یه لیوان آب برات آوردم. دیدم بچه‌ها تمام اتاقو ریختن به هم. دعواشون کردم. زدم پشت دستشون. ناراحت شدی. بهم گفتی: «خواهر! باید به این زدن‌ها جواب بدی! بچه‌ها رو به حال خودشون بگذار بازی خودشون رو بکنن!»
کد خبر: ۸۷۳۷۲۰۷
|
۱۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰
به گزارش خبرگزاری بسیج، در خاطره ای درباره شهید عباس مطیعی آمده است:

یا الله گفتی و وارد شدی. بچه‌ها از شنیدن صدات خیلی خوشحال شدن. همه یه‌هو گفتن: «دایی اومده! دایی!»
حق داشتن خوشحال بشن. خیلی دوستت داشتن. واقعاً دوست داشتنی بودی. آمدی تو اتاق نشستی. شروع کردی با بچه‌ها بازی کردن. گفتم: «برم یه چای برات درست کنم!»
گفتی: «یه لیوان آب بهتره! کمی تشنه‌ام.»
یه لیوان آب برات آوردم. دیدم بچه‌ها تمام اتاقو ریختن به هم. دعواشون کردم. زدم پشت دستشون. ناراحت شدی. بهم گفتی: «خواهر! باید به این زدن‌ها جواب بدی! بچه‌ها رو به حال خودشون بگذار بازی خودشون رو بکنن!»

کتاب به رسم شمشاد، ص 15
ارسال نظرات