسلامی بودم و در آن فعالیت می کردم.

در کنار فعالیت هايی كه در مسجد داشتم، اواخر سال 59 به استخدام علوم پزشکی درآمدم و به عنوان بهیار در بیمارستان طالقانی مشغول به خدمت شدم.

همه سال های دفاع مقدس در حال آماده باش بودیم و حتي زیر زمین راه آهن را هم به علت نزدیکی به بیمارستان طالقانی به صورت بیمارستانی موقت درآورديم که در آن همه بخش های مهم همچون اتاق عمل، اتاق زایمان، اورژانس و ... وجود داشت و در آن مشغول رسیدگی به مردم تبریز و همچنین مجروحان جنگ بودیم، این زیرزمین به قدری امن و دور از خطر بود که همه مدتی که در آن محل بودیم با وجود بمباران های متعدی تبریز، صدايی شنيده نمي شد و فقط با اعلام آمادگی برای آوردن مجروحان یا اعزام آمبولانس مطلع می شدیم که در تبریز بمبارانی صورت گرفته است.

با فعالیتی كه ما در قالب پرستاری و بهیاری در بیمارستان داشتیم امدادگرانی هم از شهرهای مختلف برای کمک به ما در رسیدگی به مجروحان می آمدند چراکه زمان های عملیات افراد بیشتری نیاز بود تا بتوانیم خدمات ارائه کنیم و زخمی های زیادی هم از شهرهای مختلف کشور و استان به بیمارستان منتقل می کردند که يكي از روزها هم شهید مهدی باکری و آهنگران با حضور در بيمارستان از مجروح ها عیادت کردند كه جزو خاطرات شيرين خدمتم است.

در طول خدمتم در زمان جنگ بارها هم به منطقه کردستان و سردشت اعزام شدم و انجام وظیفه کردم ولی به علت باردار بودنم فقط محول شد که در نقاهتگاه و در اورژانس انجام وظیفه کنم.

مدتی که من در کردستان بودم پیش از آغاز برخی عملیات ها می رفتیم و پس از عادي شدن اوضاع، دوباره به تبریز برمی گشتیم که من پس از به دنیا آمدن دخترم كه تنها 30 روز از به دنيا آمدنش گذشته بود، دوباره کردستان رفتم، آنجا برای ما منزلی آپارتمان مانند داده بودند که پس از 24 ساعت شیفت، نصف روز هم آنجا استراحت می کردیم و دخترم را هم مادرم در طول خدمتم نگهداری می کرد.

آن زمان اطراف کردستان به علت تحرک گروهک ها خطرناک بود حتی زمانی که ما از تبریز به طرف سنندج می رفتیم ساعت پنج عصر بود که در خوی نیروی های تامین امنیت با وجودی که محافظ هم داشتیم نگذاشتند جلو برویم و شب نگهمان داشتند که خطرناک است و صبح پس از خوردن صبحانه راهی شديم که ظهر بوکان رسیدیم و عصر در سنندج مستقر شده و نقاهتگاه یک هزار تختی را راه انداختیم.

در آن نقاهتگاه بیشتر مجروحانی که حالشان چندان بد نبود و جراحت کمی داشتند را نگه می داشتند و یا مجروحانی که پس از عمل رو بهبود بودند و همچنین رزمندگانی که باید به شهرها و بیمارستان ها برای درمان منتقل می شدند.

 رقیه غلامی

 

ارسال نظرات