مظلومیت امام حسین(ع) اسلام را زنده نگه داشت

مظلومیت بی‌بدیل سیدالشهدا(ع) که باعث شده بعد از این همه سال به قول مرحوم امام(ره) اسلام زنده بماند و هزاران نفر هر روز آرزوی رسیدن به یاران اباعبدالله(ع) را بر لبان خود زمزمه کنند یا اگر در جنگ هشت ساله خودمان این مظلومیت‌ها وجود نداشت، ما برای زائران مناطق جنگی چه چیزی را می‌خواستیم تعریف کنیم که تأثیرگذار باشد.
کد خبر: ۸۹۰۶۱۸۶
|
۳۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۲

 به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، ملت ما یک ویژگی تاریخی و منحصر به فرد دارد و آن هم علاقه ویژه به اسطوره‌هاست، اسطوره‌هایی که چه در قالب‌های خیالی و چه در عالم واقع پرورده شده و روح حماسه و سلحشوری را به نسل ایرانی منتقل می‌کنند.

شاید هیچ جای جهان را سراغ نداشته باشید که چندین قرن داستان‌های حماسی مبارزات رستم و سهراب و اسفندیار و گودرز و ... نقل مجالس شبانه پسران و جوانان آن باشد یا «گرد آفرین» که یک دختر جوان اما سلحشور است، ما در تاریخ ایران «آریوبرزن» را می‌بینیم که یک جوان رشید است که با نیروهایش تا پای جان در مقابل سپاه دوم اسکندر مقدونی مقاومت می‌کند.

 ادبیات‌مان گل لاله را روییده از خون جوانان وطن یا به‌طور مثال، سیاوش می‌دانیم اما نگاه کنید در ادبیات غرب چه قدر از این اسطوره‌ها می‌بینید مثلاً در یونان «نارسیس» یا گل نرگس کسی است که مقابل برکه آبی می‌ایستد و عاشق تصویر خود می‌شود! او آن‌قدر آن‌جا ایستاد و به عکس خود خیره ماند تا مُرد و سرجایش گلی رویید.

شعرای بزرگی هم‌چون مولانا در وصف شهیدان اشعار گران‌بهایی سروده‌اند، نمونه‌اش شعر کجایید ای‌شهیدان خدایی که اثر بی‌بدیل مولاناست که بزرگان ادبیات جهان در قدرت ادبی او متفق هستند.

روح حماسی مردم ایران باعث شد تا در کمتر جنگی کارمان به شکست بینجامد ما حتی در جنگ‌های معروف دوره قاجار با روس‌ها، آیت‌الله سیدمحمد مجاهد را می‌بینم که به‌عنوان یک مجتهد طراز اول از نجف به شمال ایران آمد و عملیات‌های موفقیت‌آمیزی را علیه روس‌ها هدایت کرد، اگر هم شکستی بوده باید علتش را جای دیگر جُست، بنابراین رویکرد به ادبیات مقاومت یک رویکرد صد در صد دینی و ملی است که جایگاه آن در قلب مردم ایران است.

 کسی رفته بود به جنگل برای تماشا، وقتی برگشت، پرسیدند: جنگل را دیدی؟ گفت نه از بس که درخت زیاد بود نتوانستم آن را ببینم! مشکل کار ما دقیقاً همین جاست ما از بس قهرمان و اسطوره داریم اصلاً به چشم نمی‌آیند.

 مسؤول شبکه جاسوسی ایتالیا در عراق توسط آمریکایی‌ها کشته شد، یک مرگ وقتی کاملاً سیاسی بدون آن که آن فرد کار خاصی را انجام داده باشد اما مردم ایتالیا برای تشییع جنازه او چه کار کردند؟ کشورشان به حالت تعطیل در آمد، آن هم به وسیله مردم نه دولت، می‌گفتند او قهرمان ملی ماست باید از او تجلیل کنیم.

آنها چون در وجود اسطوره و قهرمان ملی احساس کمبود و خلا می‌کنند، انگار منتظر فرصتی بودند تا به اولین نفری که در خارج از مرزهای‌شان در یک کشور جنگ‌زده کشته شد، رسیدند او را قهرمان خودشان قرار دهند اما قهرمان‌های ملی ما چند نفرند؟ سده‌های پیش را بگذارید کنار، در همین هشت سال مقاومت چه کسی قهرمان است؟ حسین فهمیده که رفت زیر تانک؟ سعید طوقانی نوجوانی که از درد می‌سوخت اما صدایش در نیامد تا مبادا دیگران با شهادت او روحیه‌شان را ببازند؟

اصلاً دایره را تنگ‌تر می‌کنیم در استان خودمان و در این هشت سال چه کسانی قهرمان هستند؟ احمد کشوری که مردم ایلام تا به امروز بیشتر از مازندرانی‌ها برایش مراسم پرشکوه راه انداخته‌اند؛ احمد به حدی صدامیان را عصبانی کرده بود که تا یک ماه بعد از شهادتش سربازی مسلح روی مزارش نگهبانی می‌داد که مبادا جنازه‌اش را منافقین به سرقت ببرند.

گلگون را قهرمان بدانیم که قبل از شهادت آمد به شهر به خیلی از دوستان خبر رفتنش را داد حلالیت گرفت و آگاهانه به سوی مرگ شتافت، آیا مهدی نصیرایی قهرمان است که شب عروسی‌ شعر جدایی را زمزمه کرد بعد به جبهه رفت و پیام داد که دنیا نتوانست مرا از خدا جدا کند رفت و کربلایی شد.

عباس قندی چه؟ مردم کوی ذوالفقاریه آبادان حاضر نمی‌شدند به هیچ قیمتی جنازه‌اش را تحویل بابلی‌ها بدهند می‌خواستند آن‌جا برایش بارگاه بسازند.

گفتم قضیه همان جنگل است و کثرت درختان و این موضوع متأسفانه شامل بزرگان دینی ما هم شده است، من در یک جمعی که جوانان تحصیل کرده مذهبی در آن قرار داشتند مشغول صحبت بودم پرسیدم چند نفر نحوه شهادت امام ‌هادی با امام جواد (ع) را می‌دانند؟ راستش خودم مجبور شدم سر بحث را عوض کنم.

هر کس در هر شرایطی و موقعیتی که قرار دارد، اگر واقعاً از ته دل شهدا را به‌عنوان یک قهرمان قبول کرده باید در شناساندن آنها تلاش کند، نباید منتظر استعانت مسؤولان بود، باید کار کرد به هر قیمتی که شده، آنهایی که اهل هنرند باید هنرمندانه‌ترین آثار را در معرفی قهرمانان ملی به‌کار گیرند، آنهایی که هم هنرمند یا به ظاهر اهل کار فرهنگی نیستند نباید از خودشان سلب مسؤولیت کنند، اولاً باید از کارهای هنری ولو در حد خرید یک نشریه مرتبط با شهدا هم که شده حمایت کنند، در ثانی همه می‌توانند در حد بیان حتی برای یک نفر از دوستان یا آشنایان خود که شده یک شهید را معرفی کنند.

مرحوم ضابط که ا‌ن‌شاءالله در شمار شهدا قرار دارند، یک روحانی عاشق بود، هنرش هم خطابه بود، روی منبر که می‌رفت در مورد هر موضوعی که سخنرانی داشت امکان نداشت پای شهدا را وسط نکشد، گذشته از این حتی در مهمانی‌های خانوادگی وسط خنده و شوخی اسم یکی از شهدا را می‌برد و نکته‌ای ولو طنزآمیز از زندگی او را به دیگران می‌آموخت.

فرهنگ شهدا را باید با چنگ و دندان نگاه داشت، باید کار کرد، شهید خرازی روزی برای بازدید به یکی از خطوط می‌رود، خط را کاملاً آرام می‌بیند نیروهای ایرانی گوشه‌ای جمع شده بودند و سرشان گرم بود، حاج حسین عصبانی شد، کلاش را برداشت و به سمت عراقی‌ها شلیک کرد، دوید جلو و نارنجکی را پرتاب کرد، رفت آن طرف‌تر آرپی‌جی ‌زد، بعد پرید پشت تیربار و ... خلاصه، خط را شلوغ کرد بچه‌ها هم به هیجان آمدند و به کمک حاجی شتافتند، حسابی که درگیر شدند، حاجی گفت آهان به این‌ می‌گویند جنگ، نکند صلح کرده بودید و ما خبر نداشتیم!

دفاع فرهنگی هم باید این گونه باشد، به قول مرحوم حاج آقا ضابط باید آن‌قدر کار کرد که وقتی آن دنیا مؤاخذه شدیم، بگوییم فرصتی نبود که بتوانیم کار بیشتری را انجام بدهیم.

اگرچه در واقع نباید این‌گونه باشد اما از زاویه‌‌ای دیگر این مظلومیت هم خیلی تأثیرگذار و مفید است، شما تصور کنید امام حسین(ع) در روز عاشورا اگر این همه نامردی و ظلم بر او روا نمی‌شد یا اصلاً ایشان در آن روز به یک پیروزی میدانی دست پیدا می‌کرد، آیا حالا فرهنگ عاشورا این‌گونه در جامعه معجزه می‌کرد؟

مظلومیت بی‌بدیل آقاست که باعث شده بعد از این همه سال به قول مرحوم امام(ره) اسلام زنده بماند و هزاران نفر هر روز آرزوی رسیدن به یاران اباعبدالله(ع) را بر لبان خود زمزمه کنند یا اگر در جنگ هشت ساله خودمان این مظلومیت‌ها وجود نداشت، ما برای زائران مناطق جنگی چه چیزی را می‌خواستیم تعریف کنیم که تأثیرگذار باشد، مثلاً می‌گفتیم ما اینجا همه چیز داشتیم، اسلحه به اندازه‌ کافی بود، نیرو بود، آب و غذا هم بود اما با عرض شرمندگی نتوانستیم مقاومت کنیم، آن وقت چیزی از فرهنگ شهدا باقی می‌ماند؟ حتی اسم‌شان را هم کسی نمی‌برد.

چرا مردم عراق مثل ما برای کشته‌های جنگی خود مراسم نمی‌گیرند و برای بازدید به مناطق عملیاتی خود سفر نمی‌کنند؟ افتخار ما در همین مظلومیت است، حالا فرهنگ شهدا که بالاترین میراث جوانان پاکباخته میهن‌مان است، دچار مظلومیت شده، در بین مسؤولان دنبال مقصر نباشید، اگر قرار بود «جهان‌آرا» منتظر مسؤولان باشد، خرمشهر همان روز اول می‌شد «المحمّره» آن وقت حساب اهواز و اندیمشک با کرام‌الکاتبین بود.

باید صحنه جنگ را پیش روی خود ترسیم کنیم، وظیفه ما این است که خودمان اسلحه تهیه کنیم، خودمان به خط اعزام شویم نقشه طرح کنیم و در مقابل دشمن به تنهایی مقاومت کنیم، اگر مجروح شدیم خودمان به اورژانس برویم و داروها را هم خودمان تهیه کنیم، حالا شاید این وسط یک نفر از دور دستی را به علامت خسته نباشید تکان دهد، وضعیت دفاع فرهنگی اینگونه است، کسی که پا در میدان جهاد فرهنگی و دفاع از حیثیت اعتقادی خود می‌گذارد نباید جز خدا روی کس دیگری حساب باز کند، آنهایی که به «بَه بَه و چه چه» دیگران امید دارند بهتر است هرگز پا در این میدان سهمگین نگذارند.

صداقت، «رجال صدقوا ما عاهدوالله...» به خدا خیلی سخت است، یک‌بار برای خودم سؤالی را طرح کردم که خیلی برایم تکان‌دهنده بود، ببینید من با بزرگان کار ندارم اما زورم به خودم که می‌رسد، من هیچ کدام از شهدا را ندیده‌ام، 10 سالم بود که جنگ تمام شد اما وقتی شهدا را می‌بینم خجالت می‌کشم.

باور کنید همت شاید به اندازه من با احکام دینی آشنا نبود، باکری‌ها هرگز دوره «لمعتین» را نگذارنده بودند، سید مجتبی علمدار شاید هیچ‌گاه کتاب مکاسب را دست نگرفته بود و ... اما چرا امروز آقا سید خیلی‌ها را شفا می‌دهد؟ چرا شهید برونسی که یک بنّای ساده بود به جایی رسید که حضرت زهرا(س) گردان او را در عملیات‌ها فرماندهی می‌کرد؟ چرا حاج حسین بصیر آن‌قدر اهل معرفت بود که به راحتی همه چیز را با خدا معامله می‌کرد و وعده شهادت را هم با رضایت خاطر به دوستانش نوید می‌داد.

حرف حساب من این است در بسیاری از نوشته‌هایم هم تأکید کرده‌ام که شهدای ما انسان‌هایی معمولی، و نه فرشته، بودند که هیچ یک از دوره‌های مدوّن و کلاسیک عرفان را نگذرانده بودند، استاد راه آزموده هم نداشتند اما ببینید یک شبه به کجا رسیدند؟

یکی از دوستان طلبه شهید محمد عباسی، او را چند روز بعد از شهادت در خواب می‌بیند، محمد حرف‌هایی می‌زند و در این بین نکته‌ای آموزنده را بیان می‌کند، او گفت: «در این جا رسایل و مکاسب به کار نمی‌آید، اخلاص است که خریدار دارد.» چه منِ طلبه، چه شمای خبرنگار و چه هر کس دیگر در هر راهی که گام برمی‌داریم اگر اخلاص نداشته باشیم کارهای‌مان ارزشی ندارد.

برای امروز کافی است، خسته شدم، حرف آخر را هم بنویسید که چشم امید هفت تپه به سربازان دیرپای خمینی است تا غبار گمنامی ‌را از آن بزدایند، ان‌شاءالله.

ارسال نظرات
پر بیننده ها