خبرهای داغ:
ساعتی با دانش آموزان دبستان شهید زرین در ارتفاعات منگشت باغملک؛
قلب بزرگ اهالی روستای دوبند باعث شده با تمام سختی ها در دل کوهستان به زندگی ساده و پرازمحبت خود ادامه دهند.
کد خبر: ۸۶۷۰۲۳۸
|
۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۶:۴۰


 دوازدهم اردیبهشت ماه هرسال که به منظور پاسداشت مقام معلم در صفحات تقویم ماندگار شده است .
اما این بار نه سراغ معلمان نمونه و نه سراغ پیشکسوتان رفتیم ، بلکه دوربین و وسایل لازم برای تهیه خبر را برداشتیم مسیر خود را تغیر دادیم و از شهر خارج شدیم تا با کسانی که نه چندان دور از ما در حال تلاش برای علم آموزی به هموطنان هستند آشنا شویم.

معلمانی که بدون هیچ گونه چشم داشتی به نقاطی می روند که از هرگونه وسایل رفاهی محروم است و فقط برای آنها تحصیل دانش آموزان و محروم نماندن آنها از علم مهم است چه بسا که همین دانش آموزان آینده سازان این کشور هستند.
احساس می کردیم مسافت طولانی و عبور از جاده پرپیچ و خم تا رسیدن به روستای دوبند برای معرفی و شناخت بیشتر با معلمی که از امکانات رفاهی شهر گذشته تا در دل کوهستان به دانش آموزان خود الفبای محبت بیاموزد ،کاری بسیار ارزشمند و مفید است.
بعد از طی کرن مسیر ۳۰ کیلومتری به شهر صیدون و با تغییر مسیر به سمت شرق شهر صیدون به روستای دوبند رسیدیم،روستایی که ۱۵ کیلومتری صیدون و در دل کوهستان ، نزدیکی قلعه ی منگشت قرار دارد .
روستای دوبند نزدیک به ۲۰۸ نفر (۳۹خانوار) جمعیت دارد ، کار و پیشه مردمان این روستا کشاورزی و دامداری است.

در مدرسه قدیمی این روستا دانش آموزانی بسیار دوست داشتنی و خون گرم مشغول تحصیل هستند که با دیدن ماشین به سمت درب حیاط دویدند .
مهمان نواز بودند و با دیدن هر غریبه ای در روستا به استقبال می آمدند.

بعد از احوالپرسی گرم با دانش آموزان دوست داشتنی دبستان عشایری شهید زرین دوبند آقا معلم به سمت ما آمد .
از حضور دانش آموزان در حیاط مدرسه می شد حدس زد که زنگ ورزش آنها بود .
گوشه حیاط مدرسه موتور سیکلت آقا معلم دیده می شد ،وسیله نقلیه ای که حبیب الله بناری فارغ التحصیل رشته آموزش ابتدایی هر روز مسیر ۵۰ کلیومتری را طی می کرد تا به دبستان زرین دوبند برسد.

موتوری که وقتی صدای آن از دور می آمد وجد و نشاط دانش آموزان به حداکثر می رسید و با تمام توان به سمت درب حیاط می دویدند تا اولین کسی باشند که با آقا معلم سلام می کنند.

حبیب معلمی که محرومیت و معصومیت بچه های این منطقه را خوب درک کرده با عشق به آنها درس می دهد.

اینجا خبری از تخته وایت برد و ماژیک نبود
وارد کلاس که شدیم از نور ، تخته وایت برد و ماژیک خبری نبود. اینجا هنوز تخته سیاه و گچ مرسوم بود .
گچ های رنگی در کنار گچ سفید ذوق دانش آموزان را بیشتر می کرد و برای رنگ و لعاب دادن به نوشته خود تلاش می کردند تا آنها را از معلم شکار کنند.

نور کم کلاس باعث شد از فلاش دوربین برای عکس ها استفاده کنیم اما از تنها پنجره کلاس نمی شود گذشت پنجره ای که شیشه ای نصف و نیمه داشت و از شیشه شکسته آن روزنه ای نور وارد می شد و شیطنت پسرک های کلاس بغلی که گاه گاهی از آن شیشه شکسته سرک می کشیدند.

دانش آموزان دختر درون کلاس بودند و آقا معلم پسرهای کلاس را به حیاط مدرسه برد تا ادامه شیطنت های خود را در زنگ ورزش انجام دهند.
چندپایه بودن دانش آموزان در یک کلاس مشکلی بود که آقای بناری از آن گلایه می کرد.
علاقه دانش آموزان به درس دین و اخلاق
درون کلاس اما هنوز دخترک ها آرام و منتظر نشسته بودند . از ما می خواستند در مورد مسلمان و دین صحبت کنیم . علاقه بچه ها به این موضوعات نشان می داد آقا معلم شان در کنار الفبای فارسی ،الفبای دین را هم تدریس می کرد .

این را از عکس های که به دیوار کلاس نصب کرد هم می شد فهمید ، عکس امام خمینی (ره) ، امام خامنه ای و شهدا
.
رفاقت بین دانش آموزان و معلم مثال زدنی بود
حبیب به علاقه بچه ها در مورد دین اشاره کرد و گفت کاش در آموزش و پرورش ما علاوه بر علم به مسئله تربیت دینی هم اهمیت داده می شد .
بچه های کلاس از شهدای مدافع حرم منطقه شان هم بی خبر نبودند و با گفتن اسم هر شهید جایزه می گرفتند.
پسرک ها هر بار با سرک کشیدن در کلاس به هر بهانه ای نشان می دادند که طاقت شان تمام شد و آقا معلم شان را می خواهند.
آقا معلم به سایه ای در گوشه ای حیاط پناه آورد و صندلی خود را گذاشت تا هم به تصحیح امتحانات بچه ها مشغول شود هم حواسش به شیطنت آنها باشد .
تعدادی از دانش آموزان که در تیم فوتبال جا نمی شدند به ردیف کنار آقا معلم نشستند و با پرسیدن سوال از هم برای امتحان زنگ بعد آماده می شدند.

بعضی هایشان که گرمای تیز آفتاب طاقتشان را طاق کرده بود جواب سوالات را فقط با بلی و خیر جواب می دادند و گویی از تنبیه معلم لذت می بردند برای همین جواب ها را یک در میان می گفتند که مورد لطف آقا معلم قرار بگیرند .
دو دست و یک پا بالا شیوه تنبیه آقا معلم برای دانش آموزان بود.

حبیب اینجا از نقش مسجد و خانواده در تربیت دانش آموزان می گفت که می توانند در کنار مدرسه مکمل هم باشند و دانش آموزی آرام تربیت کنند.
وسط صحبت ما توپ فوتبال بود که هر بار با شوت کردن آنها به اوت صحبت قطع می شد .

پر انرژی بودن بچه ها را حین ورزش خوب درک کرد یا وقتی توپ با ضربه های شدید به پشت بام مدرسه می رفت بالا رفتن فرزاد از دیوار مدرسه آن هم با سرعت نشان از فرز بودن و چابکی آنها داشت.
آقا معلم دبستان زرین از استعدادهایی که گاهی در نطفه خاموش می شوند گفت ، استعدادهایی که نبود امکانات لازم برای شکوفایی آنها باعث می شود در کودک درون آنها باقی بماند.

از مدرسه تا خانه برای جرعه ای آب
از محرومیت های مدرسه که صحبت شد چشمم به شیر آبی افتاد که از تانکر مدرسه سرچشمه می گرفت . از خشکی اطراف آنها می شد فهمید که خیلی وقت است آب از آن نجوشیده و بچه ها برای خوردن آب باید به خانه های نزدیک مدرسه متوسل می شدند یا مسیر مدرسه تا خانه را طی میکردند.
ولی با این وجود آقا معلم قصه ما با علاقه به تدریس ادامه می داد و علم را ثروتی فنا ناپذیر می دانست.
دل های بزرگ اهالی دوبند
زنگ سوم آنها تقریبا تمام شده بود و ستایش دختر بچه ای که دائم ما را دوست خود خطاب می کرد اصرار می کرد که به خانه شان برویم و خواهر کوچک و مادر ش را ببینیم.
طوری که آدرس می داد تصور می کردیم نباید خیلی دور باشد. می گفت همین جاست بعد از خانه محمد خانه ماست.
تصیمیم گرفتیم تا آمدن ماشین سری به خانه ستایش و دیبا بزنیم.
راه که افتادیم متوجه شدیم مسیر به سمت صخره ها تغیر می کند . مسیری سنگلاخی که ستایش و دیبا و دیگر بچه ها هر روز برای آمدن به مدرسه طی می کردند .
ستایش گالش یا همان کفش های پلاستیکی به پا داشت و خیلی راحت صخره ها را رد می کرد اما ما مجبور شدیم کفش هایمان را در آوریم ادامه راه را پا برهنه ادامه دهیم .

نزدیک خانه سنگی آنها که می شدیم ستایش اهالی خانه را از دور معرفی می کرد .
آن پدرم است
آن مادرم و آن هم ننه یا همان مادر بزرگ
.
بعد از دیدار کوتاه با خانواده ستاش و دیبا محرومیت های زندگی آنها به وضوح دیده می شد، محرومیت های که فقط دلهای بزرگ آنها را تا کنون مقاوم کرد و قلب بزرگ آنها باعث شده با تمام سختی ها در دل کوهستان به زندگی پر از سادگی و محبت خود ادامه دهند .
این متن فقط ساعتی از زندگی آقا معلم و بچه های دبستان شهید زرین دوبند بود اما این قصه هر روز ادامه داد و سادگی و محرومیت های آنها در کنار مدارس مرفه ما چیزی بود که باید مورد توجه قرار بگیرد.
چه بسا امکاناتی داریم که بچه های دبستان زرین در انتظار درصد کمی از آنها هستند .

ارسال نظرات
پر بیننده ها