همسر شهید گفت: رضا دوست نداشت تا من و خانواده ام بدانیم که او فرمانده لشکر27 محمدرسول الله(ص) است و من بعد از تحقیقات فراوان، متوجه شدم که در جبهه چه فعالیتی انجام می دهد.
کد خبر: ۸۸۱۲۵۲۶
|
۰۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۸
به گزارش سرویس راهیان نورخبرگزاری بسیج، روزهای آخر سال 61 بود که آیت الله گیلانی، رضا و همسرش را به عقد یکدیگر در آورد. مراسم عقد در کمال سادگی با رعایت تمام موازین اسلامی و شرعی برگزار گردید. از خریدها و خرجهای گزاف و بیهوده خبری نبود. هنگام عقد، رضا مدام ذکر می گفت. او یکی دو روز بعد عازم شد تا به لشکر بپیوندد. به گفته همرزمان این شهید، رزمندگان با اینکه شهید چراغی سن و سال کمی داشت، اما همچون پدری دوست می داشتند، زیرا رضا فرماندهی بود که همیشه سعی می کرد خود را کمترین نشان دهد و تواضع و فروتنی اش، زبان زد عام و خاص بود.

همسرشهید رضا چراغی یکی از فرماندهان لشکر 27 محمدرسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس می تواند روایت تازه ای از همسر شهیدش را به زبان بیاورد. وی در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار کوله بار  گفت: تیرماه 61 رضا به خواستگاری ام آمد و از همان اول هم می گفت که از نظر مادی، چیز زیادی ندارد. من هم با توجه به خصوصیاتی که از او شنیده بودم، گفتم: «در این راه هر سختی، مصیبت و حتی بلا که باشد، اگر خدا قبول کند به جان می پذیرم، چرا که مسلمان بودن به این سادگی ها نیست و انسان باید مسلمانی اش را ثابت کند.»

دوست نداشت که بدانیم فرمانده لشکر27 محمدرسول الله(ص) است
وی ادامه داد: خانواده ام هم از رضا خوششان آمده بود. بعد از شهادت همسرم، برادرش تعریف کرد: «رضا به ما گفت از شما نمی گذرم اگر به خانواده آنها بگویید من در جبهه چکاره هستم. چون برای من خیلی مهم است فردی را که برای زندگی انتخاب می کنم، برای مسئولیتم با من ازدواج نکند.»
همسر شهید افزود: من هم پس از تحقیقاتی که کردم، فهمیدم که او فرمانده لشکر27 محمدرسول الله(ص) است ولی به خانواده ام چیزی نگفتم. حتی به او هم نگفتم که می دانم چه مسئولیتی دارد. پس از ازدواج، یکبار که با هم صحبت می کردیم، گفت: «شما از این به بعد باید مسئولیتی را بپذیرید که چه بسا از مسئولیت ما رزمنده ها بالاتر باشد. اگر من رفتم، باید بمانید و زینب وار، صبر کنید نه اینکه فقط  سکوت کنید و یک گوشه بنشینید.»

وی اضافه کرد: یک بار که با هم بیرون رفته بودیم، به من گفت: «تا به حال درباره شهادت من فکر کرده ای؟»گفتم: «بیشتر از آنچه که شما فکرش را بکنید، چون می دانم عاقبت این کار شهادت است.» گفت: «راستش، من نمی خواستم ازدواج کنم که همیشه کسی را چشم به راه بگذارم، ولی فکر می کنم از نظر شرعی این بار روی دوش من است و شاید همین بار است که نمی گذارد زودتر به نزد پروردگارم بروم.»
آخرین مکالمه با شهید چراغی
همسر شهید رضا چراغی در ادامه به آخرین مکالمه اش با شهید چراغی اشاره کرد و گفت: چند روز قبل از شهادتش، رضا به خانه تلفن زد و هنگامی که از او پرسیدم آقا رضا مرخصی نمی آیید؟ پاسخ دهد: «شما تقاضای مرخصی از بنده نکنید.»به او گفتم: «فقط می خواستم بپرسم کی می آیید؟ و رضا پاسخ می دهد: دیگر نمی آیم.» خیلی ناراحت شدم و پرسیدم: «چرا نمی آیید؟ مرخصی نمی دهند یا خودتان نمی خواهید بیایید؟» رضا جواب داد: «من هر موقع بخواهم می توانم بیایم مرخصی، ولی موضوع این است که آدم یا مسئولیتی را نمی پذیرد یا وقتی پذیرفت، باید تا آخرش بایستد. به همین خاطر است که من نمی توانم بیایم. از این به بعد هم چشم به راه من نباشید. فکر هم نمی کنم دیگر مرا ببینید.

همسر شهید ادامه داد:شک کردم و پرسیدم:« آقا رضا، دوباره زخمی شده اید؟ رضاخندید و جواب داد: درد که نه، چیزی نیست، این پایم خیلی درد می کند. نمی دانم چی شده. مثل اینکه در رفته، خوب می شود.» این آخرین گفتگوی من با رضا بود.
وی در پایان گفت: شهید چراغی 11 بار مجروح شد و در این در حالی بود که خودش می گفت: اگر خدا بخواهد دفعه دوازدهم به شهادت می رسم و همان هم شد.
کوله بار
ارسال نظرات