دیگر
معاملهای ندارید که انجام دهید. گفت با خدا هم که ما حرفی نداریم بزنیم.
کوتاهی هم که از او دیده نمیشود. منظوری که خدا داشت دیگر حاصل شده است؛
من و شما را پیش خود آورد منظوری که ما خود داشتیم – که نجات پیدا کنیم –
هم که حاصل شد. حالا مِن بعد چه کار کنیم؟ این را من قبل از اینکه شما
بگویید میگویم. آیا میدانید معنی این «چه کار کنیم» چیست؟ یعنی ما خیلی
عادت به شلوغ کاری داریم، چه کار کنیم؟ هیچ! بنشین که خستگیات در برود.
چقدر
شلوغ کاری کردهام که وقتی یک دقیقه حجّت خدا عجّل الله تعالی فرجه الشریف
را ملاقات میکنم و پیش او مینشینم میگویم آقا حالا چه کار کنم؟ میگوید
تو کجا بودی؟ چهل سال رفتی چه کار کردی؟ حالا هم که یک دقیقه آمدهای
بنشینی میگویی چه کار کنم؟ بنشین که خستگیات در برود. این دفعه نیم ساعت
مینشیند و میگوید چه کار کنم؟ به او میگویند بنشین. نمیخواهد هیچ کاری
بکنی. دفعه بعد نیم ساعت را دو ساعت میکند، آن را زیاد میکند. هرچه
مینشیند جرأتش بهتر و لذّتش بیشتر میشود. تا اینکه سرانجام چند مرتبه که
او را نشاندند، مینشیند که مینشیند تا خدا، خدایی میکند، نشست که نشست.
دیگر هیچ جا نمیرود.
او در ابتدا حاضر به نشستن نیست و میگوید من چه کار کنم؟ بعضی وقتها میگوید «آخر بیکار هم که نمیشود»! این قدر جنس من عجول و فعال بوده است و با آسمان و زمین پنجه نرم کرده است. حالا برخورده اس و همه قوا را از دست داده و تحویل داده است، جمال و جلال او، همه را گرفته است. باز میگوید اجازه میدهید بلند شوم؟ میگوید: نه بنشین. میگوید: آخر بیکار که نمیشود نشست، این قدر عادت کرده است.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 131
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی