به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از خاتم؛ حجت الاسلام شیخ زاده گفت: غالب مفسران تصريح كرده اند كه اين آيات ( يا آيه اول ) در باره حاطب ابن ابى بلتعه ، نازل شده است ( البته با تفاوتهاى مختصرى ) و ما ذيلا آنچه را مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است ، ذكر مى كنيم : جريان چنين بود كه زنى بنام ساره كه وابسته به يكى از قبائل مكه بود از مكه به مدينه خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمد ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) به او فرمود : آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى ؟ عرض كرد نه ، فرمود : به عنوان مهاجرت آمده اى ؟ گفت : نه.
فرمود : پس چرا آمدى ؟ عرض كرد : شما اصل و عشيره ما بوديد ، و سرپرستان من همه رفتند ، و من شديدا ، محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد .
فرمود : پس جوانان مكه چه شدند ؟ ( اشاره به اينكه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى می كرد)
گفت : بعد از واقعه بدر ، هيچكس از من تقاضاى خوانندگى نكرد ، ( و اين نشان مى دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشركان مكه سنگين بود).
وی ادامه داد : حضرت به فرزندان عبد المطلب ، دستور داد ، لباس و مركب و خرج راهى به او دادند ، و اين در حالى بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) آماده فتح مكه مى شد در اين موقع حاطب بن ابى بلتعه ( يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود ) نزد ساره آمد و نامه اى نوشت و گفت : آنرا به اهل مكه بده و ده دينار و بقولى ده درهم نيز به او داد ، و پارچه بردى نيز به او بخشيد .
حاطب در نامه به اهل مكه چنين نوشته بود رسول خدا قصد دارد به سوى شما آيد ، آماده دفاع از خويش باشيد ! ساره نامه را برداشت و از مدينه به سوى مكه حركت كرد.
شیخ زاده افزود: رسول خدا ، على (عليهالسلام) و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامهاى از حاطب به مشركين مكه است ، نامه را از او بگيريد.
آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) فرموده بود به او رسيدند ، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست ، اثاث سفر او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند ، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند ، ولى على (عليهالسلام) فرمود : نه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) به ما دروغ گفته ، و نه ما دروغ مى گوئيم ، شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور ، و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم ! ساره هنگامى كه مساله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد ، آنها نامه را خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) آوردند.
حضرت (صلى الله عليه وآله وسلّم) به سراغ حاطب فرستاد ، فرمود اين نامه را مى شناسى ؟ ! عرض كرد : بلى ، فرمود : چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى ؟ ! عرض كرد اى رسول خدا ! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام ، و هرگز به تو خيانت ننموده ام ، و هيچگاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از آنها جدا شدم اجابت نكردم ، ولى مسئل ه اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكه دارند كه از خانواده آنها در برابر مشركان حمايت مى كند ، ولى من در ميان آنها غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند ، خواستم از اين طريق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند ، در حالى كه مى دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شكست مى كند ، و نامه من براى آنها سودى ندارد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) عذرش را پذيرفت ، ولى عمر برخاست و گفت : اى رسول خدا!اجازه بده گردن اين منافق را بزنم ! پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) فرمود : از جنگجويان بدر است ، و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد ( اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و درسهاى مهمى در زمينه ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.