دفاع مقدس صحنه جلوه گری عشق مردم ایران از پیر و جوان به وطن و عشق آنها به امام و مقتدای خود بود. زنان در طول هشت سال جنگ تحمیلی نه تنها هم پایه و همراه مردان در خطوط مقدم، پشت جبهه، پایگاه های کمک به رزمندگان نقش آفرینی کردند بلکه با اعزام عزیزان و جوانان خود به جبهه های حق علیه باطل از مردان نیز جلوتر بودند.
پایگاه علم الهدای در پشت جبهه یکی از مراکزی است که زنان در طول سال های دفاع مقدس در آن فعالیت های زیادی کرده و مسئولیت های زیادی را برعهده داشتند. در مورد پایگاه علم الهدی در پشت جبهه می توان گفت که به راستی این پایگاه خود خط مقدمی برای پشت جبهه های جنوب محسوب می شد. حدود 100 تا 150 بانو در این مرکز مشغول به فعالیت بودند که هر کدام از آنها خاطرات زیبایی دارند، هفته دفاع مقدس فرصتی بود تا با " گلی کرمعلی" یکی از بانوان فعال در پایگاه علم الهدا صحبت کنیم.
کرمعلی که در دوران دفاع مقدس شاغل در آموزش و پرورش بوده است اکنون از خادمان حرم شاه عبدالعظیم حسنی است.
شما در دوران دفاع مقدس پشت جبههها چگونه و تا چه مدت حضور داشتید؟
با آغاز جنگ تحمیلی از سال 1359 ما هم در پشت جبههها برای کمک به رزمندهها بهصورت فعال حضور داشتیم.
سالی که جنگ شروع شد من به عنوان یک فرهنگی در دبیرستان کوثر مشغول به کار بودم، از همان ابتدا خیلی دوست داشتم بروم منطقه اما نمیدانستم چطوری و چگونه.. . یکی از همکاران ما معلم طرح کاد بود، یادم هست یک روز بعد از تعطیلات عید که سرکار آمد به من گفت کرمعلی جای شما خالی من تعطیلات عید را منطقه رفتم و آنجا بودم.
با ناراحتی گفتم پس چرا به من نگفتید، شما که میدانستید من چقدر دوست دارم بروم، طریقه رفتن را از او پرسیدم، طبق راهنمایی های او پیش خانم مشیری که با سپاه در تماس بوده و نیرو برای جبهه جمع میکردند رفتم و نامنویسی کردم خیلی خوشحال بودم که توانستم راهی برای رفتن به پشت جبهه و کمک به رزمندگان پیدا کردم.
بعد از آن دیگر هر سال به طور مداوم 15 روز تعطیلات عید نوروز و یک ماه تعطیلات تابستان عازم پایگاه علمالهدی میشدم، اوایل جنگ دو دختر کوچک و پسری یک سال و نیم داشتم که آنها را هم همراه خودم میبردم.
تمام طول 8 سال جنگ من و همسرم درستوحسابی همدیگر را نمیدیدیم، چراکه حتی وقتی هم که در پایگاه علمالهدی نبودم در پایگاه مدرسه برای رزمندهها کارهایی مثل تهیه لباس، خیاطی، بافتنی، جمعآوری کمکهای مردمی را انجام میدادیم.
خاطره ای از آن دوران برایمان تعریف کنید
صلوات هایی که باعث ماندن در پایگاه علم الهدی شد
یادم هست آخرهای جنگ بود، طی یکی از اعزامها وقتی به پایگاه علمالهدی اهواز رسیدم دو دختر و پسرم همراهم بودند. پسرم 6 یا 7 ساله شده بود، ما هر وقت میرسیدیم مسئول پایگاه خانم موحد با اسفند به استقبال ما میآمد این بار وقتی ما را دید، گفت کرمعلی برگرد برگرد.. گفتم چرا؟ گفت: پسرت بزرگ شده و نباید توی زنها بیاید. میدانی که اینجا زنها هنگام شستشو حجاب خود را برمیدارند، پسرت را به تهران برگردان سپس بیا.
من که تازه از راه رسیده بودم مدام التماس میکردم که خانم شما را به خدا نگویید که من برگردم، آخر الآن سکته میکنم، چطوری برگردم خیلی سخت است اینهمه را راه برگردم پسرم را بزارم تهران و دوباره بیایم.
در همین حین که من و خانم موحد با هم در حال جر و بحث کردن بر سر این مسئله بودیم، صدای دیدم پسرم را شنیدم که سمت برادرها پشت پرده ایستاده و تند تند میگفت: برای رزمندهها صلوات، برای سلامتی رهبر صلوات، برای خانم موحد صلوات.
خانم موحد با دیدن این صحنه نتوانست جلوی خنده خود را بگیرد، راضی شد که پسرم مدتی را که من آنجا هستم، سمت برادرها و با آنها باشد. این شیرینترین خاطره من از آن دوران بود که صلوات دادن پسرم مرا از اینکه به تهران برگردم نجات داد.
خانم آبی صدایم می کردند
در پایگاه علمالهدی حدود 100 تا 150 نفر به ترتیب مینشستند و در لگنهایی که برای آنها قرار داده بودند لباسهای خونی شهدا یا رزمندگان را میشستند، انجا مسئولیت من آبرسانی برای خانمها بود، برای همین همه مرا به نام "خانم آبی" صدا میزدند، هنوز هم که هنوزِ برخی از همکاران بعد آنهمه سال مرا که میبینند به نام" آبی" صدایم میزنند.
ملحفه هایی که کفن استخوان های شهدا بود
خاطرات تلخ و ناراحتکننده زمانی بود که از لابهلای لباسهای عمل بیمارستان انگشت پا، دست یا حتی مچ پا پیدا میکردیم، گاهی به علت گیرودار شدید در صحنه جنگ و بمبارانهای هوایی بههمریختگی چنان شدید میشد که ما شاهد چنین اتفاقاتی میشدیم، اندوه همهجا را فرامیگرفت.
از صحبت های شما، بر میاد که تمام سال های جنگ در پایگاه علم الهدی بودید بعد از قبول قطع نامه چه کردید؟
کار کردن برای رزمندگان شیرین بود، احساس انجام دادن وظیفه ای ملی وصف نشدنی است. وقتی قطعنامه امضا و کار جنگ تقریباً تمامشده بود، آبادان و اهواز توسط منافقین محاصره بود پسرم که در سپاه کار می کرد هرچه اصرار کرد که مرا به تهران بازگرداند نتوانست، من آن زمان مسئول انبار بودم بعد از قطعنامه و شکسته شدن محاصره در پایگاه علمالهدی ماندم تا وقتیکه جنگ کاملاً تمام شد و دیگر آنجا کاری نبود، انبار را تمیز کرده و تحویل دادم و به تهران بازگشتم.
گفت وگو: عصمت علی آبادی
انتهای پیام/ ل