به گزارش خبرگزاری بسیج از بوشهر، گرچه امروز بازنشستهام میخوانند، اما روزهای سخت معلمی را از روستا آغاز نمودم که اگر تدریس از روستا آغاز نمیشد نام آموزگار نشایدگرفت! از آن نسلم که از صداقت و سخاوت بی پیرایه روستا یاد گرفتم صادق و با شنیدن بانگ خروس صبح شاکرباشم و به خدا توکل کنم، سالها است از روز معلم بیخبرم و وقتی میآید نامحرم میشوم و مرا خبر نمیکنند! و مبتلایان به آلزایمر تاریخی میگویند باید از منظر رسمی اداری و براساس نگاه مدیران معلم باشی!! تو بودهای! از جنس گذشته و ما به گذشته باز نمیگردیم!
سری تکان میدهم با تأسف که برای آموختن و آموزاندن بدون در نظر گرفتن روابط انسانی تاریخ مصرف درج کرده اند! همان تاریخ انقضای دلی که کباب می شود و لبی پر از اسف! میمانم با آنان که معلم نمیشناسند و بر مرکب خویش میرانند و در رویای خود ساخته آلوده به سیاست نامعلمی ،می پندارند معلمی هم تمام می شود! عجبا!
در این روز است که همه معلم می شوند الّا آنان که معلم بوده و با این کسوت خو گرفته اند! تادر این غیبت پیش کسوتان نمودارهای عملکردی رو به آسمان ترسیم شوند! من نیز بی خبر از این نمودارهای ترسیمی رویاپردازانه، در اوج فترت و رنج سکوت اسامی را مرور می کنم و به یاد می آورم انگشت های کوچکی را که برای اجازه بالا می گرفتند و امروز با همان انگشتها جهانی را به حیرت واداشته اند، در این امواج متلاطم تبلیغاتی خودپرستانه خویش را نگه می دارم و می خندم!
می دانم مرا می شناسند و تعمدا از کنارم عبور می کنند! من معلم بودم همانی که اندیشه را دریغ نخواهدکرد و سوغاتش تفکر است بدون هراس از گلوله های جهالت که در همه ادوار مغزش را نشانه رفته اند و امروز نامش را!!
ما سفیرانی که سپید مویی نقطه کمال آنهاست که ازسپید موی، رستم دستان زاده می شود و از هیبت رستم، شاهنامه به نگارش در می آید. من معلم بازنشسته ام؛ در وانفسای گرد و غبار گچ آلود سرفه ای خواهم کرد تا ریه هایم که با طعم گچ مانوس گشته اند دوباره حیات یابند و از تنگی نفس رها شوم! تکنولوژی را خسته کردم و بعد از من مدرسه ام را در بیهوشی محض هوشمند نمودند تا شاید راهی جستجوکرد!
به گچ روی تخته سیاه عادت کرده ام و هنوز از دوران پدر بزرگ در خانه ای که دیوارهایش گچ بری شده اند سکونت دارم و دیوارهای گچی که زودتر از همه دیوارها خنک می شوند تکیه گاهم قرار می گیرند تا در بی گچی روزگار پر از گرد و غبار ریه هایم متورم نشوند! و نگاه می کنم موس ها را که بی محابا کلیک می شوند در نهایت هوشمندی بدون سنجش هوش مخاطبان در جستجوی خاطره ها می دانم بجز دست نوشته های گچی یادگاری نخواهند یافت اما دریغ از اعتراف! و گچ هایی که در دستها فتوشاپ می شوند، من معلم بودم با انبوهی ناگفته از نامهربانی ها، اما مهربانم و آیین روزگار با مهربانان مهربانی نکرده است و خود با اختیار انتخاب کرده ام!
به فردا امیدوارم و فردا پردازان می شناسم. من معلم بودم ، با این اعتقاد که در راه انبیا پا گذارده ام وارد شدم تا صدای شکوه گر نی که حکایت از جدایی ها می کند را بشنوم و بر چوپان نی نواز پاک درود می فرستم همانی که ترجمان همه خوبی هاست.
من همان معلم هستم که بی اعتنا به سیاست بازان برای اعتلای فردا بذر مهر پاشیدم تا در خت های سرسبز و با ریشه جای مردان سیاست بروید و از سرسبزی و نشاط آنها خلقی لذت برند و از میوه اش تناول کنند و از سایه اش خستگی به درآورند و از افتادگی شاخه هایش درس بیاموزند.
من معلم بودم که یکسال با طلایی ترین بیمه سر کردم اما نقره هم نبود و اندکی از سوز دردهایم نکاست و چون جام شیردال در آمد! حالا بدون حضور قلب در اندیشه ساختن آتیه ای با تفأل بر حافظ دارند! می دانند بیمارم و رنجور و تن به درد سپرده ام و از بیدردی گریزانم ، می گویند با درد خویش باید بسازم! در بهت پاراگراف های مصاحبه ها می مانم!
من معلم بودم همانی که بعد از سی سال رنج و دشواری همه افتخارم را بازنشستگی ام خواندند و مرخصی های نرفته ام را چون پتک بر سرم کوبیدند و خندیدند! من که جوانی ام را دریغ نداشتم و زکات علمم را دادم دریغ از نثار شاخه ای گُل و راز فردوسی که حاصل سی سال رنج در زنده کردن پارسی را درمی یابم و همراه فردوسی به گریه می افتم و بغض آلود می گویم باید معلم را در هر شرایط پاس داشت.
من معلمم پر از سرفه های گچی و زانوانی که از پشتشان رگ هایم پیداست با تنی پر از زخم نامهربانیها، اما هنوز مهربانم که مهربانی آیین من است، نام من با مهر، محبت، مردانگی، معیار، میزان آغاز میشود و وای بر کسانی که او را نمی شناسند!
من معلم بودم و در این برهه تنهایی تماشای قامت رعنای جوانانی که برای بوسیدن دستانم خم میشوند بهترین مرهم زخمهایم میشود و سرمستم می کند و در اوج دلخوری از بی تجلیلی گلایه نمیکنم و به رسم روزگاری که بر بوعلی سینا هم وفا نکرد پوزخند میزنم و برای تغییرش میکوشم، گاهی دلتنگ میشوم وقتی میبینم تولید انبوه کارخانههای فرم و جدول سازی کاغذی بدون در نظر داشتن رفتار آدم ها که آینه جامعه میباشند برای معرفی نمونهها با کنارهم چیدن امتیازات صوری و بدون در نظر داشتن تاثیر و نقش اجتماعی در تغییر رفتار و بهسازی محیط هر روز مخاطب را از مدرسه بیشتر دور می سازد و رنج معلمی را مضاعف و دلها را میشکند و در این غربت میان خود پنداران در مییابم که صدا شنیده نمیشود و خود را به خواب زدهاند!
من خدا را دارم و با لبخندش پر از لبخند میشوم تا بمیرم که آن صمد نگاهم را صمدانه میکند و در اوج این نگاه به تجلیلهای خودساخته دیگران که دل به همایش و نمایش میبندند و خوش میکنند میخندم و هرگز دل نمیبندم و همین اندیشه را به فرزندم می آموزم که: فرزندم شب پرستان در تاریکی، مغز شهید مطهری را نشانه رفتند، چون معلم بود و معلم ماند.
من معلم ماندم همچون بوعلی، خوارزمی، بیرونی، رازی، مطهری و... خدا را دوست دارم و تکیهام بر اوست که خالق مهربانی هاست یقین دارم با ماست مرا شمع میخواندند که محفلی را نور میپاشم اما من بسان خورشیدم که حیات جانداران از تابش انوارم شکل میگیرد! فروزش آن نگاهها را تسخیر میکند، حضور روز از طلوع خورشید و وجود شب از غروب اوست، گرما بخشیدن روشنایی خورشید را باید باور داشت، خورشید جاودانه خواهد ماند تا روزی که خدا بخواهد و به امر هیچ احدی طلوع و غروب نمیکند.
من هنوز و برای همیشه معلم هستم پس روز من و همه عینک ته استکانیها، عصاییها، موسفیدها، دندان مصنوعیها و رنجورهایی که در کنجی نشستهاند و نگاه بر آنها درس بزرگ همه روزگار است با همه نامهربانیهایی که میشود تاوان عاشقی پس میدهند، هم مبارک باد.
عبدالرحیم سوارنژاد