کد خبر: ۸۷۶۹۱۵۴
|
۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳:۰۳
به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری بسیج

فاشیسم به عنوان پدیده ای نو ظهور، در سال های میان دو جنگ جهانی در برخی کشورهای اروپایی پا به عرصه حیات گذاشت. این پدیده زاییده بی رحمی های یک دوره جنگ فراگیر، بحران های اقتصادی، ناسازگاریهای طبقات و بدبختی های سیاسی سالهای بعد از جنگ جهانی اول بود. در اروپا اولین کشوری که به نظام فاشیستی روی آورد ایتالیا در سال 1922 م بود. عقب ماندگی ها و کوتاهی های رژیم پارلمانی در ایتالیا ساختار سیاسی کشور را مورد تهدید قرار داد و این خلأ قدرت در سیاست ایتالیا فرصت را برای مطرح ساختن موسولینی در صحنه ملی داد.  موسولینی از آغاز سیاست خارجی را در صدر برنامه هایش قرار داد. در سیاست خارجی کمتر به کاهش عداوت و خصومت بین المللی علاقمند بودبلکه به گسترش خصومت ها می پرداخت. در کسب امتیاز قیمومیت استعماری برای ایتالیا پا فشاری می کرد.همچنین از پرداختن به توطئه چینی لذت می برد و علاقمند آن بود که اسپانیا به عنوان برگی در بازی علیه بریتانیا به مدار فاشیستی آورده شود اما جنگ داخلی اسپانیا به علت بی رحمی ها و عدم کارائی ایتالیائیها و تلف کردن منابع کمیاب ،در میان طرفداران فاشیست ها در داخل و خارج ایتالیا موجب موضع گیری شدید تری شد و فرانکو بر خلاف تصور موسولینی نه تنها در یک جنگ شدید اروپا جانب موسولینی را نگرفت بلکه روشن ساخت که منابع ملی اسپانیا بر ایدئولوژی مقدم است.

  نازیسم در آلمان، به عنوان دومین و مهم ترین رژیم فاشیستی شناخته می شود. نازیسم، به عنوان یک جریان سیاسی بعد از جنگ جهانی اول در فاصله سالهای کوتاهی نازیسم در آلمان به قدرت بی نظیری دست یافت. ساختارگرایان، تمام فرایند قدرت یابی نازیسم به عنوان یک جریان سیاسی را متاثر از ساختار داخلی و خارجی می دانند و معتقدند که ساختار شکننده داخلی در دو بعد، اقتصاد ضعیف که بیکاری و فقر فراوانی را برای آلمانها به بار آورد، و از سویی دیگر ساختار شکننده سیاسی جمهوری وایمار که به خاطر امضاء معاهده ورسای و همراهی با متفقین گروههای مخالف زیادی از ملی گرایان تا مارکسیستها را در مقابل خود داشت، باعث تمایل توده های مردم به نازیسم و علاقه مندی به آرمانهای آنان شد. از سویی دیگر سازه انگاران توجه خود را بر روی بافت های هویتی و ذهنی متمرکز می کنند. و ایده ی قدرت طلبی، در آلمان را در زمانی پیش از تحقیر ملت آلمان ناشی از معاهده ی ورسای جستجو می کنند. سازه انگاران، هویت آلمانی و قدرت طلبی و نژاد پرستی را نه در آلمان نازی بلکه در آلمان قرن 19 جستجو می کنند.

        بدین ترتیب، همانگونه که مشاهده کردید در هر دو رژیم فاشیستی یکسری وجوه اشتراکی از جمله، ضعف اقتصاد داخلی، میهن پرستی، منجی گرایی، نژاد پرستی، دشمن هراسی و... وجود داشت و همین عامل باعث قوت گیری رزیم های فاشیستی از بطن جامعه شد. حال، با توجه به موارد مذکور و ویژگی ها و شعارهای انتخاباتی دوناد تارمپ تا حدودی می توان پی به تشابه میان آن ها برد. البته، در ساختار سیاسی امریکا، قوانین و نهاد های بسیار زیادی وجود دارند که تا حدود زیادی می توانند مهار کننده اعمال فاشیستی باشند ولی نشانه های حال حاضر در انتخابات امریکا نشان از ظهور دوباره (البته محدود) فاشیستم در امریکا را نوید می دهد. در واقع، پديده ترامپ هيچ ارتباطى با سياست يا ايدئولوژى حزب جمهورى خواه ندارد. ترامپ حزبى را كه در آن پرورش پيدا كرده، پشت سر گذاشته است. لشكر رو به فزونى حاميان او ديگر اهميتى براى حزب قايل نيستند، چرا كه حزب از ترامپ استقبال نكرده و هنوز تعداد زيادى از نخبگان سياسى و فكرى در برابر او مقاومت مى كنند. حزب جمهورى خواه از سوى حاميان ترامپ با شك و ترديد و حتى خصومت نگريسته مى شود. وفادارى آنها فقط به ترامپ است و نه حزب او.

  با توجه به کسری بودجه در امریکا و هم چنین، شکست سیاست خارجی امریکا در حوزه خاورمیانه (از جمله عراق)، به نظر می رسد حمايت مردم از ترامپ در ركود اقتصادى ريشه دارد. اما چيزى كه ترامپ به هوادارانش عرضه مى كند، راه حل هاى اقتصادى نيست. آنچه او وعده مى دهد يك ديدگاه است، جلوه اى از قدرت محض، يك بى قيدى مغرورانه نسبت به ظرافت هاى فرهنگ دمكراتيك. سخنان متناقض او يك وجه اشتراك دارند: ترامپ احساس ناخرسندى و سرخوردگى مردم را همراه با ترس، تنفر و خشم تحريك كرده و با آنها بازى مى كند. سخنرانى هاى عمومى او شامل حمله يا تحقير طيف وسيعى از "ديگران" مى شوند - اعم از مسلمانان، اسپانيايى تبارها، زنان، چينى ها، مكزيكى ها، اعراب و مهاجران - كه يا آنها را به عنوان تهديد يا به عنوان مايه تمسخر توصيف مى كنند. این دقیقا همان کاری است که هیتلر در خصوص یهودیان انجام می داد.

       برنامه ترامپ، به طور خلاصه شامل وعده هايى براى قاطعيت در برابر خارجى ها و ملت هاى غيرسفيد پوست است. شايد اين اقبال عمومى گسترده به ترامپ بيش از همه خود او را شگفت زده كرده است. ترامپ صرفاً يك خودشيفته است، اما پديده اى كه او به راه انداخته، به چيزى بزرگتر از خودش تبديل شده و پديده اى بسيار خطرناك تر است. جمهورى خواهان متعجب اند كه چگونه او به تعبير بنيان گذاران حزب جمهورى خواه به پديده "حكومت عوام فريبان" تبديل شده است. هرچند شخص ترامپ بیان کرده که "من تنها فردی هستم که کمترین میزان فاشیسم در او وجود دارد" ولی نشانه های بسیاری در اعمال و رفتار و شعارهای انتخاباتی وی وجود دارد که نشان از ظهور نوع دیگری از فاشیسم در امریکا می دهد. اگر چه ساختار سیاسی در امریکا با ساختار سیاسی زمان هیتلر بسیار متفاوت است، ولی وجوه اشتراک هم بسیار است. شاید به همین دلیل است که برخی از عنوان نئوفاشیسم و یا فاشیسم امریکایی سخن به میان آورده اند. به عنوان مثال، انریک پنا نیه تو رئیس جمهوری مکزیک با انتقاد از برنامه های ترامپ برای کشیدن دیوار مرزی میان آمریکا و مکزیک و همچنین جلوگیری از ورود مسلمانان به داخل خاک آمریکا گفته است: ' این رویه موسولینی و هیتلر بوده است.' جورج کلونی' بازیگر هالیوود هم ترامپ را یک 'فاشیست بیگانه ستیز' خوانده است. رابرت او پاکستو استاد بازنشسته دانشگاه کلمبیا و یکی از سرشناس ترین دانشوران و محققان در زمینه فاشیسم می گوید: ' پیام ترامپ معرف یک آمریکای رو به زوال است. نظریه ترامپ با عنوان ' آمریکا علیه آنان ' در مورد مهاجران و غیرخودی ها؛ تکرار اروپای دهه 1930 است'. این صاحب نظر می افزاید: 'ترامپ خالق نوعی از جوانان یونیفورم پوش و خشن است." هم چنین خود شخص ترامپ طی یک سخنرانی اعلام کرد که:' بهتر است یک روز مانند شیر زندگی کنیم تا این که 100 سال همچون یک گوسفند روزگار بگذرانیم.'

    البته از سوی دیگر هستند افراد بسیار زیادی که ترامپ را به عنوان یک فاشیست نمی شناسند. به عنوان مثال، فولکر پرتس' مدیر موسسه امور بین الملل و امنیت آلمان ' در برلین که کشورش تجربه حکومت فاشیستی را دارد در این باره معتقد است :' ترامپ فقط یک پدیده نگران کننده است؛ فاشیست نیست.' استنلی پین' استاد بازنشسته و افتخاری دانشگاه 'ویسکانسین - مدیسون ' در این باره معتقد است:' به نظر من در کشورهای توسعه یافته و نیمه توسعه یافته نوعی جدید از سیاست رو به ظهور است که بهترین تعریفی که می توان از آن کرد، «ملی گرایی راست گرای پوپولیست» است.'وی توضیح می دهد: 'ما شاهد ظهور نوع جدیدی از پدیده متفاوت از آنچه که در قرن بیستم وجود داشت هستیم.'  راجر ایتول[1] استاد دانشگاه بثدر انگلیس این پدیده رو به ظهور را ' لیبرال دموکراسی' می نامند که شکلی از حکومت است که فقط مظاهر دموکراسی را دارد و از حقیقت دموکراسی در آن خبری نیست . جامعه آمریکا قبل از ترامپ هم تجربه محبوب شدن یک چهره رعب آور فاشیست گونه را داشته است. پدر ' چارلز کاگلین'  گوینده سرشناس مردم پسند رادیو، یک نمونه از این چهره ها بود که در دهه 1930 محبوبیت عجیب و گسترده مردمی پیدا کرد.

         به طور کلی، با توجه به شواهد و نظرات دیگران، انچه که می توان نتیجه گرفت این است که ترامپ یک شخصیت دموکراتیک و مفید برای دموکراسی محسوب نمی شود. نه تنها در خود کشور امریکا، بلکه در کلیت نظام بین الملل، می تواند یک خطر جدی برای آزادی های سیاسی و مدنی که طی سالیان سال به دست آمده است، محسوب شود. همانگونه که هیتلر، مبانی که طی سالیان به دست امده بود را نابود کرد.


ارسال نظرات