کد خبر: ۸۷۶۹۶۷۴
|
۰۹ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۳
به گزارش خبرگزاری بسیج از کردستان، شهيد « محمود امان اللهي» ؛در بیست و پنجم خرداد سال 1339 در روستاي «جعفرآباد» بيجار استان كردستان به دنیا آمد. روستا مدرسه نداشت. یکی از اهالی، دو اتاق گلی خانه­اش را به کلاس تبدیل کرد و بدین ترتیب شانس محمود و دوستانش را برای تحصیل فراهم نمود.


با این که بچه­ ها مثل بزرگ­ترها کار می­کردند، فقر و محروميت همچنان دغدغه­ی اصلی خانواده­ها بود. محمود علاوه بر تحصيل، هم در کار كشاورزي و دامداري به پدر و مادر خودش کمک می­کرد، هم به همسايه­ها. گویا ایثاری که در جای جای زندگی­اش جاری بود و در انتها با اهداء اعضای بدنش به اوج رسید، از همان کودکی در او نهادینه شده بود.

سال 1349 تحصيلات ابتدایی را تمام کرد و برای آموختن پايه‌هاي بالاتر سختی­های زیادی کشید. او و دوستانش مجبور بودند جاده­ی مال­روی جعفرآباد به شهر تكاب را در گرماي طاقت‌فرساي تابستان و سرماي سوزناك زمستان، با پای پیاده طي کنند.

پس از چندین سال تحصیل در شهر تكاب، براي اخذ ديپلم به كرمانشاه رفت. سرانجام در سال 1356 با قبولي در پايه ششم طبيعي، از دبيرستان 25 شهريور سابق كرمانشاه، در رشته­ی طبيعي دیپلم گرفت و در تاريخ 1/7/ 56 وارد دانشگاه افسري ارتش در تهران شد.

احد امان­ اللهی؛ پدر محمود، که­ از همان اوايل پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمده بود، در تاريخ 6/4/59 حین درگيري در روستاهاي تابع شهرستان تكاب به دست گروهك‌‌هاي ضدانقلاب به شهادت رسيد.

محمود که از حالا ردای فرزند شهید بر دوش داشت، از تاريخ 10/4/59 الي 31/6/59 از طرف دانشگاه افسري به سپاه ناحيه كردستان مأمور شد تا به عنوان مسؤول سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد پايگاه موجش و رابط بين ارتش و سپاه در محور عملياتي قروه ـ سنندج به انجام مأموریت بپردازد.

چند روز قبل از آغاز جنگ، محمود به اتفاق دانشجويان دیگر، جهت برگزاري جشن فارغ‌التحصيلي و اخذ سردوشي به دانشگاه افسري نزاجا دعوت شده بود. دیری نپایید شیرینی این جشن با حمله­ی ناجوانمردانه­ی صدام به ایران اسلامی به تلخی گرایید و فردای آغاز جنگ تحميلي، يعني اول مهر 1359، یک هواپيماي c-130  ارتش، حامل سرهنگ نامجو؛ فرمانده دانشگاه افسري نزاجا، محمود و 269 نفر دیگر از دانشجويان داوطلب، در فرودگاه اهواز به زمین نشست، تا برگ زرین دیگری در زندگی جهادی محمود رقم بزند.

او در مقاومت 35 مردمی خرمشهر، را‌بط ميان سرهنگ نامجو و محمد جهان‌آرا[1] بود. تا این که پس از دو هفته مقاومت، در تاریخ 15/7/59 به شدت مجروح شد و به بيمارستان طالقاني آبادان منتقل گرديد. او می­دانست درگيري بسیار شدید است و نيرو بسیار کم. از طرفی سوء استفاده­ی افراد خائن و فرصت‌طلب، اوضاع را حسابی ناهماهنگ و نابسامان کرده است. به همین خاطر نتوانست در بيمارستان طاقت بياورد. قبل از بهبودي، مخفیانه از بیمارستان خارج و عازم خط مقدم جبهه­ی خرمشهر شد.

سرانجام در تاريخ 23/7/59 در حالی که قسمت غربي خرمشهر سقوط کرده و عده­ی زيادي از همرزمان او به شهادت رسیده بودند، هنگام درگيري خانه‌به‌خانه، دوباره مجروح شد و به اسارت ارتش بعثی عراق درآمد.

وضعیت جراحت او به گونه­ای بود که هیچ کس احتمال زنده ماندنش را نمی­داد. لذا شهادت او بر همگان محرز شد و دانشگاه افسري نزاجا پوستر شهادتش را چاپ و منتشر کرد. مراسم شب هفتم و چهلم در زادگاهش برگزار شد. غافل زا این که او در اسارت زندگی شجاعانه­ی جدیدی را در كنار بزرگواراني همچون سرور احرار و آزادگان؛ شهيد حجت‌الاسلام ابوترابي آغاز کرده است.

به گواهي شهيد ابوترابي، امان­اللهی به خاطر عدم همكاري با استخبارات بعث و تهییج اسرا به مقابله با نيروهاي بعثي، بارها مورد شكنجه و آزار و اذيت قرارگرفت. او با صداي تلاوت قرآن، اذان و مداحي در رساي امام‌حسين‌(ع) و يارانش، عراقي‌ها را به ستوه می­آورد. عراقی­ها نیز متقابلاً وي را بدون معالجه، در سياه‌چال می­انداختند و شكنجه‌هاي قرون وسطايي مي‌دادند. يك‌بار به بهانه مداوا، او را به بيمارستان الرشيد بغداد اعزام كرده و قصد قطع‌كردن پایش را داشتند، اما او اجازه نداد.

سرانجام محمود امان­اللهی، پس از تحمل 244 روز اسارت، به علت شدت جراحات وارده، به عنوان مجروح جنگي صعب‌العلاج شناخته شد و طبق كنوانسيون سوم ژنو، به همراه 24 نفر دیگر از اسراي معلول ايراني، با اسراي عراقي مبادله و در تاريخ 26/3/60 وارد فرودگاه مهرآباد تهران شد.

حالا که محمود علاوه بر افتخار فرزند شهیدی، جهاد در خط اول نبرد و جراحت، طعم تلخ اسارت را هم چشیده بود، انگیزه­ی بیشتری برای دفاع از جبهه­ی مظلوم حق داشت. مدام در ارتش، سپاه، دانشگاه افسري و مساجد شهر و روستا به سخنراني می­پرداخت و ضمن افشاي جنايات دشمن، به تهییج جوانان جهت حضور در جبهه می­پرداخت.

محمود از تاریخ 20/6/60 تا 31/6/60 در بيمارستان تهران تحت عمل جراحي و مداوا قرارگرفت و به مدت 6 ماه استراحت پزشكي گرفت. اما بدون اعتنا به توصیه اطباء، از تاريخ 5/8/60 الي 22/1/61 مسؤولیت بسيج مستضعفين و قائم‌‌مقامی سپاه تكاب را برعهده گرفت.

در تاریخ 1/4/61 به عنوان قائم‌مقام سپاه سردشت[2] منصوب شد.

پس از هماهنگي فرمانده سپاه ناحيه كردستان[3] با دانشگاه افسري، تا تاريخ 14/1/62 با تمديد مأموريت او در سپاه موافقت شد. او در این سال با عناوین؛ مسؤول بازرسي و دايره سياسي قرارگاه حمزه سيدالشهدا، سرپرست عقيدتي سياسي لشكر 23 نيروهاي مخصوص (نوهد) و مسؤول سازماندهي بسيج عشايري قرارگاه حمزه سيدالشهدا خدمت کرد. در طول اين مدت، سه‌بار دیگر به شدت مجروح شد.

در اوایل سال 1363 به فرماندهي گردان ضربت عملياتي جندالله بانه منصوب شد. از تاريخ 1/1/64 تا 15/7/64 بنا به امر سپهبد شهید صياد شيرازي[4] به قرارگاه كربلا و خاتم‌الانبياء مأمور و به عنوان معاون فرمانده تيپ شهادت منصوب شد. او در اين مدت در عمليات‌‌هاي ظفر 1و2و3 و كربلاي 1و2و3 شركت کرد. پس از آن تا 31/1/65 در دايره عمليات نزاجا، مستقر در لويزان به مأموريت خويش ادامه داد و از 1/2/65 به طور كلي از نیروی زمینی به ستاد مشترک ارتش منتقل گرديد. تا 22/11/65 به عنوان معاون حفاظت اطلاعات ناحيه ژاندارمري كردستان مشغول به خدمت بود. از آن تاريخ تا 2/3/67 در سمت مشاور نظامي و معاون هماهنگ‌كننده عقيدتي سياسي ناحيه ژاندارمري كردستان منصوب گرديد.

از 20/4/67 الي 20/7/67 بنا به درخواست لشكر 28 پياده كردستان، به عنوان رابط ژاندارمري به آن لشكر مأمور شد.

در سال 67 با حکم فرمانده لشكر 28 كردستان[5] به فرماندهي يكي از گردان‌هاي تكاور منصوب شد.

از تاريخ 13/9/69 به مدت شش ماه به عنوان مشاور دادستان نظامي به سازمان قضايي نيروهاي مسلح كردستان مأمور گرديد و پس از اتمام مأموريت در سمت‌هاي معاونت تبليغات و نيز معاونت هماهنگ‌كننده ناحيه انتظامي كردستان، سال‌ها به مردم آن دیار خدمت کرد. سپس بنا به درخواست فرمانده وقت نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران، در تاريخ 22/5/74 با مأموريت او از نیروی انتظامی به نیروی زمینی ارتش موافقت به عمل آمد و از 5/2/75 به عنوان مشاور اجرايي فرمانده نیروی زمینی ارتش به فعاليت خويش ادامه داد. در مورخه 4/4/75 به عنوان نماينده معاونت تعاون این نیرو در امور اقتصادي در مناطق تحت پوشش قرارگاه شمال غرب منصوب گرديد و سرانجام در تاريخ 24/6/75 پس از اتمام مدت مأموريت به ناجا بازگشت و مجدداً‌ در سمت معاونت هماهنگ‌كننده عقيدتي سياسي ناحيه انتظامي كردستان به خدمات خود ادامه داد.

در تاريخ 15/9/78 بنا به درخواست استاندار كردستان، به طور كلي از نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران به وزارت كشور و سپس به استانداري كردستان منتقل گرديد.

محمود به علت جراحات شديد مغزي، طي دو مرحله در بيمارستان توحيد شهر سنندج تحت درمان و مراقبت پزشكان قرار گرفت؛ تا این که در تاريخ 7/3/79 او را به صورت اورژانسي با هواپيماي ارتش به بيمارستان خانواده ارتش در تهران منتقل نموده و تحت درمان قرار دادند. اما متأسفانه علي‌رغم تلاش پزشكان و مراقبت‌هاي ويژه، بهبودي حاصل نشد و در تاريخ 15/3/79 به بيمارستان دكتر شريعتي تهران انتقال يافت.

در نهايت اين رزمنده خستگي‌ناپذير در مورخه 17/3/79 نداي حق را لبيك گفت و به ديدار پدر و ديگر همرزمان شهيدش شتافت. بنا به وصيت او، قلب و كليه‌هاي آن بزرگمرد به 3 نفر از نيازمندان كه سال‌ها از درد بيماري رنج مي‌كشيدند، اهدا گرديد. پيكر مطهر او پس از اجراي مراسم تشييع در دانشگاه افسري امام علي (ع) و شهر بيجار، پس از سال‌ها دوري به زادگاهش (روستای جعفرآباد) منتقل و در میان سيل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهيدپرور تشييع و در كنار مزار پدر شهيدش به خاك سپرده شد.

ارسال نظرات