خبرهای داغ:
اسراء عبدالهی؛ یادگار شهید مدافع حرم حاج عباس عبدالهی که پیکرش دست داعش ماند، دلنوشته ای احساسی برای پدر شهیدش در شب خاطره حوزه هنری آذربایجان شرقی قرائت کرد که متن آن را باهم مرور می کنیم؛
کد خبر: ۸۹۰۰۴۶۱
|
۲۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۱

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دلم بهانه ات را گرفته بابا جان. به من گفتند که حرف های ناگفته ام را در این جمع بگویم اما از کجا شروع کنم؟ بابای من، حرف دلم را برایت می گویم ولی آیا می شود یک دنیا حرف را در یک ورق کوچک جای داد؟

حرف های ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم، از دلتنگی هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن، از خودم و از بزرگ شدن برادر و خواهرم و از صلابت و شجاعت مادر و از قاب عکس پر از خاطرات روی دیوار.

بابای من، خیالت راحت، همه هوایم را دارند اما دلم هوای تو را دارد.

آن روز که رفتی من سن و سالی نداشتم اما با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که تو خواستی، یادگار شهید الهی و مایه افتخار تو باشم؛ سخت است ولی با تو می توانم.

پدر جان، آیا می شنوی چه می گویم؟ دوست داشتم در کنارم باشی تا سر از زانوانت بگذارم و درد دل هایم را برایت بگویم.

روزی که نوشتم بابا، سخت ترین روز زندگی من بود. باید با دستان کوچکم کلمه بابا را مشق می کردم. بابا آب داد برایم معنایی نداشت، شاید همه فرزندان شهدا سخت ترین روز زندگی شان همان روزی بود که «بابا» را مشق کردند.

شاید در نگاه اول به سایر دخترانی که سایه پدر بالای سرشان است و هر چه می خواهند برایشان مهیا می شود و کمبودی ندارند، حسرت بخورم که چرا پدرم نیست، ولی عمیق که فکر می کنم می بینم آنچه پدرم به من داده هیچ پدری به دخترش نداده است.

پدرم عباس عبدالهی، شجاعتَ، مردانگی و ایمان را در خونم تزریق نمود، نعمت هایی که هرگز فروشی نیست و حتی پدران به ظاهر ثروتمند هم نمی توانند در هیچ معامله ای آن را خرید و فروش کنند.

سلام، سلام بر پدری که مدت هاست او را ندیده ام و سلام بر پدری که مدت هاست در رویایم با او نجوا می کنم. حرف می زنم، می خندم، بازی می کنم، اما پدر، دلم برای بودنت تنگ است.

می خواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه «بابا» بگویم.

من فرزند اسطوره نبردم. پدرم وقتی رفتی دلم گرفت، با تو چه آرامش غریبی داشت؟ بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟

آری، تو شهادت را برای ماندن ترجیح دادی چراکه روح بلند و ملکوتی تو نمی توانست در این دنیای خاکی بماند، خوشا به حالت ای سردار که به خیل یاران حسین(ع) پیوستی و مثل حضرت ابوالفضل از بی بی دو عالم زینب کبری شرمنده شدی و به خیمه برنگشتی، از علایق دنیا گذشتی و کربلایی شدی و خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس نماید.

نگاهت، نگاه عشق و فداکاری است. پدرم تو که در خلوت شب به سکوت پر از درد من گوش می دهی و در اعماق قلبم و در کوچه پس کوچه های وجودم قدم می گذاری و احساسم را درک می کنی، امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ شده است.

پدر جان، همان روزی که دستان گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسه هایت به تمام وجودم طراوت بخشیدی، نمی دانستم که آخرین دیدار من و توست. آن روز بودنت را با تمام وجود احساس می کردم اما با دور شدن از تو گویی تمام دنیا رفت.

حال که درست فکر می کنم بیشتر از هر زمانی به رفتنت افتخار می کنم چون تو شهیدی، تو رفتی تا ایران عزیزمان مقتدرانه بماند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها