تمام شهر به انتظارشان خبردار ایستاد.
زن و مرد، پیر و جوان، مادران و پدرانی که لباس جهاد بر تن پسران خود پوشاندهاند و دختران خردسالی که با حجاب فاطمی به استقبال پسران فاطمه(س) آمده بودند.
عدهای گل به دست گرفته بودند و عدهای گلاب.
آمدند تا دوباره بوی خوش شهادت را در شهر استشمام کنند.
همه آمدند به استقبال عزیزانی که در اوج خوشنامی با گمنامی پا به این شهر گذاشتهاند و کسی نمیداند مادرانشان در کدامین گوشه این خاک چشم به راه پسران خود خیره به جادههای انتظار ماندهاند.
دخترک جوانی در گوشهای از خیابان با کنجکاوی به جمعیت منتظر نگاه میکرد شاید از خودش میپرسید استخوان و پلاکی که پس از 35 سال اینچنین غریبانه بازگشتهاند، مگر چه جاذبهای دارند که اینگونه شهر را به غلغله واداشت.
جواب سؤالش را مطمئنم اگر کمی منتظر میماند، وقتی پیکرها از راه رسیدند میگرفت.
عشق گاهی بیدلیل به سراغمان میآید، این را قائمشهریها که حالا حسینیه عاشقانشان مرکز ثقل شهر شده است و مأمنی برای دلشکستگان خوب درک میکنند.
انگار همین دیروز بود، زمستان سال 91 و حضور 5 شهید گمنام که بر روی شانههای مردم شهر تشییع شدند و در خاک حسینیه عاشقان ثارالله آرمیدند و حالا این مکان پس از 4 سال به زیارتگاهی تبدیل شده که دلهای بیقرار را به سوی خود فرامیخواند و عاشقان به دورش طواف میکنند.
هر لحظه به جمعیت اضافه میشد. اصلا مگر هر روز در این شهر چنین مهمانان عزیز کردهای می آورند که بخواهی جا بمانی.
میدان مملو از جمعیت شده بود. مارش عزا شروع به نواختن کرد و این یعنی مهمانها به نزدیکی شهر رسیدهاند. غلغله شد. جمعیت به حرکت درآمد. هر کسی سریعتر میرفت تا در ورودی شهر خود را زودتر به کاروان شهدا برساند.
آمدند. بالاخره آمدند. با نوای خوش سلام و صلوات.
صدا روضه طنینانداز شد و اشکها سرازیر. بغضها شکست. دلها بیتاب شد.
عابران پیاده به تماشا ایستادند ... مغازهدارها به بیرون آمدند ... شهر از حرکت ایستاد ...
ضربان قلب شهر، حول میدان طالقانی، جایی که هفت شهید گمنام به دیدارمان آمده بودند، به تپیدن گرفت.
آی مهمانها! آمدهاید قدمهاتان روی چشمهایمان ... با حضورتان دوباره به شهر ما صفا آوردید.
کسی چه میداند شاید مادر یکی از آنها در میان جمعیت باشد...آمده باشد مادری کند برای پسرانی که همچون مادرشان حضرت زهرا(س) غربت اختیار کردهاند.
مردم قائمشهر دوباره یاد شهید خود افتادهاند، شهید غریبی که پس از 10 ماه هنوز هم نشانی از او نیافتند.
کسی چه میداند شاید یکی از همین روزها محمد بلباسی هم برگشت.
محمد جان هنوز هم همشهریانت منتظر آمدنت هستند ... قدمی دوباره بگذار بر دیدگانمان.
شهادتت رنگ شهر را عوض کرد، راه و مرام خیلی از آدمها را هم
تو در این شهر خوشنام ترین گمنامروی زمینی...بازگرد.