خبرهای داغ:
28 ماه صفر، به عنوان روز شهادت حضرت ختمی مرتبت(ص)، روز عزای اهل بیت است که ادیبان و شاعران آیینی قم هم آن را به سوگ نشسته‌اند.
کد خبر: ۸۷۸۴۷۰۱
|
۰۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۶:۵۶
ریزید خون ز دیده که در آخر صفر ... جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، امروز روز حُزن و مصیبت خاندان رسالت است؛ روز شهادت پیامبر مهربانی‌ها(ص) که این مناسبت در اشعار شاعران قمی هم جلوه‌گر است.

یکی از شاعرانی که در این مناسبت جانسوز شعر دارد، امیر اکبرزاده است که با شعری با عنوان «رسول آینه‌ها»، این مصیبت را روایت کرده است:

تمام ثانیه‌ها یک به یک عقب ماندند

و روزهای خوشی پشت شهر شب ماندند

و بغض تُرد ملائک شبی ترک برداشت

و کائنات و زمان هم ز تاب و تب ماندند

رسول آینه‌ها از زمین جدا شد، رفت

و لحظه‌ها همه در جا به این سبب ماندند

رسولِ آمده از عرش پر کشید و گذشت

ستاره‌های جوانش ولی عقب ماندند

ستاره‌های جوانی که بین این قحطی

شبیه زمزم و کوثر چه لب به لب ماندند

زمین دچار سکون شد و آسمان لرزید

که قوم منحرفی گرد بولهب ماندند

تمام خاطره‌های غدیر زنده شده ست

تمام خاطره‌هایی که از عرب ماندند

او درباره این روز حُزن انگیز، اشعار دیگری هم دارد که یکی دیگر از آن‌ها، از زبان حضرت رسول اعظم(ص) است و وداع آن حضرت را با شهر مدینه و با یاران و اصحاب باوفایشان به تصویر می‌کشد:

ای روزهای شب‌تر از یلدا خداحافظ

ای لحظه‌های راهی فردا، خداحافظ

بدرود ای شهر غریبه، بعد من خوش باش

من می‌روم حالا تویی تنها خداحافظ

یاران صف‌های نماز و غزوه، همراهان

این بار تنها می‌روم، تنها، خداحافظ

سلمان، ابوذر ـ ای شریک روزهای غم ـ

ادامه این شعر، وداع حضرت محمد مصطفی(ص) با حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) و خبر دادن به آنان از ماجراهای روزهای بعد است:

آه ای علی، ای دخترم زهرا، خداحافظ

گریه نکن، تو بعد من در کوچه‌ها روزی

یاری نمانده، یاوری حتی، خداحافظ

آتش تبانی کرده با شلاق با تزویر

من هم عزیزم! نیستم آنجا، خداحافظ

در را ببند، این در برایت نقشه‌ها دارد

سخت است شرح ماجرا حالا، خداحافظ

«انّا الیه راجعون» این را خدا می‌خواست

گریه نکن دُردانه بابا، خداحافظ

گریه نکن بابا تو را هم می‌برد با خود

او دوست دارد دختر خود را، خداحافظ.

اکنون نوبت می‌رسد به شعری از سید حمیدرضا برقعی در این مصیبت عُظمی و با نگاهی به حوادث بعد از آن: 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است

دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است

با شماییم که خود را خبری می دانید

و زمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید

فخر کردید که هم کاسه‌ی نمرود شدید

گردباد، آتش صحراست، بترسید از آن

آهِ این طایفه گیراست، بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید

دیگر از خُرد و کلان معجزه بر می‌آید

سنگ این قوم که سجّیل شود می‌فهمید

آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک

ذولفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است

هان بترسید که طوفان طبس در راه است 

یا محمد! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم

روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد! دل این قوم برایت تنگ است

 بانگ هیهات حسینی ست رسیده از راه

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.

پایان این گفتار هم شعری بلند از «میثم» خواهد بود که با بیان مصیبت فراق رسول گرامی اسلام(ص) و شرحی بر مظلومیت خاندان رسالت(ص) آغاز می‌شود و با گریزی به کربلا، با دعا برای ظهور حضرت بقیت‌الله الاعظم(عج) به پایان می‌رسد: 

ای امت رسول، قیامت به پا کنید

لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ماتم پیمبر و تنهایی علی

باید برای حضرت زهرا دعا کنید

داغ پیغمبر است و بلایی ‌ست بس عظیم

حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم

ختم رسل به سوی جنان می‌کند سفر

جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر

ریزید خون ز دیده که در آخر صفر

کز پیکر وجود، روان می‌کند سفر

دریای اشک، مُلک خداوند سرمد است

بــاور کنید روز عزای محمّد است

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده

خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب

واویلتا عزای رسول خدا شده

عالم ز دود فتنه سیه‌ پوش می‌شود

باور کنید قامت حیدر خمیده است

رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو

خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است

خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است

یک کربلا غـم است که در قلب زینب است

 سوگ رسول یا که غم بین‌هایت است

یا نقشه‌ی شکستن رُکن هدایت است

تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم

او را هوای حمله به بیت ولایت است

امت پس از نبـی ره طغیان گرفته‌اند

با دست فتنه دامن شیطان گرفته‌اند

پیغمبری که دست دو عالم به دامنش

با آن که آب غسل، نخشکیده بر تنش

آزرد باغ لاله‌اش از نیش خارها

دیدند حمله‌های خزان را به گلشنش

اجر رسالتش چقَدَر ظالمانه بود

بـر دست دخترش اثر تازیانه بود

مردم درِ سرای علی را نمی‌زنند

جز با لگد به بیت ولا پا نمی‌زنند

سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا

اینان سری به حجره زهرا نمی‌زنند

دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را

کس نشنود صدای اذان بلال را

ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن

خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن

دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا

اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن

بی‌تو جهـان دچـار بلایی عظیم شد

بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد

 افتاده پشت سر همه آیات ذوالجلال

 اجر نبی به کشتن زهرا ادا شود

 زهرا زند به پشت درِ خانه بال ‌بال

 حامی دین و یار ولی کیست؟ فاطمه

اول شهیـد راه علـی کیست؟ فاطمه

یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه

آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه

بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال

 دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه

با تیغ مهدی‌اش دل ما را صفا بده

بـر سینـه شکستـه زهـرا شفا بده

اسلام، سرشکسته اعدا نمی‌شود

مِهر علی برون ز دل ما نمی‌شود

درمان زخم سینه مجروح اهل‌ بیت

جز با ظهور مهدی زهرا نمی‌شود

«میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان

عَجّل علی ظُهورک یا صاحب ‌الزمان.
ارسال نظرات