خبرهای داغ:
خانواده شهید علیرضا نکونام گلپایگانی پس از 31 سال انتظار،شاهد بازگشت پیکر فرزندشان می شوند.
کد خبر: ۸۸۸۶۶۱۹
|
۲۴ تير ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۸

روزگاری سرزمین ما ایران،شاهد ظهور مردانی بود که پس از هزار و اندی سال از حادثه عاشورا دوباره خالق عاشورایی دگر شدند.مردانی که به حق ،یاران آخرالزمانی حسین فاطمه (س)بودند.

شهادت را در دلهای آنها حسرتی بود بزرگ و این عشق آنها را تا دلِ تپه های دهلاویه ،بیابانهای تفتیده فکه و شلمچه و چزابه و هویزه، جزایر پر رمز و راز ام الرصاص و مجنون می کشاند. جهان صدای این عاشقی را از انتهای کانال های کمیل و حنظله شنیده است و نه تنها ما ایرانیان که جهانیان در پس این هزار داستان و واقعیت سر به مُهر مانده اند که چه شد که این ذهن های خاکی راه های آسمانی را یک شبه پیمودند آری مرز میان شهود و شهادت و فریب های دنیایی را فقط با عاشقی می توان پیمود.

به آخرین دژ ام الرصاص راهی است فقط برای قدمهای منتظران.برای آنان که برای جمع آوری آذوقه آخرت آمده بودند.

از شهید علیرضا نکونام برایتان بگویم. دانشجوی حق طلبی که مسیر مکتب عرفان و حکمت را انتخاب کرده بود.او دانشجوی تربیت معلم بود اما درس را رها کرد تا نه تنها برای نسل خود که برای آیندگان معلم طریق راستی و حقیقت شود.

کربلای 4 و جزیزه ام الرصاص از او و شجاعت هایش خاطره ها به یاد دارد.نیزارها و صدای غرش گلوله های دشمن و لاله هایی که مظلومانه پرپر شدند و این صدا در دل تاریخ طنین انداز شد.

از پدر و مادر و خواهرانی چشم انتظار برایتان بگویم که حالا از از آن وداع آخرینِ علیرضا با آنها قریب 31 سال می گذرد. در وداع آخر« مادردر حال پختن نان بود که علیرضا به مادر گفت مادر راهی که من می خواهم بروم هم اسارت دارد و هم شهادت ، اما این راه را خودم انتخاب کردم، سپس خداحافظی کرد و رفت.»

سالها بود نگاه منتظر پدر و مادر لب پنجره نشسته بود و چشم انتظار صدای کوبه ی در که علیرضا آن را به صدا درآورد.پدر اشک هایش را پشت غرور مردانه اش پنهان می کرد و مادر و خواهران باران اشک هایشان را روانه بازگشت دوباره علیرضا می کردند. پدر در انتظار علیرضا ماند و او نیامدی و پدر به دیدار او نائل شد. حالا دیگر مادر با تنی رنجور و خواهران دلسوزش، علیرضا را انتظار می کشیدند.

مادر هنوز پس از سالها هنوز می گوید که او صبح به صبح برای دیدن من می آید. ولی حالا علیرضا آمده است ولی از آن قامت رعنای جوان 20 ساله فقط یادگاری برای خانواده برگشته است و علیرضا و همرزمانش ،هستی شان را برای راست قامتی اسلام به ودیعه گذاشتند.

خواهر شهید از برادر رشیدش می گوید:

«هر بار که قصد عزیمت به جبهه داشت لباس بسیجی به تن نمی کرد، می گفت نمی خواهم کسی با خبر شود که جبهه می روم. همه کارهایش را مخفیانه انجام می داد و دوست نداشت دیگران از کارهایش مطلع باشند. حتی زمانی که دانشگاه پذیرفته شد ما نمی دانستیم که ثبت نام کرده است.

خیلی مهربان بود و از من و خواهر زاده ام امتحان می گرفت و می گفت اگر نمره خوبی گرفتید برایتان جایزه می خرم. برای ترغیب ما به یاد گرفتن قرآن جایزه تعیین می کرد. حتی زمانی که از جبهه برای ما نامه ارسال می کرد، برای مدیر مدرسه، معلم ها، پسر عمه ها و پسر عموها به صورت جداگانه نامه ارسال می کرد. زمانی که می خواست به جبهه برود همیشه از همه خداحافظی می کرد، انگار می دانست که شهید می شود. بسیار دنبال راه امام بود. همیشه در جلسات بسیجیان شرکت می کرد و حتی در همان جلسات شام نمی خورد، برای شام خوردن به خانه می آمد و می گفت شام حق بسیجیانی است که بیشتر زحمت می کشند.»

حالا فقط منتظرم تا علیرضا چند روز آینده بیاید و دیدگان شهر ما را روشن کند.

سرباز حسین(ع) بازگشتت مبارک.

این کلمات هدیه ای است به راست قامتان تاریخ اسلام، باشد که پذیرا باشند.

نوشته :محمدحسین.م


ارسال نظرات
پر بیننده ها