به گزارش خبرگزاری بسیج در قزوین، حجتالاسلام حسن آقاعلیخانی به دلیل فعالیتهای انقلابی و روشنگر در سوم دی ماه 1354 به همراه جمعی از انقلابیون در قزوین بازداشت شد و نزدیک به سه سال از عمر خویش را در زندان رژیم طاغوت سپری کرد.
وی
در خاطراتش میگوید: سال 1354 که سازمان مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژیاش را اعلام
کرد، سیل دستگیریها شروع شد و من از افرادی بودم که نیروهای ساواک شبانه به
منزلمان ریختند و مرا دستگیر کرده و به شهربانی بردند.
فردا صبح منوچهری جلاد به عنوان سرتیم، بازجویی مقدماتی میکرد.
از من پرسید نوار معروف فلسفی را تو ضبط و تکثیر کردهای. گفتم: نه. صندلی را بلند
کرد به روی من کوبید، گفت ببرید تهران درازش کنید.
شب شده بود، چشم بسته وارد کمیتهی مشترک شدم لباسها را تحویل
دادم و لباس زندان پوشیدم یک راست مرا به اتاق بازجویی بردند، همان فردی که کنار
من بود، معلوم شد که بازجوست و بازجویی را شروع کرد.
از او سووالات پیدرپی و از من جوابهای منفی و اظهار بیاطلاعی
درباره همان شب، نخست چند بار مرا آویزان کرد که بسیار کشنده بود. در هر نوبت که از
حال میرفتم، میگفتم باز کن حرف میزنم، دوباره همان انکار قبلی و مجددا آویزان
شدن.
این آقا به همراه تیم چون شب قبل تا صبح مشغول دستگیری افراد
در قزوین بودند، دچار کم خوابی شدید شده بودند. توان ادامهی بازجویی نداشت. مرا
به سلولی در بند 5 فرستاد و از فردا بازجوی دیگری در همان اتاق که جزو تیم منوچهری
بود، بازجوی من شد. او از افسران شهربانی و مامور به ساواک بود با نام مستعار
«اسدی» و هر یک از دیگری جلادتر.
کمیتهی مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری که آذر 1349 و در آستانهی
برگزاری جشنهای 2500 سالهی شاهنشاهی تشکیل شد، جهنمی تمام عیار برای مبارزان
بود، حدودا سه ماه در این کمیته بودم و بدون اغراق اکثر روزها در سلول انفرادی از
من پذیرایی میشد.
کارسازترین شکنجه، زدن کابل به زیر پا بود. دستبند قپانی،
آویزان کردن و آپولو، که کابل و آپولو در اتاق شکنجهی حسینی بود و دستبند و
آویزان کردن در اتاق بازجویی هم قابل انجام بود.
یک روز با چشم بسته هنگام بالا رفتن از پلههای آپولو، بازجو
میگفت: چنین منبری را تا حالا دیده بودی. در آپولو مینشستی، دستها و پاها را با
برادههای آهنی پیچ داده و سفت میکردند که فشار آن بر استخوانهای دست و پاه آه
انسان را به آسمان میبرد.
و بعد یک کلاه فضانوردی روی سر انسان قرار میگرفت و تازه کابل
زدن حسینی شروع میشد و فریاد درد و خونریزی و شکستن استخوانها هم به جایی نمیرسید،
چرا که کلاه آپولو برای همین بود که فریادها، بازجوی شکنجهگر را آزار ندهد.
وی ادامه میدهد: بعد از دوران بازجویی به زندان قصر منتقل شدم
و چند ماهی در بند زیر دادگاه، در انتظار تشکیل دادگاه بودم و عجیب است که این قدر
زندانی و بازداشتیها فراوان بود که در کمیتهی مشترک برای شکنجه در اتاق حسینی
باید در صف انتظار و نوبت میایستادیم و در زندان قصر برای دادگاهها باید ماهها
به انتظار مینشستیم.
گویی که جنایتکار جنگی هستیم و باید در دادگاه نظامی ارتش با
حضور ژنرالها به شکل صوری و فرمایشی محاکمه و محکوم بشویم. بنده در دادگاه بدوی به
حبس «ابد» محکوم شدم و در دادگاه تجدیدنظر هم رای دادگاه بدوی به «ابد» تایید
شد.
در سال 57 رژیم شاه به دلیل آمدن مردم و حضور سیل آسای آنها در
صحنه، قادر به نگهداشتن زندانیان سیاسی در زندان نبود، به همین دلیل زندانیان گروه
گروه آزاد شدند و به آغوش ملت بازگشتند و همه با هم به مبارزات خود گسترش دادند تا
پیروزی را در آغوش گیرند.
بنده نیز به همراه جمع زیادی از دوستان، همبندان و همرزمان در
سوم آبان ماه سال 57 بعد از 34 ماه آزاد شدم ولی همچنان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه
دادم تا اینکه پیروزی شدیم.
حجتالاسلام حسن آقاعلیخانی در سال 1323 در روستای خیارج از
توابع بویینزهرا در استان قزوین متولد شد و پس از تحصیلات ابتدایی به حوزهی علمیهی
قزوین رفت و به تزکیهی نفس و تعلیم علوم دینی پرداخت.
وی در قزوین به همراه استادان بزرگ آن حوزه، از جمله آیتالله
سیدابوالحسن رفیعی قزوینی به تبلیغ و روشنگری پیرامون اهداف نهضت امام خمینی(س)
همت گماشت و به صورت گوناگون یاریرسان این حرکت شد.
او در سوم آبان ماه سال 1357 از زندان آزاد شد و تا پیروزی
انقلاب اسلامی به ساماندهی فعالیتهای انقلابی در قزوین همت گماشت.
ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسوولیتهای گوناگون در
خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار گرفت و سالها به عنوان مسوول دفتر نمایندهی ولیفقیه
و امام جمعهی قزوین، وظیفهی پاسخگویی به مراجعان و هماهنگی فعالیتها را عهدهدار
بود.
1001/پ30/ب