مریم حسنپور، همسر شهید سلطانی، از خاطراتش با شهید میگوید از ماجرای ازدواجشان، شهید و همسرش با هم نسبت فامیلی داشتند و دختر دایی و پسر عمه بودند.
شهید از سنین جوانی دل در گرو همسر خویش بستهبود، علاقهای که با در میان گذاشتن با مادر منجر به ازدواج شد و در 22 خرداد 1382، زندگی زیبای 12 ساله آنان را رقم زد.
زندگی زیبایی که دوازدهمین سالگردش، یک روز قبل از پَرکشیدن تا آسمان بود و شهید این وصال 12 ساله را از فرسنگها فاصله به بانویش تبریک گفت.
مردی که در ذهن خانواده، مهربانی و لبخندی همیشگی بر چهره را به یادگار گذاشتهاست، حتی در روزهایی که در اوج خستگی بود باز از توجه و مهربانی نسبت به خانواده غافل نبود، شهید بسیار دست و دلباز بود و از هر مأموریتی برای خانواده، سوغاتی میآورد.
همسر شهید از فضائلی میگوید که در وجود این بزرگ مرد میدرخشید، توجه به اقوام بهویژه احترام به پیرترها و مهمان نوازی شهید نیز درخشان بود و مهمترین خصلتی که برایش در الویت بود، راستگویی و روی باز بود.
شهید از سن 15 سالگی در یکی از هیأتهای مذهبی شهرستان آمل فعالیت میکرد و توجهی خاص به روضه حضرت علیاکبر (ع) داشت و همین شد که پس از شهادتش همهیأتیهایش، یار علیاکبری او را لقب دادند.
از خصائص بارزی که در شهید سلطانی هویدا بود، عشق به رهبری بود، عشقی که در عمق دلش جا خوش کردهبود و در اولین کلام در روز خواستگاریش نیز از آن سخن گفتهبود، از عشقی که وی را آماده فدا کردن جانش برای رهبر میکرد.
همسر شهید از بهترین خاطرهاش با این پرنده همسفرش میگوید، از غروب سال 1393 که چند ساعتی بیشتر به تحویل سال 1394 نمانده بود و آخرین عیدی زمینی این بزرگمرد عاشق بود: «غروب آخرین روز سال 1393 بود و چند ساعتی بیشتر به تحویل سال1394نماندهبود. قرار بود برای تحویل سال که ساعت 2 بامداد بود، به حسینیه لالههای زهرایی(هیأت روضهالشهدا) و مزار 5 شهید گمنام برویم. آقا روحالله علاقه خاصی به آن مکان داشت. ساعت 11 شب شدهبود و من و بچهها خسته بودیم. از آقا روحالله خواستم خودش تنها برود. دیدم زیاد اصرار میکند و میگوید تو هم حتما با من بیا. گفت دوست دارم تحویل سال در کنار هم باشیم. بالاخره راضی شدم و با هم قدمزنان به سمت هیأت حرکت کردیم. در طول مسیر از یکدیگر خواستهبودیم تا هنگام تحویل سال برای خودمان و بچهها عاقبت بهخیری را آرزو کنیم. آقا روحالله که طبق معمول عاقبت به خیری خودش را در شهادت می دانست، از من میخواست تا برایش آرزوی شهادت کنم. پس از مراسم زیارت عاشورا و برنامههای سال تحویل، به سمت منزل حرکت کردیم. در مسیر برگشت آقا روحالله گفت: خانم خیلی ممنون از این که آمدی. خیلی دوست داشتم لحظه تحویل سال با هم در کنار شهدای گمنام باشیم. الهی شکر. بعد گفت: برایم دعایی را که خواسته بودم، کردی؟ گفتم فقط دعا کردم همه ما عاقبت بهخیر شویم. خندید و گفت: (فرقی نمیکند، همین را میخواستم.»
شهید از دو ماه قبل از شهادتش هر روز وصیتهای خود را به خانوادهاش میکرد. پس از شهادت یکی از دوستانش حالش دگرگون شد و بیتاب شهادت شده بود.
همسر شهید نیز قبل از شهادت شهید سلطانی، خواب شهادتش را دید اما با این خواب با کسی سخن نگفت، حتی بارها شهید از او پرسید که خواب شهادتم را ندیدی؟ اما همسر پاسخی نمیداد زیرا گرچه شهادت افتخاری عظیم است اما از دست دادن یار نیز فراقی سنگین خواهد بود.
شهید روحالله سلطانی در واپسین روزهای پرکشیدنش نیز به همسرش سفارش کرد، مراقب یادگاریهایش باشد. یادگاریهایی که بیقرار نبود پدر هستند، کودکانی که گرچه این بیتابی را به زبان نمیآورند اما در رفتارشان دلتنگی برای پدر، موج میزند.
همسر شهید از حضور مردش در کنارش میگوید، اینکه وجودش را در زندگیش احساس میکند.
شنیدن خبر شهادت برای همسر شهید سلطانی خیلی سخت بود اما او از صبری میگوید که خداوند در دلش جا دادهاست، صبری که ایمان به راه شهادت شهدا آن را در دلها میپروراند و بانوانی چون زینب عاشورایی را در صحنه خلق میکند.
همسر شهید پَرکشیدن شهدا را برای حفظ این انقلاب و حفظ اسلام میداند تا شیعیان در امان بمانند، بنابراین خانوادههای شهدا از مردم انتظار دارند با حفظ حیا و عفاف و گامبرداشتن در چهارچوب اسلام، نگذارند تا خون شهدا پایمال شود و راه شهدا را بیشتر از گذشته ادامه دهند.
درد و دل همسر با شهید پَرکشیدهاش:
وقتی تو نیستی ...
شادی، کلام نامفهومی است !
و " دوستت میدارم " رازی است
که در میان حنجره دق میکند!
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟