گفتار در ضرورت و اولويت اصلاح نظام اداري و آموزشي )قسمت دوم)
5ـ مردمان در هر زمان عالمي دارند که در آن براي زندگي مطلوب و رسيدن به غايات کم و بيش معيّن با هماهنگي ميکوشند. عالم زمان و فضاي وحدت و يگانگي و دمسازي و همزباني آدميان است. آدميان وقتي فرد و تنها باشند و در عالمي شرکت نداشته باشند، هرچند هوش و دانش داشته باشند، کارشان با کار ديگران هماهنگ نيست و مکمل کارهاي ديگر نميشود. از کارمندي که استخدام ميشود تا وجه معاشش فراهم شود و لقمه ناني به دست آورد يا سازماني که کارمند استخدام ميکند تا رديفهاي استخدامش پر و بودجهاش مصرف شود، يا درخواست اشخاص را اجابت کرده باشد (و البته گاهي براي محول کردن کار و جايي که کارمند در آن مشغول شود، به تکلّف دچار ميشود)، توقع بيش از حد نبايد داشت. در چنين وضعي کارمند وقت ميگذراند؛ سازمان هم چه بسا هر روز پرحجمتر و ناتوانتر و بيحاصلتر شود.
اين درد سازمان را علم مديريت نميتواند درمان کند؛ زيرا مسئله اين نيست که آيا نظم و قاعدة مديريت، درست اجرا ميشود يا نميشود و شايد اصلا نظم و قاعده علمي را نتوان اجرا کرد. اکنون مگر ميشود نصف کارمندان دولت را از کار بيکار کرد و دکان يک سازمان صنعتي را که کالاي بد توليد ميکند و زيان ميدهد، بست؟ در چنين سازماني را که ببندند، يکي از آثارش اين است که حداقل نان دههاهزار نفر آجر ميشود. عذر کارمندان را هم که نميتوان خواست و آيا رواست که براي دانشگاههايي که در رشتههاي معتبر علمي فارغالتحصيلهاي خوب تربيت ميکنند، به اين عنوان که تعدادي از آنها به خارج ميروند و در آنجا ميمانند و غنيمتي براي کشورهاي توسعهيافتهاند، محدوديت ايجاد کرد؟
اکنون در سازمانهاي اداري دولتي ما شايد در حدود نيمي از کارمندان زائد باشند. نيمي از اين نيم هم براي کاري که استخدام شدهاند، صلاحيت کافي ندارند و آن تعداد بقيه هم اگر توانايي کار و اداي وظيفه مقرر را داشته باشند، شرايط کار چنانکه بايد، برايشان فراهم و مهيا نيست! سازمان برنامه تا چندي پيش پر از آدمهاي تحصيلکرده و فهيم و کارشناس در کار اقتصاد و تکنولوژي و فرهنگ و آموزش بود؛ ولي تا کنون حتي ما يک برنامه توسعة هماهنگ که در آن آثار و عوارض اجراي طرحها و تصميمها محاسبه شده باشد، نداشتهايم. ما ميديديم کشورمان در حال خشکشدن است و خشکشدن را پيشبيني نميکرديم؛ سد ميساختيم و حساب نميکرديم که چگونه شرايط آب و هواي کشور را برهم ميزنيم و آباديها را از ميان ميبريم و با اين تکنولوژي توسعهيافتهمان، اندک آبي را که داريم، تلف ميکنيم! اکنون هم نگران مشکلات آينده نيستيم و اگر بوديم، کارهاي آسان و دشوار را يکي نميدانستيم و توقع رفع دشواريها در ظرف زمان کوتاه نداشتيم. اين غفلت، غفلت دولت و حکومت نيست. حکومت گرفتار مسائل سياست و فرهنگ است و فکر و ذکري جز سياست نميتواند داشته باشد و بهخصوص وقتي دولت و حکومت گرفتار جنگ رواني است و هر روز بايد در محکمهاي از خود دفاع کند، توقعي از آن نميتوان و نبايد داشت. وانگهي شايد در قدرت و توان حکومت و دولت نباشد که رأسا همه کارها را به صلاح آرد؛ زيرا هر اصلاحي و از جمله اصلاح اداري و آموزشي موکول به فراهم شدن شرايط است و شرط اول اينکه تا خودآگاهي در جامعه به وجود نيايد، اقدام و کار مؤثري نميتوان کرد و هم اکنون هنوز نشانههاي اين خودآگاهي ـ اگر از بارقهها و آثار موضعي چشم بپوشيم ـ پيدا نيست.
مديريت امروز بيفردا
6ـ ما از اين معني که مديريت، مديريت امروز براي فرداست، بسيار دوريم. سخن ماکس وبر را به ياد آوريم که بوروکراسي را مثال و تجسم «خرد تجدد» ميدانست و اين خرد يعني خردي که فردا را بايد بسازد، در طي دو سه قرن اخير کم و بيش در کار ساختن و ويرانکردن بوده است و اگر اخيرا در مديريت نظام تجدد بحران راه يافته است، از آن روست که فردا دارد به امروز تکراري و مکرر که جوهر اصلياش «مصرف» است، تبديل ميشود و به اين جهت زمان، زمان مديريت امروز بيفردا و تکرار هر روزي کارهاست. اين مديريت ديگر سازندة فردا نيست، بلکه رفتن به فضاي مجازي و زندگي در قلمرو حکومت مطلقه تکنيک است.
اشاره شد که مديريت و حتي دولت در اين ميان چندان مقصر نيست. وقتي در کشوري10 برابر کشورهاي توسعهيافته انرژي مصرف ميشود، آن کشور با آينده چه نسبت دارد و مديريت آب و برق و نفت و گاز و ديگر منابع انرژياش چه ميتواند بکند و چه بايد بکند؟ با سختگيري و تخويف و تهديد که مردم را نميتوان به مصرف درست فراخواند (اين عيب مردم نيست، بلکه خو نگرفتن با رسم و راه و آداب زندگي در زمان حکومت تکنيک است).
مشکلاتي که بر اثر توسعة ناهماهنگ و شکسته بسته پديد آمده است، جز با سامانيافتن توسعه رفع نميشود. مديريت هم شأني از توسعه است. چنانکه اگر سامان داشته باشد، سامانش حاکي از سامان توسعه است و اگر نداشته باشد، بايد خللي در کار توسعه وجود داشته باشد. به شئون ديگر توسعه هم که نظر ميکنيم، وقتي ناهماهنگي ميبينيم، نبايد متوقع باشيم که در بحبوحة ناهماهنگيها، سازمان اداري نظم و سامان درست داشته باشد. اگر ميگويند «مديريت بايد به امور سامان بدهد و بيسر و ساماني را علاج کند»، راست ميگويند و مگر به تکرار نگفتيم که «مديريت، عقل توسعه است»؟ مديريت به برنامههاي توسعه سامان ميبخشد؛ ولي وقتي برنامهاي نباشد، مديريت نميتواند آن را ايجاد کند؟ يا اگر مديريت، مديريت توسعه نباشد، به صرف اجراي مقررات تحويل ميشود؟ البته مديريت ناظر به توسعه نيز بايد مقررات را اجرا کند، با اين تفاوت که وقتي برنامه توسعه وجود داشته باشد، مقررات هم در تناظر با برنامهها و هماهنگ با آنها تدوين و اصلاح ميشوند.
چه بايد كرد؟
7ـ اکنون ما چه ميتوانيم بکنيم؟ آيا اصلاح سازمانهاي اداري و آموزشي چندان دشوار است که بايد از آن چشم پوشيد؟ اگر پرسش به اين معناست که آيا مجلس، دولت و حکومت ميتوانند به صرف تصويب قانون و صدور تصويبنامه و اتخاذ تصميم، سازمان اداري لخت و راکد و کمکار و سهلانگار سختگير را در کوتاهمدت سبکبال و کارساز و مآلانديش و گرهگشا کنند، پيداست که نميتوانند. اگر قضيه به افراد و به اخلاق مردمان و روانشناسي آنها مربوط بود، ميشد با آموزش و موعظه و اعمال مديريت صحيح و سالم مشکل را حل کرد؛ اما وقتي گفته ميشود که بازده هشت ساعت کار سازمانهاي اداري ما، 20 يا 30 دقيقه کار مفيد است (و اين سخن کم و بيش درست، ممکن است بر بسياري کسان گزاف آيد و آنها را برنجاند و قضيه را در نظرشان بهکلي نادرست جلوه دهد و بگويند چگونه محاسبه کردهاند که کارمند در روز نيم ساعت کار مفيد ميکند؟ من اين را در جايي ديدهام. شايد رقم 20 يا 30 دقيقه درست نباشد و اگر کساني مدعياند که اين ارقام درست نيست، خوب است که نادرستي آن را نشان دهند. به هر حال در اينکه بازده کار ادارات و سازمانهاي اداري ما ناچيز است، ترديد نميتوان کرد)، مراد اين نيست که کارمندان و معلمان و مأموران انتظامي و ... 20 دقيقه يا نيم ساعت کار ميکنند و بقيه اوقات وقت را بيهوده ميگذرانند و از انجام وظيفه سر بازميزنند. آنها در اوقات موظف اداري گاهي يکسره به کار مشغولند. مگر معلم ميتواند به کلاس نرود يا وقتي به کلاس ميرود، درس ندهد؟ اگر چنين معلماني هم باشند، استثنا هستند و تعدادشان اندک است. معلمان همه کار ميکنند؛ اما نتيجه کار يک معلم در همه جا يکسان نيست. وقتي معلم در مدرسه صدها صفحه زمينشناسي و تاريخ و نحو و جغرافيا يا هر درس ديگري ميآموزد و اکثريت دانشآموزان حتي ده درصد آن درسها را فرانميگيرند يا پس از امتحان آن را فراموش ميکنند (نتايج کنکور ورودي دانشگاهها اين را نشان داده است)، آيا با تأسف نبايد گفت که زحمت و کوشش معلم هدر رفته و کار مؤثرش بيش از نيم ساعت در روز نبوده است؟
چه ميتوان و بايد کرد که آموزش و پرورش پرحاصلتر از آنچه هست، بشود و فرزندان کشور آنچه را که نياز دارند يا به کارشان ميآيد، بياموزند. وقتي ميگويند کار مفيد مثلا در ژاپن در هر روز (از هشت ساعت کار) در حدود شش ساعت است، کار آنها چه تفاوتي با کار ما دارد و چرا حاصل آن بيست برابر کار اداري در کشور ديگر است؟ (اين کندي اختصاص به سازمانهاي اداري ندارد. بنايي را که چينيها در ظرف مدت يک سال ميسازند، شايد در جاي ديگر ساختنش بيست سال طول بکشد!) کار مفيد و مؤثر، کار بجا و مناسب مقام و مکمل کارهاي ديگر است. آيا درسي که کودکان و نوجوانان ياد نميگيرند و به ياد نميسپارند نامناسب و بيجاست؟ اين تعبير قدري نامناسب و خشن و سخت است؛ زيرا کار تعليم را چگونه ميتوان نامناسب دانست؟
مديريت در آموزش
8ـ دانش را هر چه بيشتر بياموزيم، غنيمت است؛ اما آموزش براي زندگي اندازه و شرايط خاص دارد و آن را بايد مديريت کرد و مديريتش از همه مديريتهاي ديگر پيوند نزديکتر با علم و تحقيق دارد. مديريت در آموزش با تدوين دورههاي تحصيلي و برنامهريزي درسي و تعيين دروس و تأليف کتب درسي و کمک درسي ارتباط دارد و اين امور نميتواند از تلقي نسبت به علم و آموزش مستقل باشد. در کشورهايي مثل کشور ما که سابقه علم و فرهنگ درخشان دارد، چه بسا که دو تلقي از علم و آموزش با هم خلط شود. اين دو تلقي يکي «علم و آموزش علم براي زندگي» و ديگري «آموزش علم براي نيل به کمال انساني» است. اين دو تلقي را ميتوان با هم جمع کرد؛ اما اشتباه و خلط يکي با ديگري ممکن است موجب بيتعادلي در برنامه آموزش و تناسب نداشتنش با امور و شئون ديگر شود.
برنامه مدارس جديد گرچه نبايد راه به سوي مرزهاي دانش و دانايي را ببندد، در وهله اول ناظر به علم براي زندگي و کار در جامعه است. اصلا مدرسه جديد براي آموزش اين علم به وجود آمده و برنامههايش بايد عمدتا ناظر به اين تلقي باشد. به عبارت ساده بگويم همه مردم را نميتوان براي رسيدن به مراتب عالي علم به مدرسه برد و همه علوم را به آنان آموخت. وقتي همه به مدرسه ميروند، مدرسه بايد جزئي از زندگي باشد و در آنجا علم ضروري براي زندگي آموخته شود و البته براي کساني هم که ميخواهند راه دانش را دنبال کنند، شرايط بايد فراهم باشد؛ ولي آيا مدرسه راهنمايي (و چه نام بيمسمايي است اين راهنمايي) و دبيرستان بايد همه علوم را به همه بياموزد؟ ظاهرا همه بايد خواندن و نوشتن زبان خود را بدانند و مقداري رياضي و فيزيک و شيمي و زمينشناسي و زيستشناسي و تاريخ و جغرافيا و زبان خارجه و تعليمات ديني و صرف و نحو عربي و ... ياد بگيرند؛ ولي آيا اندازه اين علوم معلوم است؟ در هفتاد و چند سالي که من محصل و معلم بودهام، اندازه آموزش بارها تغيير کرده است؛ ولي چه ملاکي براي اندازهگيري داشتهايم و داريم؟ ظاهرا برنامههاي درسي بيشتر با بلندنظري و با تکيه بر اين اصل که سواد داشتن خوب است و علم شرف دارد، تدوين شده است.
بلندنظري که در همهجا فضيلت شمرده ميشود، در اينجا به کار نميآيد. تا وقتي در مدرسه همه دانشها را با بلندنظري و پيروي از شعار «هر چه بيشتر بهتر» ميآموزيم، نتيجه دلخواه به دست نميآيد؛ زيرا همه رغبت و استعداد فراگرفتن همه چيزـ آن هم بيش از ظرفيت فهم متوسط ندارندـ پس طبيعي است که عده زيادي از درس معلمان هيچ بهره نبرند يا بهرهشان بسيار اندک و آن هم ناپايدار باشد. در اين صورت حتي اگر معلم بهترين معلم باشد و هيچ قصوري در کار خود نکرده باشد، حاصلي که بايد، از کارش عايد نميشود و اين وضع شايد در روحيه مردم و جامعه اثر بد بگذارد. با اين ملاحظه و محاسبه بود که گفته شد کار مفيد معلم ما هم ممکن است از کار مفيد يک معلم در بعضي کشورهاي ديگر کمتر يا بيشتر باشد. در اينجا هم بايد در نظر داشت که اگر نقصي در کار ادارات و مدارس وجود دارد، مسئولش کارمندان و معلمان نيستند.
تغيير برنامه آموزش
9ـ اگر از آنچه گفته شد، استنباط شود که تحول و تغيير در نظام اداري بهآساني صورت نميگيرد، استنباط را نادرست نميتوان دانست؛ ولي آيا برنامه آموزش را هم نميتوان تغيير داد؟ اين تغيير هم دشوار است؛ زيرا نه متصديان امور ميتوانند آنچه را که گفته شد، به جان بپذيرند و نه اگر بپذيرند، شرايط بيروني و جرأت و توانايي تغيير برنامهها و درسها وجود دارد. حتي اگر متصديان امر هم چنين جرأت و جسارتي داشته باشند، گروههاي نفوذ علمي آموزشي و از جمله دانشمندان و دانشگاهيان اجازه چنين تحولي را نميدهند؛ زيرا همه علم خود و مدرسه و دانشگاه خود را معتبر و مهم ميدانند و صلاح علم کشور و آينده را با آن ميسنجند و اگر يک صفحه از يک درس کم شود، فرياد «واعلما» برميآورند و هر نقصي را که در کار آموزش و پرورش ببينند، به کم شدن آن يک صفحه بازميگردانند و اين البته کمترين دشواري آموزش و پرورش است که صاحبان هر علم، علم خود را اصل ميدانند و اگر هم وقعي به علوم ديگر بگذارند، به تعليم و تحقيق در آنها چندان اهميت نميدهند و چه بسا که مدعي باشند خود به کفايت از عهده حل مسائل متعلق به آن علوم برميآيند.
من از همکارانم بسيار شنيدهام که ميگويند «ساعات فلان درس در مدرسه کم است» و البته ميدانند که حداکثر ساعات درسي در هفته معين است و وقتي ميگويند ساعت درس علم ما ـ که اگر مطلق علم نباشد، مهمترين علم است ـ بايد افزايش يابد، در حقيقت ميگويند ساعت درسهاي ديگر کم شود. کاش ميتوانستيم راهي بيابيم که همه درسها را به اندازه و در وقت و جاي خود بياموزيم؛ زيرا هر چه را هر اندازه که بخواهيم، نميتوان به همه آموخت و نتيجه بيشتر آموختن، ضرورتا بيشتر فراگرفتن نيست. ميبينيم که تغيير برنامه آموزشي هم هرچند در ظاهر چندان دشوار به نظر نميرسد، در حقيقت بسيار دشوار است و تجربه کوشش طولاني و بيثمر (کماثر؟) براي تغيير بنيادي نظام آموزش و پرورش دشوار بودن آن را تا حدودي اثبات کرده است.
در اين صورت چه اميدي به تحول در مديريت و اصلاح سازمانهاي اداري که دشوارتر مينمايد، ميتوان داشت؟ از کار دشوار از آن جهت که دشوار است، منصرف نبايد شد، بلکه بايد خود را براي کار سخت و دشوار آماده کرد. اين کشور با سابقهاي که در علم و فرهنگ و ادب و تفکر و کشورداري دارد، اگر درنگ کند و به امکانهاي تاريخي خود متذکر شود، از عهده رفع بسياري از مشکلها و گشايش بسي کارها برميآيد. درک و تصديق دشواري کارها، اعتراف به ناتواني و تسليم به نوميدي نيست.
شرايط آيندهنگري
10ـ اگر از هماکنون بتوانيم به فکر برنامة آينده باشيم و بکوشيم در برنامهاي که براي آينده کشور تدوين ميشود، تحول در مديريت و آموزش را در صدر کارها قرار دهيم، مسلما کار بزرگي را آغاز کردهايم. اگر بگويند: «صرف گنجاندن اصلاح اداري و مالي و آموزشي در برنامه توسعه، مشکلي را حل نميکند، بلکه شايد راهي براي غفلت بگشايد»، اشکال مهم است؛ ولي اگر بدانيم که برنامهريزي چه کار دشواري است و هواها و سوداها و الفاظ و اوهام را به جاي آينده نگذاريم و براي فرار از آينده خود را به خواب غفلت نزنيم و نگران فردا و پسفردا باشيم، يکي از شرايط عمده آيندهنگري حاصل ميشود.
اگر اين شرط حاصل شود، به دست آوردن علم و اطلاع از امکانها و شرايط مادي و بيروني ديگر دشوار نيست و از هماکنون مقدار زيادي از علم ضروري براي برنامهريزي بهخصوص در رشتههاي پزشکي و مهندسي و کشاورزي موجود است و علوم انساني هم پس از آشنايي با زمان، شايد روحي تازه پيدا کند و در اين صورت است که بهتر ميتوان برنامهريزي کرد. برنامه دستورالعمل سياست توسعه کشور است. تهيه اين دستورالعمل از عهده کساني برميآيد که شرايط و امکانهاي مادي و تواناييهاي فکري و علمي و فني و اداري کشور را بشناسند و با وضع جهان و مقتضيات زندگي در آن آشنا باشند و بدانند که چه ميخواهند و چه ميتوانند بخواهند و پديد آورند.
در نظم مدرن نميتوان چيزها را به حال خود گذاشت که هر طور ميخواهند باشند. بشر متجدد هم کارها را به حال خود نميگذارد. در زمان کنوني به ضرورت، آينده را بايد طراحي کرد و ساخت و اين ساختن با تعلق به زمان صورت ميگيرد. آينده پرواي وجودي ماست. آينده را نه با ميل و هوي و بيباکي، بلکه با پرواي اينکه چه خواهد شد و در همراهي با زمان و با تحمل درد ميسازند. وقتي گفته ميشود که بعضي اقوام و مردمان انس و سر و کاري با آينده ندارند، مراد اين نيست که آنها به فکر فرداي خود و کسانشان نيستند يا تصوري از زمان تهي که خواهد آمد، ندارند. هر کس زمان دارد و فعل مستقبل را ميشناسد و به زبان ميآورد. آيندة موهوم را هم ميشناسد.
مراد از آينده، آيندهاي است که همه هميشه به يک اندازه با آن آشنا نيستند و همزمان به آن نميرسند. اين آينده طرح کاري براي فردا و آگاهي از آثار و نتايج و لوازم آن است. پس آينده امري بيرون از ما نيست، بلکه امکاني است که يک قوم براي تحقق فرداي خود دارد. اگر تاکنون برنامهها درست طراحي و اجرا نشده است و ما بيشتر اکنون را دوره کردهايم، شايد وجهش اين باشد که اکنون خود و تواناييهاي خود را نشناخته بوديم. راه آينده جز با خودآگاهي نسبت به (و نه با وهم آيندة) زمان گشوده نميشود. اين راه شايد هموار نباشد اما به هر حال بايد با قدم همت در آن وارد شد. در اين سير است که سازمان اداري و آموزشي کشور هم شايد بتواند اصلاح شود.
اکنون در وضعي قرار داريم که به نظر نميرسد درک چگونگي گردش سازمانهاي اداري و مالي کشور چندان دشوار باشد و نتوان دريافت که سازمان اداري تا چه اندازه سنگين و پر خرج و کمکار و سهلانگار و سختگير شده است. اين نکته را نيز شايد بهآساني بتوان دريافت که يک سازمان سستبنياد و ناتوان همواره مستعد پروردن تخم فساد و انحراف است. اگر اين سازمانْ ناتوان افتادة بيآزاري بود، ميتوانستيم دست به ترکيبش نزنيم، اما چون گاهي به جاي اينکه تأمينکنندة صلاح و نظمدهندة کارها و مجري طرحها و... باشد، مانعي در راه توسعه و پيشرفت کشور است و مخصوصا از آن جهت که تخم فساد در آن پرورش مييابد، اصلاحش بر هر امر ديگري مقدم است. شايد جهاني که در آن آدمي با طبيعت هماهنگي و همنوايي دارد، جهاني آرامتر و آسودهتر و اخلاقيتر و البته کمبرگ و نواتر و کمتر زشت و آلوده و هولناک باشد؛ اما وقتي به اين عالم نزديک نيستيم و تنها راه پيمودني راه دشوار و ناامن توسعه است، آن راه را با اهتمام و مواظبت بايد پيمود.
منبع روزنامه اطلاعات