تابوت‌های خالی که برای دختری منتظر، یعنی پدر

بازگشت گمنام‌ها کمی غریب است

در روزگاری که غرب بر دل‌ها طبل هوس می‌کوبد و مردم پر فتنه‌ای که با زبان دین جویای مراد دنیا، مسند و بقا بر قدرت خویش‌اند و از تکه تکه شدن پیکرها نردبان صعود می‌سازند، بازگشت گمنام‌ها کمی غریب است.
کد خبر: ۸۸۳۸۸۷۸
|
۲۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۴
به گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ به نقل از پایگاه خبری خمین نیوز این روزها تا خبر تشییع شهدا به میان می‌آید برخی می‌گویند این‌ها تنها یک تکه  استخوانند و فضاهای مجازی را پر کرده اند، اما باید بیایند و ببینند، اشک شوق مادران چشم‌انتظاری که پس از چندین سال فرزندان خود را در تابوت ملاقات کردند مو را بر تن هر آزاده‌ای سیخ می‌کند و عرق شرم بر پیشانی کسانی می‌نشاند که در خوردن بیت‌المال مسابقه گذاشته و خون شهدا را پایمال می‌کنند؛ همان‌هایی که عدد فیش حقوقی‌شان کمر فقرا را خم‌تر می‌کند.

گفتند شهید گمنام است، پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشانه‌ای نداشت؛ روی زیرپیرهنیش به جای اسم نوشته بود: "اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم."وگمنام ماندند، آنان که پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان حضرت زهرا (س) گمنام و بی مزار بمانند.

.

.

.

مادر هر صبح خانه را آب و جارو می‌کند تا شاید این بار کوبه در را او بکوبد؛ و گیسوان مادر سفید شد در این انتظار.

کمر انتظار پدر شکست، خمیده شد و در رفتن های پیاپی به بنیاد شهید برای گرفتن نشانی او پیر شد.

مادر هر بار که تابوت‌های گمنام را می‌بیند می‌گوید: شاید فرزند من درون یکی از آنها باشد، برای گمنامی آنها می‌گرید تا شاید مادری بر قبر پسر او که نشان گمنامی دارد بگرید و هر پنجشنبه با گلاب به یاد مادر چشم انتظارش مزارش را بشوید.

در روزگاری که غرب بر دل‌ها طبل هوس می‌کوبد و مردم پر فتنه‌ای که با زبان دین جویای مراد دنیا، مسند و بقا بر قدرت خویش‌اند و از تکه تکه شدن پیکرها نردبان صعود می‌سازند، بازگشت گمنام‌ها کمی غریب است.

اینجا شهدا گمنام نیستند کمی از ذهن‌ها دور شده‌اند و برای این فاصله هزاران بهانه وجود دارد؛ از درصدهای ایثار تا تابوت‌های خالی که برای دختری منتظر، یعنی پدر.

طلبه شهید رضا دهنویان چه زیبا گفت: بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادی وصایایم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند.

امروز در هیاهوی دعواهای جناحی بازگشت یوسف‌های گمگشته فراموش شده است.

آنان که مادر قربان صدقه قد رعنای جوانیشان می‌رفت، امروز برگشتند اما نه با آن رعنایی، تنها استخوانی بدون نام و نشان از آنها برگشت.

چشم مادر که به استخوان‌های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت: بچه‌ام سرش می‌رفت ولی قولش نمی‌رفت ...به مادر قول داده بود بر می‌گردد.

حالا عده‌ای نه با آگاهی که از غفلت بر آتش شبه‌های بی اساس هیزم می‌ریزند که این‌ها فقط یک تکه استخوانند، تا اصل را فدای فرع کنند.

تابوت‌های خالی برای آنان که دل به دنیا سپردند خالی است اما برای  گلبرگ‌های خونین شلمچه، لب‌های سوخته فکه، گلوهای تشنه، تشنه‌های فرات یعنی عشق، وصال و پایان یک انتظار طولانی.

آن جوانانی که امروز در آرامش بر صندلی‌های کنسرت تکیه می‌زنند و آنان که امروز در آرامش بر گزینه‌های میز مذاکرات، لبخند می‌زنند، به این تابوت‌ها و استخوانها مدیون‌اند.

اينجا خبری نيست جز اينکه مادری که دو پسرش در عمليات کربلای ۵ شهيد شدند و پيکرشان هيچ وقت برنگشت و گمنام ماندند، سال‌هاست به سر کوچه چشم دوخته است.

شهید اهل قلم، مرتضی آوینی نوشت: گمنامی برای شهرت پرست‌ها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است؛ خوشا آنانکه مردانه می‌میرند و تو ای عزیز! خوب می‌دانی که تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند.

انتهای پیام/

ارسال نظرات
آخرین اخبار