اصل ماجرا تختسنگی بر مزار شهید نیست که به سوگِ آن بنشینیم
اما اصل ماجرا تختسنگی بر مزار شهید نیست که به سوگِ آن بنشینیم، هرچند نشانهها و نوشتههای روی آن، همگی ارزشمندند و مضامین آن به خودی خود میتوانند چراغ راه باشند؛ اما آنچه این طرح [یعنی یکسانسازی مقابر شهدا] و نوع اجرای آن به ما میگوید و هوشیارمان میکند ابتداً تبدیل معماری مقابر مبارک شهدا به سبک مسیحی و غربی نیست که اعتراض برآوریم که چرا همه قبور بیحساب بهخط شدهاند و نظمی بیمعنا یافتهاند؛ از بین رفتن سنتها و ارزشها، هتک قبور شهدا، ناگوار شدن احوال خانوادۀ آنها و همسطح شدن همه قبور با خاک هم در وهله اول مسئله و معضل نیست(!) جدای بیسلیقگیها و بیمبالاتیها –از بیسوادی طراحان و بانیان هم که بگذریم- ظاهربینی و پوپولیسم ویرانکننده و در عین حال نگرانکننده مسئولین مطرح است. برخی در باوری غلط چنان درافتادهاند که معتقدند همۀ داشتههایمان را باید از سنتها و باورهای کهنه تهی کنیم، دیگر شیوه گذشتگان و باورها و معتقدات آنها جوابگوی نیازهای امروزمان نیست، باید خودمان را به نظم روزگار و هماهنگ با شرایط جهانی درآوریم تا وضع بهتری داشته باشیم؛ اقلیتی از خواصِ فکری (شبهروشنفکران و اصلاحطالبان!) چنین فکر میکنند و عجیب آنجاست که مدیران و مسئولین چرا توهم خوداکثریتپنداری این اقلیت را جدی گرفتهاند؛ و رسماً وادادهاند و بر این باورند که باید با این باورهای شبهروشفکرانه- همراه شوند تا مقبولیت یابند؛ (ما به این میگوییم: ضعف ایمان...؛ -دیپلماتها: این «قاعدۀ بازی» است!) حال آنکه شاهد بودهایم و هستیم که در بسیاری از مقاطع تاریخِ پس از انقلاب، این مردم بودهاند که جهت درست را به مسئولین و مدعیان نشان دادهاند و چنین تصوراتی که قاطبه مردم در پی ظواهر –بهجای اصول- هستند ساختههای ذهن مشوش مدیران و گاهاً مشاوران آنان است!
در مورد طرح تخریب و یکسانسازی قبور شهدا میدانیم که چنین هدفی مدنظر نبوده و شرح و توضیح بالا بیانِ کلیتی مهم است که حتی همین اقدام بلدوزری و تکنوکراتی نیز تنها میتواند گوشهای از آن کل را بازنمایی کند و دغدغهای شود برای ساخت مستندی و بهانهای برای بازگو کردن معضلی مرسوم و دستوپاگیر. اگر بپذیریم نیت یا نیتهای سوء و غرضورزانهای در کار نبوده، لااقل ادامه این روند و اصرار بر انجام آن بههیچعنوان قابل توجیه نیست.
وضع مسئولین هرچه که هست باید بدانند آن زمان که به گلزار شهدا میرسیم نباید نسبت به هویت مستقل و یگانه (و به قول فرنگیها: unique) آن بیتفاوت بود. بیرق وطن با پایهای چوبی و ساده که قد و ارتفاع هر کدام به علاقه و میل مادران و خواهران، همسران و دختران آن شهیدان تعیین میشود، عکسهای قدیمی و اصل که نمایشی است از احوالی از احوالات شهدا (ولو در حد یک فریم)، قفسههای آلومینیومی پردهپوششدۀ بالای قبرها، شعرها و وصیتهای نوشتهشده بر سنگها و الخ... جمع این موارد کنار همدیگر معنا، هویت و فرهنگ خاص خود را میآفریند. همین تهران در ورودی خود، آرامستان بهشت زهرایش شهرت دارد و در قلب آن -پس از حرم امام خمینی (ره)- قطعه گلزار شهدای آن هویت و فرهنگی یگانه و ویژه یافته (همچون شهرهای دیگر).
حال برچیدن و یکسان کردن این همه نماد، که دیدن آنها خلاف ظاهرِ بیترتیب و نظمش چنان وحدت و نظمی روحانی به جان زائر آن فضا میبخشد که او را به خیال همرزم شدن با شهید میاندازد و به آرزوی "یا لیتنا کنا معکم" نزدیک میکند، عملی درست و بجا قطعاً نیست! اما آنچه این مستند را تضعیف میکند -فارغ از اینکه در ایدهپردازی (نه ایدهیابی) درست عمل کرده یا خیر- نوع مواجه با سوژه و معضل است؛ چنانکه گفته شد میتوانست کلیتر و جامع بدان نگاه کرد و از این رهگذر معضل اساسیتری چون فراموشی فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش مذبوحانه برخی را در جهت کمرنگ کردن فرهنگ مقاومت در بین مردم، به تیغ تیز نقد سپرد؛ پس از این پرداخت جامع میشد وارد مصداق شد.
از این مورد هم اگر بگذریم... و چنین بپذیریم که صاحب اثر از تمام آن کلیت تنها بر این مصداق [سوژه همین مستند] تکیه و اصرار داشته است، باز هم میشد با تمهیداتی به مسئله فیلم درستتر پرداخت و فضاسازی بهتری کرد. مستند بین رئالیسم و حس(رمانتیسم) در رفتوآمد و مستأصل است؛ این مستند از آنجاکه واقعیتی را مطرح میکند که جامعه با آن مواجه است، کاملاً اجتماعی است (و حتی اعتقادی است؛ در این صورت ایمان و باور جامعه و در کنار آن عقلانیت عموم باید قاب گرفته میشد) از طرفی برخی قابها –مانند به اهتزاز درآمدن پرچمها در باد- تلاش میکند لحظاتی رمانتیک بیافریند؛ که هیچ کدام از آب درنیامده است. صاحب اثر باید از ابتدا، در مرحله تهیه طرح و متن، نوع مواجهۀ خود با موضوع را مشخص میکرد. اینکه میخواهد به مسئلهای صرفاً اجتماعی بپردازد یا نه برای رساندن مقصود خود نیازمند ایجاد لحظاتی حسی و عاطفی است.
و نیز نکتهای که میتوان بدان اشاره داشت، از قلم افتادن جامعه مخاطبین است که اگر مخاطب جایگاه شهید را بداند و او را بشناسد قدری با فیلم همراه خواهد شد و اگر از این فرهنگ دور باشد دلیل اعتراضها و فریادهای فیلم را به کلی نمیفهمد و حتی افکتهای تصویری و التهاب موسیقی فیلم هم نمیتواند کاری برای او انجام دهد. رشته ارتباط با چنین مخاطبی در «مفهوم» و «مضمون» قطع است. باید برای ترمیم چنین رشتهی حیاتی و مهمی برنامه و طرح سینمایی داشت. در آخر، این مستند -با تمام قوت و ضعفش- اگر بتواند ادامه فرآیند اجرایی این طرح [یکسانسازی] را مانع شود و باقیماندۀ زیبایی و معنای مقابر را دستنخورده و به شکل سابق نگهدارد، لااقل کار رسانهای خود را درست انجام داده و نهیبی خواهد بود بر نسیانها و تغافلهایی که گاهاً دامنگیر برخی صاحبان تصمیم میشود.