معلم شهید حبیب شریفی راد شهید شاخص سال 1396

یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس که با دلاور مردی هایشان پرچم نظام جمهوری اسلامی را در دنیا سر بلند بر افراشتند ازدل و جان ملت ایران پاک نخواهد شد. دلاور مردان حماسه ساز، دلیر عرصه های جانفشانی و پایمردی، شهیدان همیشه شاهد، جانبازان فداکار و آزادگان سرافراز در سالهای دفاع مقدس با دل های سرشار از عشق و ایمان به خدا، اسلام و ولایت، خاک این دیار عشق را سجده گاه ملائک و دانشگاه معنویت و ایمان ساختند.
کد خبر: ۸۸۵۲۱۸۸
|
۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۱

شهید حبیب شریفی یکی از دلاورمردان عرصه هشت سال دفاع مقدس بود، او بیستم تیر ماه 1334 در سوسنگرد ودر خانواده ای مذهبی و ارادتمند به قرآن و مسجد و مجلس حسینی به دنیا چشم گشود. از همان دوران کودکی با قرآن کریم انس خاصی داشت و به دعا و تلاوت قر آن می پرداخت.

حبیب در تمام دوران تحصیل به عنوان دانش آموز ممتاز معروف بود و چون به شغل شریف معلمی علاقه داشت راهی دانشسرای اهواز شد و بعد از اخذ مدرک کاردانی در رشته علوم دینی دانشگاه چمران اهواز به تحصیل ادامه داد. وی به عنوان دبیر برجسته و متعهد به تربیت دانش آموزان در شناخت اسلام همت گماشت و از بنیانگذاران درس قرآن و اخلاق اسلامی و مسائل اعتقادی در مسجد جامع بود که باعث شد تعداد بسیاری از جوانان حزب الله در سالهای 50-57 در آن کلاس ها شرکت نمایند و بهترین نشریات ادواری را در رابطه با شناخت قرآن و معارف اسلامی تدوین کنند. 

او برای ارتقاء دانش در حوزه علوم دینی و آشنایی با مسائل انقلابی و مبارزه با طاغوت مسافرت هایی به قم، تهران و مشهد داشت تا از علمای انقلابی و مبارز آن زمان کسب فیض نماید و مطالب آموخته را به جوانان عاشق انقلاب انتقال دهد. از همان دوران جوانی به خط ولایت فقیه و امامت امام خمینی (ره) اعتقاد کامل داشت و کتاب های بنیان گذار جمهوری اسلامی را بین جوانان توزیع می کرد. 

بسیاری از جوانان حزب الله منطقه دشت آزادگان که امروزه مسئولیت های مختلفی در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران گرفته اند از محضر وی کسب فیض نموده اند و او را به عنوان استاد خود ومعلمی وارسته و با استعداد می شناختند.

 

ایشان در در هنگامه ای که خوف و غرب زدگی از سر و روی به اصطلاح روشن فکران می بارید در بزرگداشت شهادت ها و موالید ائمه معصومین، مراسم خاصی برپا می کرد، از مبارزات بزرگان دین می گفت، از زیر بار ستم نرفتن، تا جایی که ساواک او را زیر نظر گرفته بود.

تظاهرات مردمی را خود و دوستانش از مسجد جامع سوسنگرد آغاز می کردند و با ملحق شدن کسبه بازار کویتی ها، به طرف پمپ بنزین و نهایتا ً به پاسگاه ژاندارمری کشیده می شدند. 

 

در ایام تظاهرات و راهپیمایی و اعتصابات خود و تعدادی از دوستان همفکر برای رفع مایحتاج عمومی مردم، فروشگاه تعاونی اجناس راه اندازی کردند تا نیازهای اولیه اهالی رفع شود. 

 

او می گفت امام اهداف پیامبران خدا در تشکیل یک امت واحد را دنبال می کند. اطاعت از امام یعنی اطاعت از ائمه و اطاعت از ائمه سلام الله علیهم یعنی اطاعت از رسول و اطاعت از خدا. ... 

 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حبیب با سازماندهی نیرو و جمع آوری جوانان شهر و مناطق اطراف با کمک یارانش کمیته انقلابی راشکل داد تا از دستاورد های انقلاب پاسداری کند.

 

او سال 58 به فرماندهی سپاه پاسداران سوسنگرد منصوب شد و سازماندهی نیرو های سپاه شهر را آغاز کرد. 

روزها و لحظه های بحرانی فرا رسیدند. از طرفی نفوذ عوامل بیگانه و از طرف دیگر تحریکات افراد زود باور باعث شد که تلاش و مقاومتش فزونی گیرد. سه ماه قبل از آغاز جنگ به درخواست شیخ علی کرمی با دختر امام جماعت مسجد بزرگ بستان خانم خدیجه میرشکار پیوند زناشویی بست اما اتفاقات جنگ و تلاش های بی وقفه اش جهت سروسامان دادن به سپاه باعث شد نتواند مراسم ازدواج را برپا کند.

پس از آغاز جنگ، کار و زندگی اش شده بود سپاه، جبهه، نیرو و تدارکات یک پایش خط مقدم بود و دیگری اهواز. هر جاکه فکر می کرد می تواند کمکی بگیرد رنج سفر را به جان می خرید، می رفت و رو می زد، خواهش می کرد تا مهماتی، اسلحه ای چیزی گیر بیاورد. 

 

رزمندگان سپاه سوسنگرد و بسیج عشایر با دل و جان می جنگیدند اما با کمبود نیرو، تجهیزات و بدتر از همه عقبه ای نا امن مواجه بودند. حبیب شب و روزش شده بود حفظ سوسنگرد. سعی می کرد اهالی ای که توان جنگیدن نداشتند را به خارج شهر ببرد و بقیه را مقابل دشمن مسلح کند. فشار هر لحظه بیشتر می شد و هواپیماها شهر را به راکت بستند، توپخانه اهداف نظامی و غیر نظامی را هدف گرفته بود فشار آنقدر شدید بود که دیگرامکان مقابله نبود.

 کمر سوسنگرد خم شده است هیچ سوسنگردی تاب تحمل خبر سقوط شهر را ندارد آنانی که خانه هایشان ورودی شهر است با بیل و داس و سینه هایی سپر، خون بر چشمان سپاه دشمن می پاشند، زنان عرب هروله کنان عصابه خود را محکم دور سر پیچیده و از خانه و کاشانه شان چون مردان دفاع می کنند. چهار گوشه شهر آتش است و دود سیاه و انفجار مهمات به جای مانده است.

نیمی از شهر در دستان دشمن و نیم دیگر نیز محل جولان ستون پنجمی ها است اما حبیب به سوسنگرد برگشت و وقتی خود را به همسرش رساند شهر کاملا ً سقوط کرده بود.

 هفتم مهر 59 روز تلخی بود

 

چند دقیقه ای نمی گذرد که خدیجه از دور چشمش به یک دستگاه نفر بر می خورد ... حبیب بههمراه همسرش حرکت می کند ودرراه رگبار گلوله بطرفشان شلیک می شود و هر دو به شدت زخمی می شوند.

 

پایش را روی پدال گاز فشار می دهد، حبیب به خاطر مهمات و مدارکی که به همراهش است باید برود

گلوله ها یکی پس از دیگری سینه جیپ را می درند تا اینکه صدای مهیبی از لاستیک بلند می شود و تعادلشان از دست می رود . با این حال به راهش ادامه می دهند، خدیجه گلوله ای به پایش می خورد، حبیب نیز بی نصیب نمی ماند. و با برخورد به کنار جاده متوقف می شود. به سرعت آنها را محاصره می کنند و  

دقایقی نمی گذرد که آنها را با زور خارج می کنند و روی زمین دراز کش می کنند. خدیجه از کنار حبیب دور نمی شود.

این سلاح را برای کجا حمل می کردی ... هان ؟ 

چشمانش را به سختی می گشاید . یکی از افراد ستون پنجم را می بیند. اورا می شناسد. او نیز با خوشحالی فریاد می زند 

 اون ... شریفی ... هذا حبیب شریفی 

و کلامش را با ضربات لگد تکمیل می کند .

به جز حبیب و همسرش دو نفر از شهرداری سوسنگرد نیز در بین اسرا هستند، محمدی و رمضانی. وقتی برایشان کاملا ً روشن می شود که حبیب همان فرمانده شجاع سوسنگرد است. ترسشان بیشتر می شود و نگهبانان بیشتری برایشان می گمارند.

 

زخمهای تن بدون پانسمان مانده است. هیچ کس حاضر نیست که آنها را مداوا کند.

خدیجه با فریاد از عراقی می خواهد که به او آب بدهند، اما در مقابل چند قطره آب چیزی می خواهند که در قاموس شوهرش نیست، لبانش به سفیدی می زند وگویی خونی در آن جریان ندارد.

درجه دار عراقی آب را در مقابل چشمان حبیب بر خاک بیابان می ریزد و به او نمی دهد. خدیجه چشم از همسرش بر نمی دارد.

وقتی از او در مورد اطلاعات جبهه می پرسند، لبهایش آرام تکان می خورند. یکی از نظامیان بعثی، سرش را خم می کند می خواهد حرفهای او را بشنود، 

بعد از لحظاتی با خشم و چشمانی گر گرفته، اسلحه را بر شکم حبیب فرود می آورد و می گوید: قرآن می خواند.

 

به ناچار حبیب و همسرش را سوار آمبولانس می کنند و از رودخانه هوفل و از روی پلی که آنها شب پیش زده اند عبور می دهند . آنجا هم شکنجه است و آزار جسمی و روحی . تمام شب مهمان گرگان درنده در تپه های الله اکبر است. 

نزدیکی های صبح سربازان عراقی از شکنجه و حبیب و همسر بی تاب از کم خونی و جراحت، دست می کشند. جسم بیهوش حبیب صبح به شهر العماره منتقل می شود. 

مقاومت و ایثار و از جان گذشتگی حبیب شریفی، همان جوان انقلابی سوسنگردی در واپسین روزهای مهر 1359 به پایان می رسد و دیگر جسم زخمی اش زیر شکنجه ها تاب نمی آورد. 

 

انتهای پیام/
ارسال نظرات
آخرین اخبار