اين بخش از خاطره دكتر اسماعيل نادري از همرزمان شهيد جهانپناه، حكايت از شجاعت سرداري دارد كه غيرت و حميتش زبانزد تمامي همرزمانش بود. فرمانده گرداني كه در 20 ارديبهشت سال 65 در جريان دفع تك دشمن در عمليات فكه مورد اصابت گلوله مستقيم تانك دشمن قرار گرفت و بيسر به شهادت رسيد. براي آشنايي با اين سردار باصلابت گردان قمربنيهاشم(ع) لشكر 17 عليبنابيطالب(ع) به همت ستاد كنگره 6200 شهيد استان مركزي گفتوگويي با اسماعيل نادري و چند تن ديگر از همرزمانش انجام دادهايم كه تقديم حضورتان ميشود.
دكتر اسماعيل نادري همرزم شهيد
*آشناييتان با شهيد جهانپناه از كجا رقم خورد؟
سال 61 و در گردان عليبنابيطالب(ع) لشكر 17، من مسئول دسته گروهاني بودم كه شهيد جهانپناه فرماندهاش بود. عملياتهاي والفجر 3 و 4 را در همين گردان همرزم ايشان بودم تا اينكه محمود براي مدتي از گردان و حتي جبهه خارج شد و بعد كه برگشت، من فرمانده گردان عليبنابيطالب(ع) شده بودم و ايشان هم معاون من شد.
*علت خروج شهيد از گردان چه بود؟
محمود دو برادر داشت كه يكي از آنها در عمليات رمضان مفقود شده بود. به همين خاطر در خانوادهشان قرار گذاشته بودند كه او و برادر ديگرش، احمد، به نوبت به جبهه بروند. يعني وقتي كه محمود در منطقه بود، احمد پشت جبهه باشد و بالعكس. البته از سال 64 به بعد ديگر هر دو برادر با هم در جبهه حضور مييافتند. علت رفتن محمود هم به اين دليل بود كه احمد در جبهه حضور يافته بود. در نبود ايشان عملياتهاي خيبر و بدر را در همين گردان عليبنابيطالب(ع) بودم. براي عمليات والفجر 8 شهيد جهانپناه دوباره برگشت و همانطور كه عرض كردم، معاون گردان شدند. اما چون حد و اندازههاي ايشان بيشتر از معاوني بود، بعد از عمليات قرار شد گردان قمربنيهاشم(ع) به فرماندهي ايشان تشكيل شود. در همين سمت هم محمود به شهادت رسيد.
*شما هم به عنوان نيرو و هم به عنوان مسئول ايشان بوديد. در هر دو حالت اگر بخواهيد خلقيات رزمندگي شهيد را ارزيابي كنيد، چه تعريفي به دست ميآيد؟
به عنوان يك رزمنده، غيرت و شجاعت شهيد جهانپناه، بارزترين صفتي بود كه به چشم ميآمد. ايشان با وجود آنكه از نظر جثه و تواناييهاي جسمي، خيلي قوي نبود، جاذبه و مديريت بالايي داشت و سايرين را به خودش جذب ميكرد. صلابت فرماندهي ايشان زبانزد نيروها بود. حتي در زماني كه به شهادت رسيد، توانسته بود با گردان تحت امرش، نيروهاي دشمن را كه 20كيلومتر در دشت عباس پيشروي كرده بودند، عقب براند و پيروزي بزرگي كسب كند.
*ماجراي فتح در دشت عباس چه بود؟
بعد از عمليات والفجر8 كه من زخمي شده بودم و براي طي دوران نقاهت به پشت جبهه رفته بودم، عراق استراتژي دفاع متحرك را در پيش گرفته بود. حملاتي را در طول مرزها انجام ميداد كه حتي باعث سقوط مهران هم شد. در منطقه دشت عباس، بعثيها با عقب راندن دو تيپ ارتشي، 20 كيلومتر تا نزديكي سه راه قهوهخانه آمده بودند. در همين زمان گردان قمربنيهاشم(ع) به فرماندهي شهيد جهانپناه كاري كارستان انجام داده و توانسته بودند دشمن را شكست داده و تا مرز عقب برانند.
*گويا شهادت جهانپناه در همين عمليات رخ داد. چطور از شهادت ايشان مطلع شديد؟
وقتي كه شهيد جهانپناه و نيروهايش به اين پيروزي بزرگ رسيدند، ايشان همان شب با من تماس گرفت و خواست كه به منطقه بروم و از نزديك شاهد منطقه عملياتي باشم. با اينكه مجروحيتم كاملاً خوب نشده بود، قبول كردم و راه افتادم. وقتي كه به آنجا رسيدم، ديدم واقعاً كار شاقي انجام دادهاند. در واقع ذوالفقار لشكر 17 تنها با يك گردان، بعثيها را در منطقه عملياتي زمينگير كرده بود. در خط سنگرهاي مستحكمي وجود داشت كه قبل از بچههاي ما، برادران ارتشي آنها را ايجاد كرده بودند. وقتي كه گردان قمربنيهاشم(ع) توانسته بود دشمن را عقب براند، عراقيها پاتكهاي سنگيني ميزدند تا بتوانند خط را دوباره پس بگيرند. اما بچهها مقاومت ميكردند و شهيد هم زياد داده بودند. بنابراين قرار شد كه يك گردان از بچههاي لشكر27 حضرت رسول(ص) خط را از نيروهاي گردان شهيد جهانپناه تحويل بگيرد. صبح كه شد محمود براي توجيه فرمانده و معاون گردان جايگزين به انتهاي خط رفته بود. من همانجا در كنار سنگرها نشسته و منتظر آمدنش بودم. محل ديدار اين سه عزيز در كانال انتهاي خط بود كه در همانجا دشمن پاتك ديگري ميزند و با شليك گلوله مستقيم تانك، سر هر سه نفر قطع ميشود و سه سردار بيسر در كنار هم به شهادت ميرسند.
*چه خاطرهاي از شهيد جهانپناه در ذهنتان ماندگار شده است؟
به خاطر صلابت و شجاعت محمود، هرجا كه كار گره ميخورد و شرايط سختي پيش ميآمد، ايشان مأمور ميشدند تا وارد عمل شوند. در عمليات والفجر8 هم خط گردان ما در گوشهاي از كارخانه نمك قرار داشت كه آسيبپذير بود و دشمن از آنجا فشار زيادي وارد ميكرد. طوري كه 50 متر هم نتوانستيم در آنجا خاكريز بزنيم و با اين وجود قرار شد محمود و بچههايش خط را بدون خاكريز حفظ كنند. يك روز جنگنده خودي به قصد بمباران خط دشمن از بالاي سر ما عبور كرد. اما ناگهان پدافند دشمن آن را مورد هدف قرار داد و آتش گرفت. خلبان سعي كرد تا هواپيما را به خط دشمن بكوبد و خودش ريجكت كرد. چترش كه باز شد، نزديك خط دشمن بود. با ديدن اين صحنه يك آن در ذهنم گذشت كه الان محمود به كمك خلبان ميرود. تا اين فكر از سرم گذشت، ديدم جهانپناه خودش را به آن طرف خاكريز انداخته و بدون اينكه سلاحي در دست داشته باشد به طرف خلبان ميدود. از آن طرف هم نيروهاي دشمن به طرف او ميدويدند. در اين اثنا بعثيها چتر خلبان را زدند كه باعث شد با سرعت نسبتاً زيادي نزديك خط آنها به زمين برخورد كند. اما محمود دست بردار نبود و همچنان ميدويد. يك تيم آتش براي پشتيبانياش به آن طرف خاكريز فرستادم. منتها عراقيها جيپي فرستادند. در ضمن تيرباري را هم با خودشان حمل ميكردند. در همين كش و قوس محمود محكم زمين خورد و باز بلند شد و به طرف خلبان رفت. اما دشمن زودتر رسيد و او را سوار بر جيپ بردند. شهيد جهان پناه در هنگام بازگشت باز زمين خورد و من تصور كردم كه شهيد شده است. وقتي بچهها او را آوردند، ديدم فك پايينياش تير خورده و خرد شده است. آن لحظه متوجه شدم او با وجود اين جراحت شديد، همچنان براي بازگرداندن خلبان به سمت عراقيها دويده بود. غيرت و شجاعت محمود مثالزدني بود.
در عمليات والفجر8 شدت درگيري با دشمن به اوج خود رسيده بود، در همان لحظه شهيد جهانپناه از ناحيه صورت مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت، من سريع محل مجروح شده را پانسمان كردم. به علت طولاني شدن درگيري، مهمات ما هم داشت تمام ميشد، مجبور بوديم كمي عقبنشيني كنيم تا نيروهاي كمكي برسند. در همين موقع شهيد جهانپناه به ما گفت مرا رها كنيد كه اگر اينجا بمانيد اسير ميشويد. چندين بار همين را تكرار كرد، ولي اين غيرممكن بود كه براي نجات جان خودمان او را رها كنيم. تنها كاري كه ما ميتوانستيم بكنيم امداد و ياري خواستن از خداوند و مقاومت بود. لذا به مقاومت ادامه داديم تا نيروهاي كمكي رسيدند و دشمن را وادار به عقبنشيني كردند. در حقيقت بايد گفت:چيزي به نام ترس در وجود اين شهيد نبود، شجاعت او هم مثل ديگر فضايل ايشان از ويژگيهاي برجستهاش بود كه باعث ميشد به عنوان يك فرمانده شجاع و دلير شناخته شود.
راوي: غلامرضا هاشمي
شهيد محمود جهانپناه به آموزش عقيدتي و نظامي بسيار اهميت ميداد. در منطقه عملياتي والفجر4 خطبه 67 نهجالبلاغه را كه 16 فراز دارد، براي برادران ترجمه و تفسير كرد، بيانش آنقدر جذاب بود كه هيچگاه برادران از كلاس او خسته نميشدند و هميشه مشتاق صحبتهايش بودند.
راوي: رحمتالله فلاحي
در جلسه شوراي فرماندهي لشكر 17 عليبنابيطالب(ع) وقتي مأموريت مقابله با پاتك دشمن در منطقه فكه مطرح شد، بيگمان شهيد جهانپناه جزو معدود فرماندهاني بود كه آمادگي گردان را براي انجام اين مأموريت خطير اعلام كرد و به واسطه انضباط، شجاعت، اطاعتپذيري و روحيه شهادتطلبي كه داشت، فرمانده لشكر مأموريت را به گردان قمر بنيهاشم واگذار كرد و در همين عمليات بود كه جهانپناه به افتخار شهادت نائل آمد.
راوي: مهرداد اورنگ
شهيد جهانپناه ويژگيهاي برجستهاي داشت ولي برجستهتر از همه انس شهيد با قرآن و نهجالبلاغه بود. در عمليات والفجر3 شاهد بودم كه بعد از نماز صبح، ظهر، عصر و مغرب و عشا چند دقيقهاي قرآن و نهجالبلاغه ميخواند. از جمله ويژگيهاي ديگر شهيد والامقام سكوت پرمعني در محافل و پرهيز از قضاوت عجولانه و غيبت بود.
منبع: جوان