معرفی کتاب؛

«نورالدین پسر ایران»

«نورالدین پسر ایران» كتاب خاطرات سید نورالدین عافی است، که از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
کد خبر: ۸۷۷۲۸۲۷
|
۱۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۲
به گزارش سرویس راهیان نورخبرگزاری بسیج، سرگذشت پسری 16 ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز كه مانند دیگر رزمنده‌های نوجوان ایران با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدین و مسئولان را برای اعزام به مناطق عملیاتی جلب كرد و از دی‌ماه 1359 یعنی تنها سه‌ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های نبرد با متجاوزان رفت.
 
وی حضور در گردان‌های خط‌‌شكن لشكر 31 عاشورا را به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته را در جبهه‌های مختلف تجربه كرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علی‌رغم جراحات سنگین و شهادت برادر كوچک‌ترش سید صادق در برابر چشمانش، در جبهه ماند و در عملیات‌های متعددی حضور داشت و جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس شد.
 
روایت خاطرات سید نورالدین، شیرین و خواندنی است. تلاش نویسنده برای حفظ ملاحت و طنز مستتر در كلام نورالدین نیز قابل توجه و شایان تحسین است.
 
برای نمونه روایت صحنه‌ی اولین جراحت نورالدین در جبهه‌ كردستان را كه منجر به دو ماه بستری شدن او در بیمارستان شد را می‌خوانیم:

«داد زدم: نزن. و گلوله را بغل كردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسكی كه دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیک كرد ... شلیک توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبكی به هوا پرتاب كرد؛ هیچ چیز از آن ثانیه‌های عجیب به یاد ندارم، فقط یادم هست محكم به زمین افتادم در حالی‌كه گردنم لای پاهایم گیر كرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر كرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاک؛ به‌تدریج صدای فریاد فندرسكی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه می‌كردند، داد می‌زدند. من تلاش می‌كردم سرم را از بین پاهایم خارج كنم، ولی نمی‌شد. احساس می‌كردم مثل یک توپ گرد شده‌ام و اصلا تحمل آن وضع را نداشتم. ناله می‌كردم: گردنم را بكشید بیرون، اما این كار دقایقی طول كشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشت‌های تنم دارند می‌ریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجك‌ها و خشاب‌هایی كه به كمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچه‌ها به سر و صورتشان می‌زدند و گریه می‌كردند. من از لحظاتی قبل شهادتین می‌گفتم، اما هیچ ناله‌ای از من بلند نبود. از بچگی همین طور بودم.» 
 
ارسال نظرات
آخرین اخبار