خانه ایشان در سال اخیر عمرش، حدود 10 ماه، از طرف نیروهای امنیتی بعث عراق محاصره شده بود. نیروهای دولتی دور منزل را محاصره کرده بودند و کسی حق نداشت اطراف منزل ایشان رفت و آمد کند. خود ایشان هم اجازه نداشت بیرون برود، حتی آب و غذا را هم از ایشان قطع کرده بودند.
حدود یک هفته ایشان را خیلی در فشار قرار دادند تا از گرسنگی تلف کنند. این جریان مفصل است، ولی مورد شاهدی که میخواهم عرض کنم، این است: یکی از برادران و دوستان عزیزمان، شیخ محمد نعمانی، که در آن مدت در منزل ایشان مخفی مانده بود و دولتیها از اختفای ایشان مطلع نبودند، نقل میکند: مرحوم شهید صدر از شکاف پنجره اتاق نگاه میکرد و میدید که در آن گرمای تابستان، نیروهای امنیتی که منزلشان را محاصره کرده بودند، ایستادهاند و عرق میریزند.
ایشان دلش به حال آن ها سوخت و به محمدرضا گفت که به حاجی عباس که خادم ایشان بود البته آن اواخر حتی خادم را هم بیرون کردند بگوید به آن ها آب خنک بدهد؛ زیرا در گرما ایستادهاند و به گفته شهید صدر اسیر ایشان شدهاند. او میگوید: گفتم حاج آقا، اینها شما و زن و بچههایتان را محاصره کرده و زیر فشار قرار دادهاند.
شهید صدر جواب داد: ممکن است آنها چندان مقصر نباشند و در اثر شرایط زندگیشان گمراه شده و به این حالت افتاده و تحت تأثیر دولت طاغوتی قرار گرفتهاند. اگر کسی آنها را تربیت میکرد، خوب تربیت میشدند و اگر کسی نبود که امت را تربیت کند، شاید ما هم مثل آنها میشدیم(گریه شدید استاد) حاج عباس آب تهیه کرد و به آنها داد و گفت: سید گفته به شما آب خنک بدهم. جالب این جاست که به نقل آقای نعمانی، یکی از کسانی که مسئول محاصره منزل ایشان بود، بعدها هدایت شد، فداکاری کرد و در راه شهید صدر به شهادت رسید.
منبع : مجله مسطر ، جامعه المصطفی العالمیه