خبرهای داغ:
پرستار دوران دفاع مقدس:

مدرک پرستاری برای من سعادت حضور در 11 عملیات را رقم زد

کد خبر: ۸۷۵۳۰۴۴
|
۰۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۴

دوران دفاع مقدس سرشار از لحظه های به یاد ماندنی است که برای خلق آن همه دست در دست هم از جان و مال و فرزند خود گذشتد، لحظاتی که زنان نیز دوشادوش مردان حرکت کردند و حماسه دوران دفاع مقدس یادگار آن حرکت است.

همین حرکت مردمی بهانه ای شد تا خبرنکار خبرگزاری بسیج پای صحبت های خانم زهرا یکی از زنان ایثارگر دوران دفاع مقدس بشیند، ایثارگری که در 11عملیات سرنوشت ساز کشور در کنار رزمندگان لحظات تاریخی را تجربه کرده است.

آنچه می خوانید حاصل گفتگوی این پرستار ایثارگر است؛

در موقعیتی که دشمن به خاکمان حمله کرده بود، مدرک پرستاری نیز برای من سعادتی شد تا توفیق خدمت به رزمنده های اسلام و مجروحان را داشته باشم چراکه همه اولاد پسر خود را به جبهه می فرستاند و من نه برادر و نه پسری داشتم که عازم جبهه کنم.

اوایل جنگ در بیمارستان شهید معیری تهران کار می کردم و عضو انجمن اسلامی هم بودم، رئیس بیمارستان از علاقه ام براي رفتن به جبهه باخبر بود و همین موضوع موجب شد که پنجم مهر به آبادان برویم چراکه قرار بود در نخستین عملیات جنوب(ثامن الائمه) آنجا باشیم.

مدیر عامل و مسئول پرستاری ما خانم توانا بود که داوطلبان را شناسایی و اعزام می کرد. ما پیش از رزمنده ها اعزام و مستقر می شدیم و پس از پیروزی رزمنده ها بر می گشتیم.

حضور من در 11عملیات کامل، توفیق بزرگي بود که به مدت هشت ماه و نیم، سه بار به آبادان و دو تا سه بار به اندیمشک و یک بار به دزفول و پنج بار به اهواز اعزام شده و در بیمارستان ها و نقاهتگاه های سپاه پاسداران به عنوان بهیار، دانشجوی پرستاری و پرستار انجام وظیفه کرده ام.

12 نفر متشکل از پزشک، پرستار و .... که اغلب زن بودیم راهي آبادان شديم، به خاطر شرایط آن روزها هتلی را تبدیل به بیمارستان کرده بودند و به همین علت امکانات اتاق عمل، وسایل و داروی کافی برای مجروحانی که از چند ناحیه زخمی شده و خونریزی داشتند، وجود نداشت و از طرفی كم بودن نیروی انساني موجب شده بود به تنهایی با چند متخصص کار کنم.

در اطاق عمل هیچ امکاناتی نداشتیم مجروحان با همان لباس رزم به اطاق عمل آورده می شدند. وسایل اولیه کفاف زخم های شدید را به ندرت می داد. برخی مجروحان با جراحت چند عضو خونریزی شدیدی داشتند، بدن هایشان مثل آبکش بود. با کمترین و ساده ترین وسایل، عمل مغز و شکم و قلب و ارتوپدی را انجام می دادیم که در بیمارستان تهران با آن امکانات چنین عمل هایی انجام نمی شد.

ایثارگری های مردم به قدری بود که با وجود خونریزی های شدید مجروحان، با کمبود خون روبرو نشدیم. یک ماه آنجا بودم و در این مدت ناله هیچ مجروحی را نشنیدم. بسیار برایم تعجب آور بود وقتی می دیدم رزمنده ها چه پیش از عمل، چه بر روی تخت عمل، در بیهوشی دعا زمزمه می کردند و از خداوند با استغاثه شهادت طلب می کردند. ما در قبال این ایثارها باید تا آخرین حد توان به آنها رسیدگی می کردیم. آن ها می گفتند خدایا ما لیاقت شهادت را نداشتیم و فقط چند عضو خود را در راهت داده ایم.

مجروحان به قدری زياد بود که همچون برگ هایی که دسته دسته در پاییز می ریزند، گروه گروه که بیشتر آن ها هم از سپاهیان و یا نیروی دریایی بودند به بیمارستان منتقل می شدند چنانکه من به عنوان پرستار برای مجروحی که سه متخصص باید اعضایش را عمل کند در هر سه عمل با پزشک همکاری می کردم و وقت استراحت نداشتم حتی اسامی بیماران و یا همکاران خود را هم نمی توانستیم به علت ازدحام بدانیم.

در آن روزها یادم است به علت اینکه در اطاق عمل لباسم خونی شده بود به مدت پنج روز نتوانستم لباسم را عوض کنم جز به هنگام نماز آن هم با ملافه، با وجود اینکه خوابگاه با اطاق عمل فاصله چندانی نداشت.

چنان سرمان شلوغ بود که با وجود حسرت میوه، نتوانستیم از هندوانه ای که یکی از خانم ها موقع برگشتن از اهواز خریده بود بخوریم و پس از چند روز فاسد شده آن را دور انداختیم.

چون بیمارستان جنب پالایشگاه قرار داشت و به آنجا هم حمله شده بود، برای اتاق عمل پرده های ضخیم نصب کرده بودیم و عمل ها را با چراغ قوه انجام می دادیم حتی در غذاخوری غدایمان را در تاریکی می خوردیم و برای اینکه در امان باشیم در بیمارستان «کاتیوشا» گذاشته بودند.

زمان بنی صدر به رزمنده ها تجهیزات جنگی و نان و غذا نمی رسید. برای هر سه نفر یک عدد ژ3 با سه فشنگ داده بودند و چون کلاه نمی دادند رزمندگان بیشتر از ناحیه سر زخمی می شدند.

در یکی از روزها رزمنده ای را پشت در اتاق عمل ديدم كه سیب در دست گریه می کرد، علت را که جویا شدم، گفت: دوستم که گلوله به سرش اصابت کرده خیلی دوست داشت این سیب را بخورد ولی الان در اتاق عمل است، امکانات خیلی کم است و اسلحه و تجهیزات نداریم. از این وضع بسیار ناراحت شدم با مشورت رئیس گروه تلاش کردم این وضیعت را به اطلاع شهید دکتر بهشتی برسانم تا به امام (ره) برسانند. تا اینکه موضوع را به نماینده امام که به اتاق عمل آمده بودند و به احتمال قوی آقای طباطبائی بود گفته و از وضعیت مجروحان، تعداد بی شمار آن ها و کمبود امکانات جنگی گزارش دادم.

خانم منصوری از اهالی و کادر بیمارستان آنجا بودند كه بسیار کمک کردند تا ما اطاق عمل را تجهیز کنیم و اوضاع بهتر شد.

عصر همان روز امام راحل فرمان تشکیل بسیج دانشجویی(دانش آموزی) را صادر کردند و به بنی صدر دستور دادند تانک و امکانات در اختیار رزمنده ها قرار دهد، بنی صدر تانک ها را از ماهشهر تا خرمشهر چید ولی اجازه استفاده به رزمندگان نداد و علتی که آورد اینکه آن ها گران هستند و رزمندگان در چنین شرایطی بدون تجهیزات می جنگیدند ولی زمانی که هواپیما و هلی کوپتر در اختیار فرماندهان قرار می گرفت زود پیروز می شدند و خودداری آن ها را وادار به شکست می کرد.

پس از فرمان امام(ره) حتی نوجوانان 13ساله شناسنامه خود را دستکاری کرده و برای آمدن به جبهه ها برای خودشان شاهکار می کردند.

حملات مرتب ادامه داشت، یک روز موشکی به سقف اتاق برخورد کرد و قسمتی از سقف فرو ریخت ولی با وجود آن اتاق عمل را ترک نکردیم. موشک مسیر خود را به طرف نماز خانه طی کرد که در آنجا نماز جماعت تمام شده بود و مردم در حال خواندن دعای توسل برای پیروزی رزمندگان بودند که معجزه و لطف الهی موجب شد موشک ناگهان مسیر خود را عوض کرده و به قسمت دیگری اصابت کند که یک پاسدار با اصابت آن شهید شد و جان بسیاری نجات پیدا کرد.

در اعزام بعدی به اندیمشک و بیمارستان شهید بهشتی رفتم.

تعداد مجروحان به قدری زیاد بود که تا حیاط بیمارستان در انتظار عمل بودند و ما حتی فرصت به هوش آوردن آن ها را هم نداشتیم، همه بخش ها، راهرو ها و حیاط پر از مجروح بود، مجروحینی را که عمل جراحی شده بودند برای اعزام به شهرستان ها به فرودگاه منتقل می کردیم. بسیاری از این مجروحان به علت نبود مراقبت های لازم و پرستار در فرودگاه به شهادت می رسیدند تا جایی که در فرودگاه در یک روز 32 شهید دادیم. این وضع مرا بسیار ناراحت کرد چراکه این رزمنده ها با زحمت از جبهه ها به پشت جبهه منتقل می شدند و پس از زحمات کادر پزشکی به علت نبود مراقبت های لازم به شهادت می رسیدند. علاوه بر آن مدرسه ای هم بود برای مجروحانی که مدتی باید بستری می شدند و در آنجا هم پرستاری نداشتیم و مجروح از مجروح مراقبت می کرد.

وزیر بهداری آن زمان برای سرکشی آمده بودند که مسایل را با ایشان در میان گذاشتم، پس از مطرح کردن این مسایل، در ورزشگاه تختی اهواز 10 نقاهتگاه(با وجود خاکی بودن) برپا کردند. با 700تخت روزانه به 2000مجروح در هر نقاهتگاه رسیدگی می کردیم و در عملیات بدر و خیبر هر روز 10هزار مجروح در نقاهتگاه پذیرش می شد.

در فرودگاه(پایگاه وحدت) چند نقاهتگاه با «ای سی یو» و «سی سی یو» برپا کردند و حتی برای راه مجروحان هم به نسبت هواپیما و یا قطار دارو در اختیارشان می گذاشتیم و معجزه این بود که هر چه پانسمان می کردیم و دارو می دادیم بالافاصله جای وسایل پانسمان و دارو در کیف پر می شد.

خانم اخوان، رئیس شبکه پرستاری تهران بسیار رئوف و خاضع بود. با خرج خودش وسایل تهیه می کرد و مادرانه از رزمنده ها پذیرایی و پرستاری می کرد. در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروحان نیاز به مراقبت های ویژه و حمام داشتند به طوری که خودشان می گفتند دوماه و نیم است به حمام نرفته اند و 25 روز بود به بدنشان آب نخورده بود. در چنین شرایطی نقش خواهران امدادگر بسیار مهم بود، علاوه بر امدادگری با زحمت بسیار صبح تا شب لباس این رزمنده ها را می شستند و وصله می زدند و تحویل رزمنده ها می دادند.

در بیمارستان شهید بهشتی مجروحی 17 ساله به اسم علی اثنی عشری بود که او را اسیر گرفته بودند و علاوه بر زدن تیر به شانه اش، تیر خلاص به قلبش زده بودند که این تیر خوشبختانه به ریه اش خورده بود و او با حبس نفس خود، عراقی ها را از مرگ خویش مطمئن کره بود. سپس مسافت شش کیلومتری را به صورت سینه خیز تا بیمارستان آمده بود که پس از عمل جراحی در بخش بستری شد. این نوجوان به قدری از قرآن با فصاحت و بلاغت سخن می گفت که همه دوست داشتند در فرصت های به دست آمده پای صحبت های او بنشینند، شیرین صحبت می کرد پس از بهبود در عملیات رمضان دوباره از چند ناحیه زخمی شد.

در حمله فتح المبین سایت پنج عراق بسیار محکم و از بتن آرمه ساخته شده بود و حتی 40 تا هم کاتیوشا می زدند اثر نمی کرد. اصلا امکان دسترسی به آن مکان نبود به علت اینکه دشت عباس بسیار صاف بود عراقی ها در آنجا سنگربندی و امکانات مجهز کرده بودند. چون فکر می کردند ماندنی هستند. در این شرایط زخمی ها و مجروحین حتی با جراحت بسیار کم شهید می شدند. چون رادار عراقی ها مانع از پرواز هواپیما ها می شد و نمی توانستیم مجروحان را به بیمارستان ها منتقل کنیم و شهید می شدند و از همین سایت بود که شهرهای اهواز، دزفول و اندیمشک بمباران می شدند.

رزمنده ها تصمیم گرفتند، فاصله دشت عباس تا سایت را تونل بزنند ولی به امر خداوند توفان شدیدی گرفت به طوری که همه درختان را از ریشه کند و جالب این بود که مسیر باد به طرف عراقی ها بود و موجب عقب نشینی آنها شد و برای رزمنده ها تل درست کرد که پس از آن رزمنده ها توانستند تانک و تجهیزات را در آنجا مستقر کنند و قدم به قدم سنگرهای عراقی را تصرف کردند ولی باز امکان رسیدن به سایت 5 عراق به علت سیم خاردارهای محکم ممکن نبودتا اینکه پس از مراسم دعای توسل، به لطف و عنایت خداوند یکی از رزمنده ها راهی برای رسیدن به سایت پیدا کرد و به این صورت سایت 5 به تسخیر رزمنده های اسلام درآمد.

در آن سایت نیروهای عراقی برای خود به مدت 5 سال آذوقه و مهمات و حتی وسایل عیش و نوش فراهم کرده بودند.

یکی از همکاران مرد با دوربین من از تانک هاي آن منطقه عکس گرفته بود و فردای آن روز ما خانم ها در آنجا حضور یافتیم و رزمندگان جشن پیروزی گرفتند.

در عملیات آزادسازی خرمشهر در نقاهتگاه های ورزشگاه تختی مجروحان زیادی داشتیم. خانم ها ملافه های گلدوزی شده به بیمارستان می آوردند. شگفت آور اینجاست که با وجود تعداد کم ملافه ها هیچ رزمنده ای در ملافه مجروح قبلی نخوابید. این ها از معجزات الهی بود که ملافه های کثیف توسط خواهران در محل شستشو و تحویل داده می شد.

برای پانسمان هیچ وقت باکس گاز(محل نگهداری گاز پانسمان ) را خالی ندیدیم. با داروی مختصری به همه می رسیدیم و حتی برای راهشان هم دارو می گذاشتیم. سپاه به تعداد 700نفر کمپوت در اختیار رزمندگان گذاشته بود ولی به برکت الهی این کمپوت ها قوت یک ماه مجروحان شد و اضافه آن را هم به سپاه برگرداندیم.(مجروحان به علت کمبود کمپوت، آن ها را به همدیگر تعارف می کردند)

ساعت سه شب پیش از عملیات پیروزی خرمشهر فرصت کردم و در گوشه از راهرو دعای توسل را بادلی شکسته خواندم و با امید پیروزی خوابیدیم و نذر کردم اولین نفری باشم که شیرینی در بین رزمنده ها پخش کنم. فردای آن روز ساعت یک ظهر خرشهر آزاد شد رزمنده ها شادی می کردند و من هم با دوربینم این لحظه ها را شکار می کردم صبح ساعت هشت از راننده خواستم برای ادای نذرم شیرینی بخرد که گفت اصلا شیرینی در قنادی ها نمانده است بالاخره از هر جایی که شده بود مقداری شیرینی تهیه و در بین مجروحان و رزمنده ها پخش کردم.

به علت زیادی مجروحان نه تعویض شیفت، نه تغذیه و نه رفع خستگی برایمان مقدور نبود و 24ساعت رسیدگی به مجروحان(پانسمان کردن، دارو دادن، بهداشت آن ها، خوراک، ترخیص و پذیرش) کار ما بود، رزمنده های مجروح که شاهد اعمال ما بودند پس از رفتنشان نامه هایی می نوشتند که چکیده آن اینگونه است: (البته برای تبرک،این نامه هارا کپی می کردیم و نگه می داشتیم)

«شما فرشته اید، زمینی نیستید، شما زینب وار ایثار می کنید ما فکر می کردیم کار بزرگی می کنیم، اما کار ما در مقابل کار شما هیچ است».

البته این شکسته نفسی آنها را می رساند حتی مجروحی بود که می گفت من فکر می کردم اینجا که زخمی هستم غریبم، ولی با وجود پرستاری های مادرانه شما، احساس غربت نمی کنیم.

رزمندگان در عملیات رمضان با دهان روزه در حرارت بالای 50درجه جنگیدند و شکایت نکردند و وجبی از خاک وطن را به دشمن ندادند. جراحات مجروحان این عملیات به حدی بود که خیلی ها تحمل دیدن عکس های آن ها را ندارند. آن ها در این عملیات چشم ها، صورت، دست ها، پاها و اعضای خود را تقدیم اسلام کردند، عراقی های بزدل و حیوان صفت روی رزمندگان قیرداغ ریخته و می سوزاندند، روی شهدا و مجروحان آب می بستند و با ضدتانک نفرات ما را می زدند. دفاع در عملیات رمضان بسیار طاقت فرسا بود و زخمی بسیار زیاد بود. راهنماهای خائن، رزمندگان را به محاصره عراقی ها درمی آوردند و چون مجروح می شدند و هواپیماها نمی توانستند به دادشان برسند از خونریزی شهید می شدند. رزمندگان زخم و جراحتشان به قدری شدید بود که كمتر کسی مي توانست عکس های آلبوم آن ها را نگاه کند همه اعضای بدنشان زخمی بود و زیر عمل جراحی می رفت، شهدایی که در این عملیات به شهادت رسیدند از افراد غیرنظامی هم بودند که یکی سر نداشت، یکی تکه بدنش نبود و یکی فقط دست داشت.

حضور در عملیات های؛

1- محاصره آبادان خرمشهر و اشغال خرمشهر(بیمارستان طالقانی ابادان از 13/07/59 تا 08/08/59 به مدت 27 روز)

2- در عملیات مختلف سوسنگرد(اندیمشک بیمارستان شهید دکتر بهشتی از 02/09/59 تا 01/10/59 به مدت 29 روز)

3- در عملیات های ابادان، دزفول، والفجر مقدماتی، دهلاویه(بیمارستان طالقانی آبادان از 03/02/60 تا 26/02/60 به مدت 24 روز)

4- عملیات فتح المبین(اندیمشک بیمارستان شهید دکتر بهشتی از 26/12/60 تا 12/01/61 به مدت 16 روز)

5- عملیات بیت المقدس- آزادی خرمشهر(نقاهتگاه سپاه پاسداران به نام نقاهتگاه شهید کلاهدوز در ورزشگاه تختی اهواز از 06/02/61 تا 07/03/61 به مدت 32روز)

6- عملیات رمضان(بیمارستان جندی شاپور اهواز از 25/04/61 تا 17/05/61 به مدت24 روز)

7- عملیات محرم(پایگاه وحدتی-نقاهتگاه شهدای 7تیر دزفول از 04/08/61 تا18/08/61 به مدت 16 روز)

8- عملیات والفجر3( اندیمشک از 06/05/62 تا 22/05/62 به مدت 16روز)

9- عملیات خیبر(نقاهتگاه سپاه پاسداران شهید کلاهدوز ورزشگاه تختی از 06/12/62 تا 27/12/62 به مدت 22روز)

10- عملیات بدر(نقاهتگاه شهید کلاهدوز و بیمارستان رازی اهواز از 15/12/63 تا 03/01/64 به مدت 18روز)

11- والفجر8(بیمارستان طالقانی اهواز از 12/01/65 تا 11/02/65 به مدت 31 روز)

گفتگو از: رقیه غلامی
ارسال نظرات
پر بیننده ها