خبرهای داغ:
علی اکبر حسامی شاعر بیرجندی که نامه دختر شهید ناصری را نوشت می گوید: عنایات شهید ناصری بود که توانستم دکلمه ای برای دخترش بنویسم.
کد خبر: ۸۷۲۷۴۹۱
|
۲۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۴

به گزارش خبرگزاری بسیج خراسان جنوبی، علی‌اکبر حسامی، شاعر شعر آئینی خراسان‌جنوبی است که دکلمه دختر شهید ناصری را سرود و اکنون روزهای یادواره شهدای 750 بیرجند را خوب به خاطر دارد.

 حسامی می گوید: سال 1381 هنوز خراسان جنوبی استان نشده بود و قرار بود یک سال بعد بزرگداشت شهدای بیرجند در سالن فجر دانشگاه دولتی بیرجند برگزار شود.

 

*باید برای همه شهدا شعر می گفتم

من کار بررسی 750 پرونده شهدا را برعهده داشتم و این پرونده ها را به خانه آورده بودم تا درباره هر شهید یک شعر بسرایم، خلاصه زندگی نامه و عکس هر شهید را تبدیل به یک کتاب شود و در این یادواره به نمایش گذاشته شود و کار شعر و تصویر هر شهید برعهده من بود.

 

وی ادامه می دهد: قرار بود دکلمه ای نوشته شود که فرزند یکی از شهدا بخواند از این رو تصمیم گرفته شد که دختر شهید ناصری به بیرجند بیاید و دکلمه ای نوشته شود تا دختر شهید بخواند.

 

این شاعر استان، با بیان این‌که منزل پدرم در خوسف بود که چون فرصت کم بود من به داخل اتاق رفتم و نیم ساعت قبل از اذان، کار نوشتنم آغاز شد تا موقع اذان نوشتن دکلمه طول کشید، گفت: قبل از نوشتن از شهید ناصری کمک خواستم تا ایشان به فکر و کلام من الهام کنند و این دکلمه کمتر از نیم ساعت طول کشید و فرصت نکردم ویرایش کنم.

 

به گفته حسامی، این دکلمه عنایات شهید ناصری بوده است چراکه قبل از نوشتن به این شهید گفتم "شهید ناصری این شعر را دخترت می خواهد بخواند تا حرف دل شما از زبان دخترت بیان شود".

 

وی اضافه کرد: چون فرصت کم بود دکلمه را برای سردار نظری فرمانده وقت سپاه بیرجند قرائت کردم تا آن را اصلاح کنم؛ ایشان هم تحت تاثیر این دکلمه قرار گرفت و گریه کردیم.

 

* کج روی‌های آن زمان بر متن نامه تاثیر گذاشت

زمانی که من نامه را نوشتم کج روی تازه آغاز شده بود و من از این موضوع نگران و ناراحت بودم بخاطر این ها بود که من درشعر گفتم "بر سر بعضی ها چادر پیدا نیست کج روی گشته هنر......مادرم نمی گذارد من به خیابان بروم، در خیابان خطر است".

 

*نامه را مختصر نوشتم

این شاعر گفت: فرصت خیلی کم بود وباید این شعر مختصر نوشته می شد تا هم دختر شهید و هم حضار خسته نشوند.

*من هم با دختر شهید هم بازی می شدم

حسامی تصریح کرد: دختر شهید ناصری آن زمان کلاس سوم دبستان بود و ابتدا غریبگی می کرد و بعد با دختر خودم که هم سن او بود به دیدن دختر شهید در منزل پدر بزرگش رفتیم و با وی ارتباط صمیمی برقرار کردم و با آن ها بازی می کردم تا کمی با من ارتباط برقرار کند.

 

آن زمان پارک توحید خاکی بود و من دختر خودم و دختر شهید ناصری را به پارک می بردم و این شعر را زمزمه می کردم و از دختر شهید می خواستم بخواند؛ این طور بود که دختر شهید با من مانوس شد و به من می گفت "عموحسامی".

 

یک هفته با دختر شهید این شعر را کار کردم تا توانست روخوانی آن را یاد بگیرد.

 

*دقایقی قبل اجرا، دختر شهید از خواندن امتناع می کرد

حسامی روز یادواره را خوب به یاد دارد و در این رابطه می گوید: روزی که قرار بود این شعر در سالن فجر دانشگاه خوانده شود کارت های رنگی به شماره های 1،2،3 توزیع می شد تا هر کدام از مهمان ها در جایگاه خاصی قرار بگیرند.

 

آقای ناصری برادر شهید ناصری در بین تمام مهمان‌ها دنبال من که تقریبا آخرای سالن نشسته بودم می گشت و به من گفت "آقای حسامی، دختر گفته است من دکلمه نمی خوانم".

من هم در بین شلوغی سالن به پیش دختر شهید رفتم و کنارش نشستم؛ او که تابوت شهدا را دیده بود ترسیده بود و خیال می کرد پدرش را آورده اند.

 

من خطاب به دختر شهید گفتم: این فقط یک مسابقه است؛ برخی ها قرآن و سرود خوانده اند و جعبه های رنگی که منظورم همان تابوت ها بود درست کرده اند و توهم قرار است در این مسابقه شرکت کنی و هرکسی که برنده شود جایزه می گیرد.

 

من کتاب دعایم را درآورده و خواندم؛ آقای نظام اسلامی مجری برنامه بود  ابتدا از دختر شهید پرسید که می خواهی چه بخوانی دختر شهید گفت نامه ای به پدرم شهیدم که چرا نمی آید.

 

بعد از دوخطی که دختر شهید خواند آقای نظام اسلامی بلند بلند گریه کرد  و از سن به پایین رفت.

 

آقایی هم از تهران برای زدن سنتور آمده بود که چوب های سنتور را بین کار رها کرد  و گریه می کرد.

 

*سالن منفجرشد

وقتی این شعر را زهرا دختر شهید می خواند من بی حال شده بودم و سالن هم از شدت گریه منفجر شد به طوری که زن و مرد، کوچک و بزرگ همه گریه می کردند و خود دختر شهید هم  گریه می کرد.

 

تنها نامه دختر شهید بود که از آن جلسه باقی ماند و در تمام مراسم، گردهمایی‌ها و یادواره ها داخل و خارج کشور از جمله گردهمایی شرق و غرب کشور پخش می شد.

 

وی می گوید: تنها افتخار من این است که در اشعارم یاد شهدا را زنده نگه می دارم چراکه فرمایش امام خمینی (ره) این است که هرکس یاد شهدا را زنده نگه دارد در اجر شهدا سهیم است".

 

وی اظهار کرد: بعد از این یادواره، چند بار دختر شهید را بر مزار این شهید دیدم و در ابتدا من را نمی شناخت و بعد فهمید من هستم و من را به یاد آورد و ان خاطرات را به یاد داشت.

 

منبع: خاورستان
ارسال نظرات
پر بیننده ها