سیره و اخلاق امام موسی كاظم(علیه‌السلام)

اعتماد به انچه در دست خداست از علائم ایمان است

علامت ايمان كامل اين است كه انسان اعتمادش به آنچه در دست خداست، بيش از آن باشد كه اطمينانش به دست خودش است.
کد خبر: ۸۸۵۰۸۷۹
|
۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۹
به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، يكي از بستگان خليفه‌ي دوم با امام كاظم(علیه السلام) بد بود. و به علي‌بن ابي طالب هم ناسزا مي‌گفت. شيعه‌ها گفتند: او را بكشيم. فرمود: نه او را نكشيد. يك روز امام كاظم بلند شد و به مزرعه‌ي او رفت. گفت: نيا! امام كاظم اعتنا نكرد و رفت. گفت: چقدر خرج مزرعه كردي؟ گفت: مثلاً صد درهم. گفت: اميد داري چقدر ميوه بگيري؟ گفت: دويست درهم! گفت: اين سيصد درهم را بگير، براي خودت! اين طرف جا خورد و از ناسزاها كه گفته بود و از اين حرف‌هاي زشتي كه زده بود. يعني كينه... يعني اين رقمي، اگر يك کی به شما بد مي‌كند، شما به او خوب انجام بده. «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏»[۱۱] قرآن مي‌گويد: تو نگو مرا فحش داد. خودتي، ننه‌ات است. جد و آبادت است. پدرت است. مادرت است. «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[۱۲] قرآن مي‌گويد: با آدم نااهل كه رفتي، سلام كن. «وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَامًا»[۱۳] امام كاظم يك كسي كه داشت به اميرالمؤمنين ناسزا مي‌گفت، با محبت او را متحول كرد. متأسفانه متأسفانه در جامعه ما افرادي هستند تخصص دارند كه اگر كسي هم ناراحت است، ناراحتي‌اش را بيشتر كنند. نه اينكه ناراحتي‌اش را برطرف كنند. بيشتر كنند.

طلبه‌اي را سراغ دارم. فاضل هم بود. مي‌گفت: رفتم در يك روستايي تبليغ كنم. مردم روستا گفتند: آقا ما آخوند نمي‌خواهيم. گفتم: من كاري به شما ندارم. نه از شما پول مي‌خواهم. نه از شما مسكن مي‌خواهم. من كنار مسجد هستم. گاهي افرادي را مي‌شود پاتك زد. من يك قصه است به نظرم در تلويزيون گفتم. منتها حالا چون سي سال است، شايد ده بيست سال پيش يادم نيست چه وقت گفتم. ولي اين را گفتم. ولي به مناسبت كظم غيظ براي شما بگويم.

يك سفري پيش آمد يك روحاني، سفر دريايي در كشتي بود. مي‌گفت: كنار دستم ديدم يك آدم سوپردولوكسي نشسته است. گفتم: حال شما خوب است؟ ديدم جواب نمي‌دهد. هرچه خواستم با او حرف بزنم، يك چند دقيقه‌اي صبر كرديم گفتيم: شما ساكن كجا هستي؟ ديديم جواب نمي‌دهد. بعد ديديم لال نيست. آخرش گفت: آقا من راستش را بخواهي، با نژاد آخوند بد هستم. از مخ تا كف پاي من ضد آخوند است. خواهش مي‌كنم با من حرف نزنيد. اصلاً من از عمامه‌ي تو بدم مي‌آيد. مي‌گفت: تا گفت: از عمامه‌ي تو بدم مي‌آيد، من هم عمامه‌ام را برداشتم در دريا انداختم. اين ديد اِ... گفت: نه من نخواستم شما عمامه‌تان را در دريا بياندازيد. گفت: اين عمامه نيم كيلو پنبه است. تو يك انسان هستي. مي‌خواهيم سه روز در دريا با هم گپ بزنيم. بگوييم، بخنديم. حالا تو از عمامه‌ي من بدت مي‌آيد. عمامه را كنار مي‌گذارم. مي‌گفت: عمامه را در دريا انداخت. وقتي عمامه را در دريا انداختيم، اين بنده خدا ديگر فكري بود چه كند. هيچي قفل او باز شد! شروع به صحبت كردن كرديم. بعد هم كه صحبت كرد ديد، ما خيلي از او باسوادتر هستيم. اين حالا يك فوق ليسانس گرفته بود، باد او را گرفته بود. ديد نه من خيلي اطلاعاتم از او بيشتر است. يك ذره يك ذره همينطور گفت: آقا ببخشيد ما شما را نمي‌شناختيم. ما استفاده كرديم. مي‌گفت: راه علاقه باز شد. اين دو سه روزه خيلي به ما خوش گذشت. گپ زديم. مي‌گفت: وقتي وارد شديم، آمد گفت: نمي‌گذارم هتل بروي. بايد خانه‌ي ما بيايي. خودش هم راننده شد و مترجم شد و خانه‌اش هم براي ما هتل شد و يك سفر خيلي خوش. روز آخر هم بدرقه‌ي ما آمد. ضمناً يك بسته هم داد و گفت: اين هديه شما است. هديه را گرفتيم. در كشتي باز كرديم ببينيم چيست؟ ديديم يك توپ عمامه‌اي است. (خنده حضار) مي‌گفت: يك عمامه در دريا انداختيم، هم راننده گير ما آمد، هم هتل گير ما آمد، هم مترجم گير ما آمد، هم همزبان گير ما آمد با هم گپ بزنيم. هم ما يك عمامه انداختيم و چند تا عمامه برداشتيم. چون يك توپ را چند تا عمامه مي‌شود كرد.

اين كارها كارهاي امام كاظم است. صد درهم براي يك مزرعه خرج كردم. اميد دارم چقدر بگيرم؟ دويست درهم، گفت: خوب اين سيصد درهم. حالا ما چه مي‌كنيم؟ ما گاهي وقت‌ها جگر طرف را مي‌سوزانيم.

يك خانم از تاكسي پيدا شد، راننده گفت: چقدر؟ مثلاً گفت: ده تومان. گفت: ده تومان! هشت تومان، بگير! مي‌گفت: هشت تومان را داد و تاكسي هم رفت ديد پنج تومان است. ببين اول مي‌گويد: ده تومان. بعد مي‌گويد: چرا ده تومان؟ هشت تومان. بعد وقتي مي‌دهد پنج تومان مي‌دهد. يعني ما فكر مي‌كنيم كه گاهي وقت‌ها... قرآن مي‌گويد: امام كاظم اين رقمي بود. قرآن مي‌گويد: اينطور باشيد. «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏».


يكبار امام كاظم(علیه السلام) مي‌رفت ديد، يك كسي هم زشت است. هم فقير است. هم سياه است. در كوچه نشسته است. امام كاظم اين قيافه را ديد، پياده شد و كنار او نشست. حالت چطور است؟ كاري داري بگو من در خدمت شما هستم. اصحاب گفتند: آقا اين يك آدمي است كه فقير داغون داغون است. خيلي آدم بدبختي است. چنان پياده شدي و كاري داري ما در خدمت تو هستيم...! آخر اين در شأن شما نبود. فرمود: شما چه مي‌گوييد؟ فرمود: «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏» بنده‌ي خدا كه بود. من هم بنده‌ي خدا هستم. او هم بنده‌ي خداست. ۲- «أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه‏» مسلمان بود من هم مسلمان بودم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[۱۴] برادر ديني هستيم. «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه‏» بالاخره در منطقه‌ي ما كه مي‌نشيند. همسايه‌ي ما هم هست. «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏»، «أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه‏»، «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه‏»، «يَجْمَعُنَا وَ إِيَّاهُ خَيْرُ الْآبَاءِ آدَمُ ع وَ أَفْضَلُ الْأَدْيَان‏»[۱۵] پدر هردوي ما حضرت آدم است. مكتب هردوي ما دين اسلام است. بعد هم فردا ممكن است من به احتياج درآمدم و اين محتاج وضعش خوب شد. گاهي وقت‌ها بالاي بالاها پايين مي‌آيند. پايين‌ها بالا مي‌روند. ما چه مي‌دانيم چه مي‌شود؟ مسخره نكنيد. يك ژياني داشت مي‌رفت. پشت ژيان نوشته بود كه: ميازار موري كه دانه كش است! يعني اگه حالا ماشينت سوپردولوكس است، خيلي بوق نزن. يكوقت ممكن است من با همين ماشين قراضه به مقصد رسيدم، تو با ماشين سوپردولوكست به مقصد نرسيدي.

علامت ايمان كامل را هم براي شما بگويم. الآن ايمان شما ناقص است يا كامل؟ حديث داريم علامت ايمان كامل اين است كه انسان اعتمادش به آنچه در دست خداست، بيش از آن باشد كه اطمينانش به دست خودش است. اگر گفت: من حتماً برنده مي‌شوم. چون كامپيوتر ديدم. مطالعه كردم. استاد سر خانه آوردم. كلاس ديدم. پدر و مادرم به من كمك كردند. نمي‌دانم آموزش‌هاي كذايي دارم. اگر تكيه به آموزش‌ها باشي، يكوقت مي‌بيني دم بزنگاه همه چيزها يادت مي‌رود. تكيه نكنيد به چيزهايي كه داريد. تكيه كنيد «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ»[۱۶] «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت‏»[۱۷] ارث پدر كه دارم. مهريه‌ام هم كه سنگين است. نياز ندارم. اصلاً مرا طلاق بده. اين خانم حالا يك ارثي به او رسيده است، يك مهريه هم دارد. مي‌گويد: مهريه‌ام را اجرا مي‌گذارم. جدا مي‌شوم. يك زندگي جديد تشكيل مي‌دهم. يعني گول مهريه‌اش را و ارث پدرش را مي‌خورد. زندگي‌اش را متلاشي مي‌كند به خاطر اينكه به ارث پدرش تكيه مي‌كند. اگر به علمت، به ارثت، به حافظه‌ات، به قدرتت تكيه كني، كه همه چيزها رو به راه است... اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: يكي از راه‌هاي خداشناسي اين است كه آدم خوب برنامه‌ريزي مي‌كند چيز ديگر از آب درمي‌آيد. يعني همه‌ي محاسبات را مي‌كند. بعد مي‌بينيم آنچه حساب كرده بود چيز ديگري از آب درآمد. ما آدم‌هايي داشتيم كه طبق محاسباتشان حتماً مي‌بايست چنين شده باشند و چنين نشدند. علامت ايمان كامل اين است كه اعتماد انسان به مقدرات الهي باشد نه به تحصيلات خودش. نه اينكه چيزي تحصيل نكنيم. ما بايد نهايت فكر و تدبير و مشورت و ما بايد همه‌ي كارهايمان را بكنيم. اما فكر نكنيم حالا كه چنين شد، پس ما...

امام كاظم سحرها در خانه‌ي فقرا بر دوش خودش مثل اميرالمؤمنين غذا مي‌برد. همين كه ميوه‌ها مي‌رسيد، مي‌گفت: ميوه‌ها را ببريد بازار بفروشيد، شب به شب بخريد. احتكار نمي‌كرد. مي‌گفت: ميوه كه رسيد به بازار ببريد. ما هم مثل مردم يك كيلو يك كيلو مثلاً مي‌خريم. گاهي در مزرعه با برده‌ها مشورت مي‌كرد و گاهي طبق نظر برده‌ها عمل مي‌كرد. از اول محرم براي محرم احترام قائل بود. ديگر نمي‌خنديد.

 مبارزه امام کاظم(علیه‌السلام) با شهرت طلبی

از لباس شهرت بدش مي‌آمد. همان كه دخترها و پسرهاي ما الآن مبتلا هستند. مثلاً مي‌خواهد در عروسي يك لباسي بپوشد كه همه بهت زده شوند. لباس شهرت حرام است. نه لباس شهرت حرام است. ريش و سبيل شهرت هم حرام است. كسي يك ريشي مي‌گذارد، همه مي‌گويند: اين كيه؟ اين چه كسي است؟ اين همه ريش مي‌خواهي چه كني؟ يك كفشي مي‌پوشد... موبايل تلفنش صداي گاو مي‌دهد. خوب اين همه زنگ است. مي‌خواهد بگويد: مثلاً صداي موبايل من با همه فرق مي‌كند. عطسه‌اش با همه فرق مي‌كند. تا همه چاي مي‌خورند، مي‌گويد: براي من آبجوش بياوريد. تا آبجوش مي‌آورد، مي‌گويد: براي من چاي بياوريد. همه دستشان را در مسجد چنين مي‌كنند. يك نفر دستش را چنين مي‌كند. يعني خيلي مي‌خواهي از خدا بگيري؟ در دعا گفتند: دستت را مقابل صورتت بگير. به طور طبيعي مي‌گويند: الهي آمين! يكي مي‌گويد: الهي آمين... همه نگاه مي‌كنند ببينند چه كسي بود؟ اصلاً آميني كه همه تو را نگاه كنند، دستي كه همه...، زلف، فُكُل، هر كاري كه حواس مردم را به خودت متوجه كني حرام است. بايد عادي باشد. دنيا هم همينطور است. بنده اگر مثلاً قيافه‌ام را يك طور ديگر قرار بدهم. طبيعي باشيم. امام كاظم لباس نو هم كه مي‌خريد مي‌گفت: بگذاريد در آب خيس بخورد. يك آب بخورد كه اين آهارش برود.

يكبار امام سجاد يك لباس شيكي پوشيد، داشت مسجد مي‌رفت. يك خرده كه رفت برگشت. به خانمش گفت: آن لباس ديروزي را بده. گفت: چرا؟ گفت: اين لباس را پوشيدم «كاني لست بعلي بن الحسين» انگار من ديگر امام سجاد ديروز نيستم. يك ماشين نو سوار مي‌شويم براي پسرعمه، پسر عمو، براي خودمان، همينطور نگاه مي‌كنيم اِ... نگاه كنيد من در اين ماشين نشستم! يعني دائم دلمان لك مي‌زند. اگر هم سر اين كوچه مي‌خواهيم بايستيم، مي‌گوييم: نه جلوتر برو. چون اين كوچه دو نفر است. در آن كوچه سي نفر ايستادند. يكجايي بايست كه مردم ببينند. ادا درمي‌آوريم. در امضاهايمان ادا درمي‌آوريم. يكطور امضا مي‌كنيم كه انگار دو تا كشتي به هم خورده است. هيچ جني نمي‌تواند اين امضا را بخواند. كارها طبيعي نيست. از عطسه و سرفه و امضا و شام و غذا و مهمانسرا و ساختمان و... خيلي امام كاظم از كارهاي مشهور بدش مي‌آمد. امام كاظم فرمود: كساني كه دست به اين كارها مي‌زنند، دخترهايي كه مثلاً پيداست يكطوري لباس پوشيده كه او را نگاه كنند.

امام كاظم(علیه السلام) فرمود: هر دختر و پسر و هر انساني كه دست به كاري بزند، كه مردم او را نگاه كنند، اين پيداست كمبود دارد. عقده‌اي است. چون پروفسور نيست كه مردم به خاطر علمش نگاهش كنند. كمالي ندارد كه به خاطر كمال اين را نگاه كنند. اين موهايش را فر داده است، مثلاً سبيلش را چنين كرده است. روزي دو ساعت و نيم به سبيلش ورمي‌رود كه اين سبيل سه تا پيچ بخورد. امام كاظم(علیه السلام) فرمود: كساني كه قيافه‌شان را طوري قرار مي‌دهند كه با باقي افراد فرق داشته باشد، اينها پيداست يك كمبود روحي دارند. مي‌خواهند مردم نگاهش كنند. كمالي هم ندارد. وگرنه آدم آرام، آرام است. اين مشكي كه كم در آن است لُق لُق مي‌كند. قولوپ... قولوپ... پيداست آب كم در آن است. پر كه شد آرام است. پول خرد است كه جِرق جِرق مي‌كند. اسكناس هزاري شد هيچي نمي‌گويد. جِرِق و جِرِق‌هاي اجتماعي براي آدم‌هاي عقده‌اي است.


ارسال نظرات
پر بیننده ها