گفت‌وگو با همسر شهيد مدافع حرم مهدي عسگري؛

دغدغه آقا مهدي رفتن نبود، چگونه رفتن بود

همسر شهید مدافع حرم مهدی عسگری مسئول سابق تربیت بدنی سپاه استان البرز گفت: دغدغه آقا مهدي رفتن نبود، چگونه رفتن بود.
کد خبر: ۸۸۴۶۲۲۷
|
۲۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۷
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، خانم مولايي متولد تهران است و همسر شهيد مهدي عسگري از شهداي مدافع حرم، او از همراهي با رزمنده پاسداري برايمان روايت مي‌كند كه هنگام ازدواجشان شرط كرده بود مي‌خواهد عمرش را صرف خدمت به اسلام كند. 

شهيد عسگري از خانواده‌اي بود كه دين خود را به انقلاب و اسلام در سال‌هاي دفاع مقدس ادا كرده بودند.

 زين‌العابدين عسگري برادر اين شهيد در كربلاي 5 آسماني شده بود و اكنون برادر كوچك‌تر اسلحه برادر بزرگ‌تر را برمي‌داشت تا در آوردگاهي ديگر حماسه‌آفريني كند؛ گفت و گوي ما با همسر اين شهيد بزرگوار را پيش رو داريد. 

دغدغه آقا مهدي رفتن نبود، چگونه رفتن بود

شهيد عسگري در نيروي دريايي سپاه مشغول بود، زندگي با يك نظامي كه دائم در مأموريت بود چه حال و هوايي داشت؟

بله ايشان در نيروي دريايي قشم فعاليت مي‌كرد و بعد از يكي دو سال به تهران و بعد هم به كرج منتقل شد. 

وقتي با ايشان آشنا شدم، در همان آغازين ساعات همكلامي‌مان تکليف زندگي مشتركمان را معلوم كرد.

 آقا مهدي شرط كرد: اگر يك زماني آقا دستور بدهند و جايي نياز به جهاد باشد من خواهم رفت. شما با اين شرط من موافقت مي‌كنيد يا خير؟! شايد باورتان نشود، يكي از معيار‌هاي ازدواج من هم اين بود؛ وقتي اين موضوع از طرف مهدي مطرح شد، با جان و دل پذيرفتم و گفتم بايد اينطور باشد اگر غير از اين بود من درانتخاب شما شك مي‌كردم.

 آقا مهدي از همان زمان به من مي‌گفت من بيش از 40 سال عمر نمي‌كنم و مطمئن هستم كه در جهاد شهيد مي‌شوم و از خدا مي‌خواهم كه شهيد بشوم. 

من و آقا مهدي 20مرداد ماه سال 1385 با هم عقد كرديم و تا زمان شهادتش در 27 خردادماه سال 1395 مصادف با  ماه مبارك رمضان در كنار هم بوديم.

 مهدي يك هفته بعد از عقد به مأموريت رفت. 20 روزي آنجا بود و 10 روزي هم اينجا پيش ما،من با كارش مشكلي نداشتم، شغل پاسداري‌اش را دوست داشتم و با نبودن‌هايش مي‌ساختم. 

وقتي گفت بيشتر از 40 سال عمر نمي‌كند برايتان نگران‌كننده نبود؟

نه؛ فكر نمي‌كردم كه شايد اين اتفاق واقعاً بيفتد، از طرفي نگران نبودم چون باور دارم عمر دست خدا است. 

خانواده من و خانواده آقا مهدي با مفهوم ايثار و شهادت آشنا بودند، عموي من علي الله مولايي سال 1364 در دفاع مقدس به شهادت رسيده بود. برادر آقا مهدي، زين‌العابدين عسگري هم در كربلاي 5 در سال 1364 آسماني شده بود. 

اينكه شهيد از نظر شغلي دائم در مأموريت بود، باعث شد كه تمريني براي نبودن هميشگي‌شان باشد؟

از جهاتي مي‌شود گفت همين طور است كه شما مي‌گوييد، من از همان ابتدا عادت به نبودنش داشتم، آقا مهدي مدت دو سالي در قشم بود، دير به دير به خانه مي‌آمد، هرچند وقتي برمي‌گشت به قدري از همه جهات محبت به من داشت و همراهي مي‌كرد كه نبودن‌هايش جبران مي‌شد. 

اينطور بايد برايتان بگويم كه حتي بعد از شهادت آقا مهدي هيچ حس جديدي ندارم، امروز كه به آن روزها فكر مي‌كنم با خود مي‌گويم همه آن ايام تمريني بود براي روزهاي بعد از شهادتش.

 ايشان براي امروزش برنامه‌ريزي داشت، مثلاً وقتي مي‌خواست روغن يا لاستيك ماشين را عوض كند من را صدا مي‌كرد و مي‌گفت بيا نگاه كن ياد بگير كه اگر من نبودم بتواني به راحتي اين كارها را انجام بدهي، شايد بعد از من كسي كمكت نباشد. 

پس شما را آماده شهادتش كرده بود، اما به نظر شما چرا بايد يك كسي مثل آقا مهدي با زندگي خوبي كه داشت داوطلبانه راهي ميدان جنگ مي‌شد؟

اولين چيزي كه باعث شد كه آقا مهدي راهي شود غيرت ديني‌اش بود، مي‌گفت زماني كه من به حرم بي‌تفاوت باشم زماني خواهد بود كه غيرت خودم را از دست داده باشم. 

يكي ديگر از علت‌هايي كه مهدي را براي رفتن مصمم‌تر كرد، مهرباني بيش از حد ايشان نسبت به آدم‌هاي روي زمين بود.،وقتي بچه‌هاي سوريه را نگاه مي‌كرد انگار بچه‌هاي خودش را در آن وضعيت مي‌ديد كه در شرايط سخت و پرمشقت روزگار مي‌گذرانند.

 آقا مهدي مي‌گفت نمي‌توانم تصور كنم كه فرقي بين نازنين فاطمه من با بچه‌هاي سوريه باشد. 

مي‌گفت الان يكي از دغدغه‌هاي شيعه حرم است و اين من را خيلي ناراحت مي‌كند، جهاد و دفاع از مسلمانان يكي از بزرگ‌ترين وظايفم است.

 همسرم از لحاظ بدني خيلي قوي و ورزيده بود، همرزمانش مي‌گفتند در اين بدن تير نمي‌رود، وقتي اين تعريف را مي‌شنيد در پاسخ دوستانش مي‌گفت: اين بدن بايد در راه اهل بيت خرج شود،اين بدن براي من نيست. 

اولين بار كي حرف از رفتن زد ؟ راضي كردن شما كار سختي بود؟
از بهار سال 1390 زمزمه‌هاي رفتن آقا مهدي به گوش مي‌رسيد، من با اينكه فوق‌العاده آمادگي داشتم اما خيلي ناراحت شدم، طوري كه نمي‌توانستم جلوي اشك‌هايم را بگيرم. 

مخالف رفتنش نبودم اما گريه مي‌كردم و نمي‌گذاشتم مهدي متوجه گريه‌هايم شود، اين غم و اندوه با من بود تا زمان شهادتش، يعني پنج سال تمام. 

ابتدا من خيلي جدي مخالفت نكردم اما هر بار به زبان مي‌آورد، من بهانه‌اي مي‌آوردم، آن زمان خدا نازنين فاطمه را هنوز به ما نداده بود، من گفتم ما هنوز بچه‌اي نداريم خيلي كارها مانده و... اما ايشان گفت از تنها كسي كه انتظار ندارم مخالف رفتنم باشد شماييد.

 اگر شما پشتم نباشيد من ديگر به هيچ جا پشتم گرم نيست، حرف شما امروز من را ياد ياران امام حسين (ع) در سال61 هجري مي‌اندازد، كه پشت امام حسين را خالي كردند و هر كسي بهانه‌اي آورد؛ يكي گفت زن دارم يكي گفت بدهي دارم... مي‌گفت: اينها بهانه است. 

من هم به خودم آمدم و تلنگري به خودم زدم و گفتم كه اگر امثال آقا مهدي نروند پس چه كسي قرار است برود،  اگر از حريم زينب (س)‌ دفاع نكند من در آينده قرار است چه جوابي بدهم؟ ديگر نمي‌توانم در ايام محرم گريه كنم.

 همه گريه‌ها الكي و عزاداري‌ها ظاهري مي‌شود، مدافعان حرم رفتند تا بند بند زيارت عاشورا را به منصه ظهور برسانند؛ يا ليتني كنا معك‌ها را عملي كنند. من اگر، اگر‌هاي خيلي زيادي با خود گفتم كه اگر مهدي را از دست بدهم چه اما ياد عاشورا همه حال و هوايم را تغيير مي‌داد.

 آن ايام چنان براي ابا عبدالله (ع) ماتم مي‌گرفتم كه گويي يكي از نزديكانم را از دست داده‌ام. اما ديگر وقت عمل رسيده است شايد باور نكنيد اما خودم دائم پيگير كارهايش مي‌شدم كه آقا مهدي رفتنت چي شد و... در صورتي كه از ته دل راضي نبودم. 

هيچ كس راضي نيست همسرش را از دست بدهد اما اعتقاد داشتم عمر دست خدا است،وقتي كاسه عمر پر شود، فرقي نمي‌كند تهران باشي يا سوريه، مي‌روي. 

هيچ چيزي دست من نبود، واقعاً مطمئن هستم اجازه مدافع حرم شدنش به دستان متبرك خانم حضرت زينب (س) بود.

 ايشان اجازه مهدي را صادر فرمودند، اولين بار 20 خرداد ماه سال 1394راهي شد، شايد صدمين بار بود كه او را از زير قرآن براي مأموريت‌هايش رد مي‌كردم ولي اين بار خداحافظي برايم رنگ ديگري داشت و بعد از دو مرحله اعزام به درجه رفيع شهادت رسيد. 

دل كندن از فرزند خيلي سخت است، رابطه شهيد با فرزندش چطور بود؟

دل كندن از فرزندمان برايش خيلي سخت بود، دقيقاً بعد از به دنيا امدن دخترمان نازنين فاطمه آقا مهدي ديگر آقا مهدي قبل نبود، خيلي كمرنگ شد، گفت مي‌ترسم وابسته بشوم و جا بمانم. 

مي‌گفت يك سفره‌اي پهن شده است، چند سال ديگر جمع مي‌شود و چه حسرت‌ها به دل ماها خواهد ماند،مهدي من را از همان زمان بارداري تنها گذاشت كه دلبسته نشود.

 حتي يك بار هم من را در مراجعاتم به پزشك همراهي نكرد، وقتي دخترم زمين مي‌خورد همه مي‌دويديم اما مهدي حركتي نمي‌كرد مي‌خواست از تعلقات دنيايي دور شود و اين به رغم ميل باطني‌اش بود. اما دخترم اولين كلمه‌اي كه بر زبان آورد «بابا» بود. هر زمان مي‌گفتيم بگو مامان مي‌گفت: «بابا». با اينكه نازنين فاطمه مدت كوتاهي با پدرش بود و خيلي كم ايشان را مي‌ديد، اما به پدرش وابسته بود. 

از جبهه سوريه با هم در تماس بوديد؟

جالب است برايتان بگويم كه وقتي به سوريه مي‌رفت‌ گويي ما را فراموش كرده باشد، تماسي نمي‌گرفت تا نكند حالش خراب شود و دلتنگي به سراغش بيايد، خيلي عجيب بود وقتي من اصرار مي‌كردم كه چرا شما زماني كه در اينجا هستيد روزي 10 بار تماس مي‌گيريد و از حال ما باخبر مي‌شويد، اما وقتي مي‌روي منطقه، يك بار هم زنگ نمي‌زنيد، انگار نه انگار ؟آقا مهدي مي‌گفت: خيلي سرم شلوغ است، به من مي‌گفت سوريه تنها جايي است كه از همه چيزش لذت مي‌برم. 

گويا تصاوير شهادت ايشان زودتر از خبر شهادتش منتشر شده بود؟

تصوير پيكر مهدي را النصره روي سايت گذاشته بود، همه دوستان و آشنايان ديده بودند، خواهرم مي‌گفت زخمي است اما من گفتم نه اين تصوير، نشان از شهادت ايشان دارد،  وقتي خبر شهادتش را دوستان و همرزمان قديمي‌اش شنيدند گفتند: خدا را شكر به آرزويش رسيد.

 همه مي‌دانستند كه تنها دغدغه مهدي رفتن و البته چگونه رفتن است، نمي‌دانم شايد باورتان نشود اما خيلي سخت است با كسي زندگي كنيد كه همه 10 سال همراهي با ايشان در فكر رفتن باشد، آقا مهدي در تمام اين 10 سال در اوج شادي و حتي مسافرت‌هاي شيرين هم از رفتن و شهادت صحبت مي‌كرد، همه آقا مهدي را دوست داشتند و با شنيدن شهادت ايشان خوشحال شدند كه به آرزويش رسيده است، آنهايي كه به مقام شهادت و جايگاه شهدا آگاهند خوب مي‌دانند كه ايشان به چه درجه‌اي رسيده است. هر چند از دست دادنش ناراحتي و دلتنگي دارد. 

سفارشي براي دخترتان نداشت؟

مهدي يك وصيت كلي نوشته بود اما به دخترش پيروي از خط ولايت فقيه و رهبري را توصيه كرده بود، مهدي به رهبري حساس بود، ايشان به حجاب و گريه براي امام حسين (ع) هم بسيار توجه داشت. 

امروزتان بي ‌او چطور مي‌گذرد؟

خيلي سخت است، اگر از اين سختي‌ها و دلتنگي‌ها بخواهي ده‌ها كتاب بنويسي باز هم جا دارد،  اما آنها هستند، حضور دارند؛ اين را مي‌شود از كمك‌هاي غيبي‌شان متوجه شد. كه اگر شهدا امروز ما را رها كنند ما از غصه و سنگيني اين غم دق مي‌كنيم، مردن با شهادت خيلي فرق مي‌كند،  مردن خيلي زود فراموش مي‌شود اما شهادت هر روز برايت تازه‌تر مي‌شود و خاطرات همسرت برايت زنده مي‌شود.

 اما يك فرق ديگر در اين ميان وجود دارد كه ما با اتكا به زنان دشت كربلا و با دستان خودمان همسرانمان را راهي ميدان جهاد و آنها را كربلايي مي‌كنيم. راهي مي‌كنيم، زندگي مشترك 10 ‌ساله‌ام با مهدي سراسر رضايت بود و خاطره و عشق و شور، از مهدي راضي بودم اميدوارم خدا از او راضي باشد، ان‌شاءالله كه در مراحل رشد نازنين فاطمه روح پاكش ياورم باشد. 
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار