«مشروطيت، روحانيت و نقش‌آفريني سياسي شيخ شهيد» درگفت و شنود با زنده‌ياد آيت‌الله حاج‌آقا‌علي صافي‌گلپايگاني

شيخ به پدرم گفته بود نمي‌توانند بالاتر از كشتن كاري با من بكنند

عالم رباني مرحوم آيت‌الله العظمي حاج آقا علي صافي گلپايگاني فرزند مرحوم آيت‌الله حاج ملا محمدجواد صافي گلپايگاني از دوستان و مراودان شهيد آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري بوده است.
کد خبر: ۸۸۹۷۲۷۳
|
۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۶
 
 
به گزارش  سرویس بسیج پیشکسوتان خبرگزاری بسیج،احمدرضا صدري - عالم رباني مرحوم آيتالله العظمي حاج آقا علي صافي گلپايگاني فرزند مرحوم آيتالله حاج ملا محمدجواد صافي گلپايگاني از دوستان و مراودان شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري بوده است. ايشان درگفت و شنودي كه پيش روي داريد- و چندي قبل از ارتحال آن بزرگوار انجام گرفته است- به برخي خاطرات و تحليلهاي پدر از منش شيخ شهيد اشاره كرده و خاطراتي از منش ساير بزرگان را نيز بدان منضم ساخته است. اميد آنكه علاقهمندان مباحث مشروطهپژوهي و محققان اين عرصه را مفيد آيد.

سؤال نخست را از خاطرات حضرتعالي از شيخ شهيد آيتالله حاج شيخ فضلالله نوري و مرحوم آيتالله آقانجفي اصفهاني آغاز ميكنيم. از مرحوم والد چه خاطراتي را در مورد علما به طور اعم و اين دو بزرگوار به طور اخص شنيدهايد و خود حضرتعالي چه خاطراتي را به ياد داريد؟

بسماللهالرحمنالرحيم. خود بنده كه موفق به ديدار مرحوم شيخ فضلالله نوري(اعلي الله مقامه الشريف)نشدم، ولي مرحوم والد چيزهايي را نقل ميكردند. همچنين از افرادي ثقه، مطالبي را درباره اين دو بزرگوار شنيدهام كه تا جايي كه حافظهام ياري كند، بيان خواهم كرد. مرحوم حاج آقامهدي حائري از مرحوم حاج آقا سيدكاظم عصار نقل ميكرد كه مرحوم آقا نجفي را چند بار در دوره ناصرالدين شاه، به تهران احضار ميكنند. ايشان در تهران، هم در مسجدي امام جماعت بود، هم درس ميگفت. حافظه عجيبي هم داشت و هر سؤالي را كه از ايشان ميپرسيدند، از روي حافظه جواب ميداد. ايشان در پايان درس گفته بود كه: در عتبات به حرم حضرت امير(ع) يا حضرت سيدالشهدا(ع)ـ ترديد از حافظه من استـ رفتم و عرض كردم: « آقا! هر چه تلاش ميكنم، پيشرفتي نميبينم، ما براي استفاده آمدهايم، هر چه عنايت كنيد، مرحمت فرمودهايد... » و اين حافظه را به من لطف كردند.پدر بنده مدتي در تهران مقيم بودند و علما و متدينان، اطراف ايشان گرد ميآمدند و لطف داشتند. ايشان فرمودند: من با مرحوم شيخفضلالله خيلي مراوده داشتم، ولي وقتي مشروطه از دست متدينان و اهل علم گرفته شد، ديگر نميشد به راحتي پيش ايشان رفت. آقايي نزد من آمد و گفت كه: كاغذي دارم و شيخ بايد امضا كند. گفتم: ملاقات با ايشان ممنوع است- در دورهاي بود كه شرايط بر ايشان سخت شده بود- او اصرار زيادي كرد. من كسي را ميشناختم كه به واسطه او، ميتوانستم نزد شيخ فضلالله بروم. به او گفتم كه از شيخ براي من وقتي بگيرد. مرحوم شيخ فرموده بودند كه بعد از نماز مغرب و عشا به منزل ايشان بروم؛ اين كار را كردم و وارد اتاقي شدم كه پر از كتاب بود. شيخ نشسته بود و پايش را ميماليد و من متوجه شدم كه ايشان ناراحت است. فهميدم كه به ايشان حمله كرده و تيري به پايش زدهاند. ايشان از من پرسيد كه: چه كاري با ايشان داشتم. من ميخواستم به ايشان بگويم كه قصد توهين و اهانت و اذيت به ايشان را دارند و حتي تصورش را هم نميكردم كه تا حد سوء قصد و بعد هم دار زدن ايشان پيش بروند. گمان ميكردم نهايتاً ايشان را مثل مرحوم بهبهاني - كه در زمان محمدعلي شاه به كرمانشاه تبعيد شده بود- به جايي تبعيد كنند. مانده بودم مطلبم را چگونه بيان كنم. سرانجام گفتم: «شنيدهام كه كالسكه يكي از دولتيها مورد حمله قرار گرفته و او براي اينكه ديگر مورد تعرض قرار نگيرد، بالاي سر در منزلش بيرقي زده و محفوظ ماندهشيخ بلافاصله متوجه منظور من شد و گفت: « يعني ميخواهيد بگوييد كه من هم همين كار را بكنم؟» عرض كردم: « اگر بشود جلوي اهانت يا ضرر به شما را گرفت، شايد اشكال نداشته باشد.» ايشان فرمود: « من با شما مباحثه ميكنم و به هر نتيجهاي كه رسيديم، به همان عمل ميكنم. من در نظر خارجيها از علماي تراز اول شيعه هستم و پناه بردن من به يك سفارت اجنبي، يعني پناه بردن شيعه و اسلام به بلاد كفر. آيا توهين به شخص من سنگينتر است يا توهين به اسلام و تشيع؟ ديگر بالاتر از كشتن كه نميتوانند با من كاري بكنند. اگر من كشته شوم، يك نفر كشته شده است، ولي اگر به سفارتي پناه ببرم، وهن اسلام و تشيع است و من هرگز چنين خبطي را مرتكب نميشوم». مرحوم والد ميفرمودند: اين آخرين ملاقات ما بود و پس از سه چهار شب، ايشان را دستگير كردند و به شهادت رساندند.

مرحوم آيتالله بروجردي از شاگردان تراز اول مرحوم آخوند خراساني بودند، اما در سياست دخالت عمده و گسترده نميكردند. تحليل شما از اين موضوع چيست؟

وقتي كسي در جايگاهي مثل ايشان قرار ميگيرد، بايد اطرافيان مطمئن و عاقلي داشته باشد، وگرنه ضرر و زيانهاي فراواني به آن جايگاه وارد ميشود. بسياري از بزرگان از اطرافيان صدمات زيادي ديدند. مثلاً مرحوم والد ميفرمودند: مرحوم آخوند در مجلسي مينشست و يكمرتبه فردي وارد ميشد و ميپرسيد: « آقا، چه خبر؟» مخاطبين ايشان هم كه نوعاً بيتجربه بودند، ميگفتند: ما از تهران آمدهايم، مردم به بركت مشروطه نماز جماعت ميخوانند! و... خلاصه شروع ميكردند به تعريف و تمجيد از مشروطه! ايشان هم كه خبر از حقايق نداشت و دستهايي هم در كار بودند كه نميخواستند ايشان اطلاع پيدا كنند. معلوم هم نبود اشخاصي كه اين حرفها را ميزدند، واقعاً چه مقاصدي را دنبال ميكردند. مرحوم آقاي بروجردي ميفرمودند: «من در اين قضايا خود را كنار كشيدم، چون احساس ميكردم مسائل مبهم هستند. مخصوصاً كه روزي طلبهاي نزد من آمد و از من خواست سفارش او را به مرحوم آخوند بكنم و وقتي سفارش مرا نزد ايشان بردند، مرحوم آخوند فرموده بود: مگر فلاني اينجا در نجف است و من متوجه شدم كه اطلاعات چقدر كم به ايشان ميرسد.»

مرحوم آقاي بروجردي بسيار هوشمندانه مراقب بودند كه فريب كسي را نخورند. مثلاً زماني كه ابنسعود به ايران آمد، بسيار تمايل داشت كه با آقاي بروجردي ملاقات كند، ولي ايشان قبول نكردند. علت هم اين بود كه ايشان ميفرمود: «او به ملاقات من ميآيد، اما به زيارت حضرت معصومه(س) نميرود! اين براي من به هيچ وجه قابل قبول نيست كه كسي مرا احترام، اما به حضرت معصومه(س) بياحترامي كند.» بعد ابنسعود نامه محترمانهاي را همراه هدايايي از جمله قرآن، پرده حرم، عبا، قبا، ساعت و... براي ايشان ميفرستد. ايشان ميفرمايند كه: «من از سلاطين و ملوك هديه قبول نميكنم و از هداياي شما فقط دو چيز مهم، يعني قرآن و پرده كعبه را برميدارم، باقي را خود مصرف كنيد. در برابر اين هديه شما هم حديثي را از حضرت امام صادق(ع) نقل ميكنم در موضوع حج كه 400حكم از احكام حج در آن است.» اين جواب در نشريه« رساله الاسلام» در مصر چاپ شد و در شرح آن نوشتند هر كس كه ميخواهد سماحت روحانيون را ببيند، اين نامه را بخواند. يكي ديگر از هوشمنديهاي كمنظير ايشان در ساخت مسجد اعظم بود. زماني كه ساخت بناي اين مسجد به امر معظمله آغاز شد، محمدرضا پهلوي يك ميليون تومان را كه در آن زمان پول بسيار هنگفتي بود براي كمك به بناي مسجد فرستاد كه ايشان قبول نكردند و پس فرستادند.

حاصل اينكه مرحوم شيخ فضلالله هم بسيار زيرك بود. نقل است كه ايشان را براي محاكمه ساختگي كه توسط شيخ ابراهيم زنجاني اداره ميشد، ميبرند و به ايشان گفته ميشود: آقاي آخوند گفتهاند اين كار را بكنيد! مرحوم شيخ فضلالله فرموده بود: بگذاريد حضوراً با ايشان صحبت كنم. شيخ ابراهيم زنجاني گفته بود: صحبت كني كه آنها را هم فريب بدهي؟ معلوم نيست اخبار و اطلاعات به چه شكل و توسط چه افرادي به علمای نجف ميرسيد كه اگر هوشمندي به خرج نميدادند، عواقب سوء زيادي متوجه خود دين ميشد.

يكي از وقايع مشكوك دوره مشروطه، فوت مرحوم آخوند خراساني است. شما چه تحليلي در اين زمينه داريد؟

گفتهاند كه ايشان را مسموم كردند كه هيچ بعيد نيست. ايشان شبش صحيح و سالم و مشغول بحث و تدريس بود و فردا صبح از دنيا ميرود! نكته مهم اين است كه مشروطه را انگليسيها ساختند. آقا ضياءدري ميگفت كه: يك موقعي مردم در سفارت انگليس جمع شدند و به من هم كه شاگردان زيادي داشتم، گفتند: با شاگردان تشريف بياوريد! من رفتم تا ببينم اوضاع از چه قرار است. در آنجا زني انگليسي گفت: ما وقتي مشروطه خواستيم، همه كشيشهاي خودمان را از بين برديم. ايشان ميگفت يك آدم بيغيرت هم آنجا بود و گفت: «ما هم حاضريم حتي اگر امام زمان هم باشد، اين كار را بكنيمميگفت: وقتي اين حرفها را شنيدم، بلافاصله برگشتم.

آيا از محدوديتها و مشكلاتي كه رضاخان براي متدينين و به ويژه علما ايجاد كرده بود، خاطرهاي داريد؟

من درآن روزها، چهار سال داشتم و يك چيزهايي از جمهوري رضاخان يادم هست كه افراد را به شهرهاي مختلف ميفرستادند كه مردم را تشويق كنند كه به جمهوري رأي بدهند. يك نفر را هم به گلپايگان فرستاده بودند. فرماندار گلپايگان در آن روزها، داماد امامجمعه تهران مرحوم آقاسيد محمد بود كه در دانشگاه درس ميداد. مرحوم والد با امامجمعه تهران رابطه داشت و لذا اين آقاي فرماندار، خيلي به پدر ما اظهار ارادت ميكرد. او كسي را كه از تهران آمده بود، پيش مرحوم والد فرستاد كه از ايشان در اين باب كمك بگيرد. مرحوم والد فرموده بودند: آقايان علماي ديگر، اگر نوشتند و امضا كردند، من هم مينويسم و امضا ميكنم! آنها رفتند و با نامهاي برگشتند كه از چهار تن از علماي شهر، دو تن امضا كردهاند. مرحوم والد ميگويند: من هر چهار نفر را گفته بودم، اينها كه دو نفر بيشتر نيستند! البته آن دو نفر از اقوام و آدمهاي سادهاي بودند. يكي مرحوم حاج ميرزا محمدباقر بود كه امام خميني ميفرمودند كه: يك بار با ايشان همسفر بودهاند و ايشان مرد بسيار خوشصحبتي بوده، به طوري كه متوجه دوري راه نشده بودند! در هر حال، مرحوم والد نامه را امضا نكردند و همين موجب گرديد كه ايشان را به شيراز تبعيد كنند كه ميفرمودند: براي من خيلي هم بهتر شد! در مجموع مرحوم والد رضاخان را دروغگو و وابسته و نوكر انگليسها ميدانستند.

مرحوم پدر شما كتاب شعري دارند تحت عنوان«كلمهالحق»؛ از نحوه چاپ و انتشار اين كتاب بفرماييد.

اوايل انقلاب، زماني كه به درخواست مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني براي درك محضر امام خميني به پاريس رفتيم، در آنجا صحبت از اشعار مرحوم والد شد و حضرت امام علاقه زيادي به چاپ اين اشعار نشان دادند و حتي فرمودند: به اينجا بفرستيد تا براي چاپ اقدام شود. بعد كه انقلاب پيروز شد، باز حضرت امام به چاپ و انتشار اين اشعار توصيه كردند و اين همان كتابي است كه بعدها به نام «كلمهالحق» منتشر شد. خاطرم هست سالها پيش از چاپ اين كتاب، نزد مرحوم والد رفتم و عرض كردم ميخواهم اشعار و مطالبي را كه گفتهايد، چاپ كنم. ايشان فرمودند: هرچه را ميخواهيد چاپ كنيد! عرض كردم: بنده هر چيزي را كه چاپ نميكنم، ابتدا شما ببينيد، تأييد كه فرموديد چاپ ميكنم. مرحوم والد كتاب ديگري هم به نام «اشعاري زيبا در رد باب و بهاء» و نيز تأليفات زيادي در فقه، اصول و مباحث ديگر دارند و يك دوره اصول را به زبان عربي و در قالب شعر در 3هزارو400بيت و در سن 30 سالگي سرودند. مرحوم والد معتقد بودند كه فرقههاي بابيه و بهائي را روسها درست كردند، منتها انگليسيها آمدند آنها را زير چتر خود گرفتند. در كتاب «كشفالحيل» مرحوم آيتي مطالب مفيدي در اين باب آمده است.

از عملكرد رضاخان ميفرموديد...

بله، دولت خيانتكار انگليس ميخواست بر تمام نواحي ايران مسلط شود و ميدانست تا زماني كه آرمان مردم اسلام است، به نتيجه نميرسد، لذا تلاش كرد مردم را به مسائل ديني بيتفاوت كند و برنامههايي را به دست رضاخان اجرا كرد. او هم به سرعت دست به كار و مخصوصاً بعد از سفر به تركيه و ملاقات با هممسلك خود مصطفيكمال پاشا- كه بعدها به دليل مخالفت با پيامبر(ص) نام آتاتورك را بر خود نهاد- بر اقدامات ضد ديني خود افزود و بسيار جسورتر شد. يكي از اقدامات او كشف حجاب بود كه تحت عنوان جعلي آزادي زن انجام داد و كار را به جايي رساند كه در كوچه و بازار حجاب از سر زنان برميداشتند و آنها را ميزدند و حتي استاندار مشهد پاكروان، در حرم حضرت رضا(ع) جشن كشف حجاب هم گرفت! همين طور توليت آن وقت قم در صحن موزه جشن گرفت!

به نظر حضرتعالي، ريشه اختلافات علما در مشروطه چه بود؟

گاهي اختلافات از اين ناشي ميشود كه كسي مورد توجه و نظر مردم هست و كسي نيست! گاهي هم انسان وضع موجود را نامطلوب ميبيند و عليه آن حركت ميكند. مرحوم شيخ فضلالله نخستين كسي بود كه متوجه اين اختلافها شد وقتي ايشان را به طرف چوبهدار بردند، عمامه خود را برداشت و به علما گفت: به همين نحو هم عمامههاي شما را برميدارند!

عدهاي معتقدند كه علما در دوره سلطنت پهلوي عموماً سكوت اختيار كردند. حضرتعالي اين تحليل را قبول داريد؟

خير، بايد توجه داشت كه هر زمان، اقتضايي دارد. برخيميگويند علما در آن دوره به كنج مسجد بسنده كرده بودند، در حالي كه اينطور نيست و هر گاه كه توانستند كاري انجام بدهند، پا به ميدان گذاشتند. بنده انقلاب اسلامي را مرهون حسن ظن مردم به علما ميدانم، زيرا آنها بودند كه زير فشارهاي رضاشاه و محمدرضا شاه تاب آوردند.

به مصاديقي از اين پايداري هم اشاره بفرماييد.

موقعي كه هويدا آمد حزب رستاخيز را در مقابل حزب علم بر پا كند، من در گلپايگان منبر رفتم و به مردم گفتم: «اينها شبها با هم گرگم به هوا بازي ميكنند و روزها شما را به جان هم مياندازند و برايتان حزب درست ميكنند. هميشه هم در اينگونه مجالس قطعاً دو سه نفر مفتش ميگذاشتند.» مقصود اينكه با اين همه، بنده و بسياري ديگر حقايق را به مردم ميگفتيم. رضاخان ميخواست نسل روحانيت را از بين ببرد. نمونهاش حاجآقا نورالله اصفهاني كه ايشان را به شهادت رساندند. بنده تا جايي كه به خاطر دارم، علما همواره ايستادگي كردهاند و اگر امكاني پيش ميآمد، نارضايتي خود را ابراز ميكردند.

در پايان اشارهاي هم به خاطرات شخصيتان در مواجهه با رژيم پهلوي بفرماييد.

مرا چند بار پيش نصيري، مقدم و ديگران بردند. يك بار مقدم گفت: «من دايياي دارم كه بسيار انسان شريفي است.» پرسيدم: «خب تو چرا مثل او نيستي؟» گفت: «آخر من مأمورم و معذورگفتم: «چگونه است كه تو مأموري و معذور، ولي من نيستم؟ من هم مأمور امام زمان(عج) هستم. چطور تو كه مأمور شاهي هر كاري دلت ميخواهد ميكني، ولي من كه مأمور امام عصر خود هستم، حق ندارم حرف بزنم؟» بايد همواره به ياد حرف حضرت باشيم و به ايشان متوسل شويم و بدانيم كه ايشان ياري ميفرمايند.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 
 
 
 
 
 
ارسال نظرات
آخرین اخبار