همسر شهید مدافع حریم به نقل از شهید عنوان کرد:

بهترین و بزرگترین آرزوی من شهادت است

شهید صفری تبار گفت آرزوهای زیادی در زندگی دارم که بزرگ‌ترین و بهترین آن شهادت است، شما مشکلی ندارید؟ گفتم من مشکلی ندارم.
کد خبر: ۸۹۱۷۳۸۱
|
۲۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۴

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، شهید مدافع حریم امنیت مصطفی(کمیل) صفری‌تبار از یگان ویژه صابرین سپاه که در 13 شهریورماه 90 در منطقه سردشت آذربایجان غربی در ارتفاعات جاسوسان به همراه 11 تن از همرزمانش در عملیاتی برای بیرون کردن گروهک تروریستی پژاک از خاک کشور به شهادت رسید.

در ادامه مشروح گفت‌وگو با همسر شهید صفری‌تبار از نظرتان می‌گذرد.

کمیل خیلی روی حجاب حساس بود، می‌گفت شهدای ما خون‌شان و آسایش و آرامش خانواده‌های‌شان را فدا کردند تا حجاب پابرجا بماند، به‌طوری‌که یک روز کنار خیابان چند خانم بدحجابی را دید می‌خواست به آنها تذکر دهد، وقتی خواستم از کارش ممانعت کنم، گفت پس تکلیف و وظیفه دینی ما که امر به معروف و نهی از منکر است، چه می‌شود؟

من هم حجابم را با کمک کمیل بهتر کردم، طوری‌که ازدواج کردیم، چادر سرم گذاشتم و روی حجاب و عقایدم بیشتر کار کردم.

یکی از آشنایان ما دوست کمیل بود که ما را به هم معرفی کرد و کمیل بعد از چهار بار خواستگاری جواب بله را گرفت که البته داستان مفصلی دارد.

من و کمیل نذر امام حسین(ع) بودیم، طوری‌که برای نخستین باری که کمیل را دیدم مصادف با ماه محرم بود و برای آقا امام حسین(ع) حلیم درست می‌کردند؛ هنگام مراسم نذر کردم اگر کمیل قسمت من است وصلت انجام شود.

کمیل روز خواستگاری لیست بلندبالا از جیبش درآورد و گفت درست است در خواستگاری دختر تمام شرط و شروطش را می‌گوید اما ابتدا بگذارید من شرط‌هایم را بگویم، ابتدا از دوری از خانواده و زندگی در تهران و مأموریت‌های گاه و بی‌گاه و اینکه ممکن است از مأموریت‌هایی که می‌رود سالم برنگردد گفت، راستش دو دل بودم که می‌توانم تا آخرش بروم یا نه؟ سختی کارش را بپذیرم یا نه؟

گفت آرزوهای زیادی در زندگی دارم که بزرگ‌ترین و بهترین آن شهادت است، شما مشکلی ندارید؟ گفتم من مشکلی ندارم.


هفت ماه در کنار هم زندگی کردیم، شاید مدتش برای خیلی‌ها کم باشد ولی برای من یک عمر بود، چرا که من از کمیل درس گرفتم و موجب شد در زندگی‌ام تحولی ایجاد کنم.

کمیل اخلاق خوبی داشت ازجمله اینکه خیلی مهربان، بامحبت، شوخ و خنده‌رو بود، به‌طوری‌که امکان نداشت کنارش باشی و خنده روی لب نداشته باشی.

با چند نفر از دوستانش به ماهی‌گیری رفتند، وقتی برگشت در حالی‌که سر تا پایش خیس بود، گل زیبایی را پشتش قایم کرده بود تا به من هدیه کند؛ وقتی برای ماهی‌گیری به آب‌بندان رفت، با وجود اینکه مار هم در آب وجود داشت، شنا کرد تا شاخه گلی را که از زیر آب روئیده بود را برای من بچیند.

چهار تا فرزند بودند که کمیل فرزند سوم خانواده بود.

به حضرت فاطمه زهرا(س) و آقا امام حسین(ع) ارادت ویژه‌ای داشت، طوری‌که همواره نوحه‌هایی در وصف این دو معصوم را

شب عملیات کمیل و هم‌رزمانش آماده رفتن شدند، کمیل تیربارچی بود که حمل اسحله و تیر آن به بالای کوه بسیار سخت بود، یکی از هم‌رزمانش از او سؤال کرد، چگونه می‌توانی سلاح به این سنگینی را حمل کنی، گفت با ذکر یا زهرا(س) همه ناممکن‌ها ممکن می‌شود.

خدا غریزه‌های بسیاری از جمله شادی، ناراحتی، غم، عصبانیت را در وجود تمام انسان‌ها قرار داده و مهم این است بتوانیم این غریزه‌ها را به‌درستی و در مکان خودش استفاده کنیم، کمیل هم همین‌گونه بود، وقتی می‌دید امکان دارد از کوره در برود و نمی‌تواند عصبانیت خود را کنترل کند، بلافاصله کفش‌های ورزشی خود را می‌پوشید و می‌دوید، وقتی آرام می‌شد برمی‌گشت.

بیشتر عصبانیت خود را برای دفاع از رهبری و مقابله با دشمن بروز می‌داد.

عکس آقا همیشه روی دیوار اتاقش بود و ارادت قلبی زیادی به ایشان داشت.

یادم است کمتر پیش می‌آمد زمانی‌که می‌خواست از محل کار یا مأموریت خود بازگردد، مرا غافل‌گیر نکند.

نخستین غافل‌گیری‌اش بعد از ازدواج بود، چند روز بعد ازدواج به محل کارش رفت، تماس گرفت و گفت دوست داری به مشهد برویم، خیلی خوشحال شدم و گفتم چند سالی است که به مشهد نرفتیم، گفت هر وقت از محل کار برگشتم با هم می‌رویم، همان شب برگشت و چند روز بعد برنامه سفر مشهد را چیدیم و راهی شدیم که بهترین سفر عمرم بود.

شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که برای مراسم احیا به امامزاده عبدالله بابل رفتیم، کنار امامزاده حیاط مدرسه را برای خانم‌ها و محوطه امامزاده را برای آقایان آماده کرده بودند، هنگام مراسم احیا دلم آشوبی بود و نخستین شبی بود که در طول عمرم حال غریبی داشتم و در دلم با خدا معامله‌هایی کردم، هنگام بازگشت به خانه، کمیل درباره شهادتش صحبت کرد و گفت ممکن است این بار که رفتم دیگر برنگردم و اگر به شهادت برسم سختی‌های خیلی زیادی در پیش داری ولی باید محکم باشی و توکلت به خدا باشد، مطمئن باش که من هم همراه و کنار تو هستم و تنهایت نمی‌گذارم، می‌خواهم صبر زینبی داشته باشی، چندروز بعد برای آخرین بار به مأموریت رفت و تقریباً 15 روز بعد به شهادت رسید.

یک ماه آخر حال و هواش بیشتر تغییر کرده بود، همیشه می‌گفت بهترین و بزرگ‌ترین آرزوی من شهادت است، انگار دیگر کمیل بوی زمینی‌ها را نمی‌داد، دو روز قبل از شهادتش به من گفت اگر شهید شدم می‌دانم مشکلات زیادی در پیش داری ولی حضرت زینب(س) را الگوی صبرت قرار ده.

در حال حاضر حضور معنوی شهید را بیشتر احساس می‌کنم، هر وقت مشکلی دارم یا دلتنگی خیلی به قلبم فشار می‌آرود به خوابم می‌آید و مرا به صبر زینبی سفارش می‌کند و بلافاصله مشکلاتم را حل می‌کند.

با حضور معنوی‌اش زندگی می‌کنم و هر لحظه احساسش می‌کنم، همانطور که خودش می‌گفت اگر گره‌ یا مشکلی در زندگی من باشد، حل می‌شود.


بسیار بامحبت، مهربان، خوش‌اخلاق، خوش‌قول، صبور و خوش‌خنده بود.

حجاب را رعایت کنید، چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یک تار موی ناموس آنها را نامحرم نگاه نکند، چه برسد به اینکه بیگانه‌ها بخواهند نگاه کج به آنها داشته باشند.

منظورم از حجاب این است که حتی یک تار موی خود را در معرض دید، نامحرم قرار ندهید.

دوم اینکه فرزندان خود را طوری تربیت کنید که با روحیه ایثار، انفاق و گذشت از جان خود در راه خداوند تبارک و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام راحل که می‌گوید از دامن زن مرد به معراج می‌رود.

در اینجا جا دارد که بگویم من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم، احساس کردم این مطلب را باید اینجا ذکر کنم، من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم، طوری‌که هر وقت به فکرش می‌افتم اشکم جاری می‌شود و از این خانم بزرگوار می‌خواهم که از خدا بخواهد از سر تقصیر ما بگذرد تا هر چه زودتر به عشق «شهادت، شهادت، شهادت»که وارد سپاه شدم، برسم.

در پایان با دعای «اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده» سخنان خود را به پایان می‌رسانم.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار