معلم شهید، مدافع حرم،حاج رضا ملایی

پیاده‌روی اربعین را چندین سال بود که انجام می‌داد. حتی کاروان‌های زیارتی را ترتیب می‌داد و کسانی هم که بی‌بضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت می‌برد. شهادت‌طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی‌سبیل الله انجام می‌داد.
کد خبر: ۸۸۷۲۰۸۵
|
۲۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۹

الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم و برای عبور از گذرگاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادت گاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم. احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریک راه های مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمام تر، در نوردم و از چشمه سار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیر آسمانی نور و روشنی برنگردم. چه آرام بر منبر سخن تکیه می زنی تا شهابِ ثاقبِ قلم را به سمت اهریمن سکون و پستی و رخوت نشانه کنی و جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی رنگ، رنگ و بهار هدیه کنی، بی درنگ. شاید باید فصل ها بگذرند، سال ها پشت هم عوض شوند تا بیشتر با جنبه های شخصیتی و سبک زندگی شهیدان آشنا شویم. برای ما که عادت کرده ایم به دیدن حماسه آفرینی رزمندگان، شاید بهتر است کمی دورتر بایستیم، دقیق تر نگاه کنیم تا متوجه کار بزرگ این شهیدان شویم و حاج رضا ملایی اول یک معلم با همه دلسوزی هایش برای تعلیم و وقتی بازنشسته شد، رفت تا مدافع حریم ولایت باشد.

گذری کوتاه از زندگی پربرکت حاج رضا

سال 1336 پنجمین روز بهارش را سپری می کرد که در روستای چاه نصیر استان کرمان کودکی دنیا آمد که شاید هیچ کس در باورش نمی گنجید که در طول عمر پر برکتش چه خدماتی را برای کشورش انجام می دهد. کودکی اش را در همان روستا سپری کرد و بعدها به همراه خانواده به آغاجاری رفتند. دیپلمش را در دبیرستان محمدی در رشته طبیعی در خرداد 1355 به پایان رساند و آذر همان سال به سربازی رفت و دو سال بعد در سال 57 سربازی اش تمام شد و به آغاجاری برگشت. بازگشتش هم زمان بود با اوج راهپیمایی ها علیه رژیم شاهنشاهی بود که رضا هم زمانی که برگشت یکی از افرادی بود که شرکتی فعال در این راهپیمایی ها داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه جمعی دیگر از دوستانش، حفاظت از تأسیسات نفت و گاز شهر را عهده دار گردید و در ستاد توزیع کالا و مبارزه با گران فروشی بود که در آغاجاری راه اندازی گردید، عضوی فعال بود. سال 61 با عنوان مربی پرورشی به استخدام آموزش و پرورش آغاجاری در آمد. همان سال به همراه تعدادی از رزمندگان آغاجاری در قالب گردان انشراح به جبهه های نبرد شتافت و پس از آموزش های نظامی در عملیات والفجر مقدماتی شرکت نمود. 15/1/1363 در قالب طرح لبیک مجدداً به جبهه رفت. جبهه هورالهویزه و حفاظت از جزایر مجنون و تا آخر مأموریت که 30/2/1363 بود در جبهه ماند و سپس به شهر بازگشت. در مورخ 1/9/1366 برای بار سوم به میادین نبرد رفت و تا مورخ 21/11/1366 حضورش در جبهه طول کشید و با موفقیت همراه گردان شهرمان به آغاجاری بازگشت تا وظیفه اش را ادامه دهد. حاج رضا در تاریخ 1/7/1387 بازنشسته آموزش و پرورش شد، اما او حتی یک لحظه هم دست از فعالیت هایش بر نداشت؛ تا پایان شهادتش.

زندگی مشترک حاج رضا

همسر شهید: رضا پسر عمه ام بود، قبل از اینکه به خواستگاری من بیاید، برادر بزرگش با خواهر بزرگ من ازدواج کرد و رفت و آمدهای دو خانواده بیشتر شد، من بیشتر در این رفت و آمدها رضا را شناختم، وقتی به خواستگاری من آمد، از خوبی هایی که در وجودش اطلاع داشتم، جواب بله را دادم. با مهریه بیست هزار تومان، سیزدهم بهمن سال 57 عقدی ساده، را برگزار کردیم و یک سال بعد عروسی بدون تجملات گرفتیم و با هم زیر یک سقف رفتیم. یک سالی از عروسی مان می گذشت که هیولای جنگ پابرهنه وارد زندگی مردم شد. ما ساکن خوزستان بودیم و جنگ را چشم به چشم می دیدیم و حضورش را در زندگی مان لمس می کردیم. حاج رضا هم آرام و قرار نداشت تا خود را به جبهه ها برساند. با تعدادی از جوانان شهرستان آغاجاری سال 61 در قالب گردان انشراح از تیپ پانزدهم امام حسن مجتبی علیه السلام از سپاه خوزستان پس از آموزش های نظامی به جبهه رفت. در همان سال عملیات والفجر مقدماتی جانباز شد و هیچ وقت دنبال درصد جانبازی و مزایایش نرفت. دفعه دوم در فروردین سال 63 در قالب طرح لبیک دوباره به جبهه رفت و این بار در محور هورالهویزه و حفاظت از جزایر مجنون فعالیت می کرد، که تا اردیبهشت ماه در منطقه بود. دفعه سوم به صورت کاملا تخصصی و به عنوان مربی آموزش نظامی مهر سال 65 به جبهه رفت و تا پایان مهر در منطقه بود. آذر سال 66 به مناطق جنگی رفت و تا پایان سال هم بود. حاج رضا هر مرتبه که می رفت و می آمد حال و هوایش تغییر می کرد، عطر شهدا و زندگی با شهدا او را هوایی کرده بود. حاجی در بین رزمنده ها جذابیت خاص خودش را داشته، سرحال و شوخ طبع، سحرخیز بود و حتی بعد از نماز صبحش نمی خوابیده و در تمام نماز جماعت های جبهه حضوری فعال داشته. زمانی هم که در پاسگاه هورالعظیم مستقر می شوند، هر وقت که سرش خلوت می شود به رزمندگانی که قرآن خواندن بلد نبودند قرآن خواندن یاد می داده. خودم هم در برهه ای از جنگ با راه اندازی نهادهای مردمی و جمع آوری کمک های مردمی فعالیت هایی در پشت جبهه ها داشتم. حاج رضا در طول این سال ها حضور فعال در بسیج را برای خود یک وظیفه می دانست، در مانورها، رزمایش ها و مأموریت ها مختلف بسیج حضوری فعال داشت. سال 77 در اولین دوره انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا در شهرستان آغاجاری شرکت کرد و بدون تبلیغات و تشکیل ستاد تبلیغی و حتی نصب یک پوستر به خاطر محبوبیتی که در بین مردم داشت به عنوان رییس شورا انتخاب شد. بعد از مدتی با شکل گیری و شروع به کار شوراهای حل اختلاف در مرداد ماه 1382 حاج رضا به عنوان اولین رئیس شعبه پنجم شورای حل اختلاف مشغول شد و سپس در تاریخ بیست و دوم مهرماه 1391 به خاطر پیگیری در به صلح رساندن حجم بالایی از پرونده های حقوقی به پیشنهاد ریاست دادگاه آغاجاری و موافقت مدیرکل دادگستری وقت استان خوزستان به عنوان رئیس شعبه دو شورای حل اختلاف شهرستان آغاجاری منصوب شد و تا لحظه شهادت ریاست این شعبه را برعهده داشت. البته بعدها هم به عنوان دبیر هیئت امنای مسجد جامع شهرمان قبول مسئولیت کرد و در آنجا هم فعال بود. سال 92 به عنوان سرپرست حوزه بسیج دانش آموزی شهرستان آغاجاری انتخاب شد. مسولیت هایش در طول این سالها مدیر عقیدتی و نظارت حوزه مقاومت بسیج کربلا و ناحیه مقاومت بسیج آغاجاری، گردان عاشورا و به خاطر تلاش هایش در مسولیت هایی که به ایشان می دادند به عنوان بسیجی نمونه در امر تعلیم و آموزش از طرف فرماندهی نیروی مقاومت بسیج کشور سردار محمد حجازی و مسئولان آموزش و رده های فرماندهی سپاه خوزستان و نواحی بسیج منطقه مورد تقدیر قرار می گرفت. یک مرتبه پسرم به حاج رضا گفت: پدر فضای خاص جنگ و حال و هوای معنوی اش و خلوصی که در آن زمان داشتید و قطعاً هم به خدا نزدیک تر بودید. پس چرا در آن زمان شهید نشدی؟ سرش را پایین انداخت و به آرامی و نرمی گفت: هنوز پذیرفته نشده ام، به وقتش...

خصوصیات خلقی و روحی شهید

حاج رضا انقلاب اسلامی را یکی از معجزات بزرگ قرن می دانست و حفظ انقلاب را از اوجب واجبات می دانست. فردی ولایتمدار و گوش به حرف سخنان رهبری بود و همیشه می گفت ما باید مواضع مان را به وسیله سخنان رهبری مشخص کنیم. اگر نیازمندی را می دید هر کاری که می توانست و از دستش بر می آمد انجام می داد. از سال 86 تا 94 آن قدر به کربلا رفته بود که به قول خودش مغازه دارهای آنجا می شناختنش. خودش را خادم اهل بیت علیه السلام می دانست. پیاده روی اربعین را چندین سال بود که انجام می داد. حتی کاروان های زیارتی را ترتیب می داد و کسانی هم که بی بضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت می برد. شهادت طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی سبیل الله انجام می داد. حتی کسانی که کفن نداشتند و یا توان مالی خرید حتی یک کفن را نداشتند حاج رضا از هزینه شخصی خودش برای آنها کفن تهیه می کرد. تا آنجا که برایش امکان داشت و در توانش بود تلاش می کرد به مردم کمک کند. حاج رضا در طول این سال ها زهد و ساده زیستی را سرمشق زندگی خودش و فرزندانش قرار داده بود. هرکسی برای حل کار و یا مشکلی خانوادگی پیش ایشان می آمد سریع اقدام می کرد.

از معلمی تا مدافع

دل حاج رضا از پیش روی تکفیری ها به سمت حریم عقیله بنی هاشم خون بود، همیشه ناراحت و نگران بود، تا اینکه یک شب خواب دیده بود که مرگش به شهادت ختم می شود، اما اینکه کجا و چگونه برایش مشخص نبود. حاج رضا از درد پاهایش رنج می برد و از طرفی 58 سالش بود و با این شرایطی که حاج رضا داشت از لحاظ سنی یک سری محدودیت هایی برای سوریه رفتن برایش به وجود می آمد. تصمیم حاج رضا برای رفتن به سوریه برای ما نه تعجب برانگیز بود و نه یک تصمیم جدید، با توجه به روحیات و خلقیات حاجی هر لحظه تصمیم های انقلابی و اعتقادی را از ایشان پیش بینی می کردیم. وقتی هم رزمان و دوستانش از حاج رضا پرسیده بودند که چرا با این سن و سال راهی دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام شده ای؟ ایشان گفته بودند: لبیک به ندای ولی امرم و من به فرمان ولی امرم حتی جان خودم را هم فدا می کنم. بعد از پیگیری های بسیار زیاد حاج رضا و آزمون های سختی که از ایشان گرفتند، راهی سوریه شد. ناگفته نماند علی رغم میل باطنی اش تمامی موها و ریش هایش را از ته زده بود که نکند به خاطر سفیدی مو و ریشش مانع مدافع شدن ایشان بشوند. وقتی بچه ها پرسیدند اگر با این شرایط هم برای اعزام تأیید نشوی گفت موها و محاسنم را رنگ مشکی می کنم تا مشکلی برایم پیش نیاید. تا کنون نه من و نه بچه ها ایشان را بدون محاسن ندیده بودیم و وقتی برای اولین با ایشان را بدون ریش و مو دیدیم هم متعجب شدیم و هم برای مان جالب بود.

حاج رضا در تاریخ 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم علیه السلام شد. قبل از رفتن با همه ما خداحافظی کردند و حتی به دیدار اهل قبور هم رفتند و یه جواریی می توانم بگویم خداحافظی آخر را با همه ما کردند و همه ما متوجه شده بودیم که شاید هیچ وقت حاج رضا را نبینیم. دو هفته در منطقه بود و این مصادف با اربعین حسینی بود و من و دخترم و پسرانم همگی کربلا بودیم. به غیر از یکی از پسرانم. که ایران بود و در این مدت حاج رضا سه مرتبه با ایشان تماس گرفته بود و خبر سلامتی اش را به او داده بود. و توصیه های همیشگی حاج رضا ولایت مداری و پشتیبانی از رهبر انقلاب بود. در غروب روز اربعین در حرم ملکوتی امام حسین علیه السلام در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد. و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به شهادت رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.

نحوه شهادت حاج رضا

حاج رضا با اصابت موشک کورنت در غروب اربعین سیدالشهدا علیه السلام، مصادف با 10 آذر 1394 به همراه شهیدان میلاد بدری و مجتبی زکوی زاده به شهادت می رسد. پیکر مطهر شهید حاج رضا ملائی بازگشت، اما به علت اصابت موشک نتوانستند قسمتی از بدن شهدا را جمع کنند و به خاطر همین قسمتی از اعضا در العیس سوریه به خاک سپرده شد و قسمتی دیگر بعد از ورود به کشور، در روز یک شنبه 15 آذر ماه1394 روی دست خیل عظیمی از مردم آغاجاری تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد.

ارسال نظرات