سالروز وفات زینب کبری(س)

روزی برای گرامی داشت شهدای مدافع حرم

پانزدهم رجب را باید روز شهدای مدافع حرم نامید. شهیدانی که هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای ایران جان دادند تا دشمن به مرزهای کشورشان نزدیک نشوند.
کد خبر: ۸۶۶۴۳۶۹
|
۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۴




خبرگزاری بسیج مازندران، پانزدهم رجب مصادف است با وفات جانسوز اسوه صبر حضرت زینب(س)، سالروزی که چند سالی است برای ایرانی‌ها و برخی خانواده‌ها رنگ و بوی ویژه‌ای گرفته است. خانواده‌هایی که عزیزان خود را در راه دفاع از حریم مطهر حضرت زینب(س) فدا کردند.


پانزدهم رجب را باید روز شهدای مدافع حرم نامید. شهیدانی که هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای ایران جان دادند تا دشمن به مرزهای کشورشان نزدیک نشوند.

شهرستان بابلسر نیز با سه شهید و چندین جانباز، سعی دارد بخشی از دین خود را به اهل‌بیت(ع) ادا کند. شهید هادی باغبانی، سردار شهید جاویدالاثر سیدجلال حبیب‌الله‌پور و شهید عبدالصالح زارع سه شهید شهرستان بابلسر هستند که با افتخار در سوریه جان دادند و جاودانه شدند.

در این مجال خالی از لطف نیست یادی از همکار رسانه‌ای خود، هادی باغبانی کنیم که برای ساخت مستند خود در سوریه حضور داشت.



شهید هادی باغبانی متولد 1362 در روستای داربدین روشن بهنمیر و فرزند سوم خانواده است. او در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد، اما پس از مدتی تغییر رشته داد و مدرک کارشناسی خود را در رشته ارتباطات اجتماعی از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد.

هادی مستندساز ایرانی، که از ابتدای نبرد سوریه به‌‌همراه مستندسازان ایرانی دیگر برای ثبت دقیق جنایات سلفی‌ها و تکفیری‌ها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار اسد، دوشنبه 28 مرداد 1392 به شهادت رسید.

باغبانی، خبرنگار و مستندساز ایرانی در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط تروریست‌های تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.

بی‌شک مسیر شهادت برای هرکسی باز نیست، دل خالص و روحی بزرگ می‌خواهد. چراکه لازمه آن دست کشیدن از همه بود و نبودهای دنیاست. چیزهایی که فکرت را به خود مشغول کرده و هر روز برای رسیدن به آنها تلاش می‌کنی.


باید گام‌نخست را در دوری از آنها برداری، تا بتوانی از دنیای پر ازهوا، هوس و خواهش‌های نفسانی دور شوی. شهید هادی باغبانی از جمله کسانی بود که نخستین گام شهادت را با حمایت از مردم سوریه برداشت.


وی همسر و تنها دخترش «رضوانه» را تنها گذاشت تا دستان نوازشگر خود را بر سر کودکان زجر کشیده سوریه بکشد.


کودکانی که اشک‌های بی‌امان آنها نتوانست، دل‌های بی‌رحم گروه‌های تکفیری النصره را به درد آورد.

خیلی علاقهای به مصاحبه کردن ندارند. چون رضوانه از این حرفها خوشش نمیآید، وقتی میفهمد موضوع گپوگفت ما سوریه و شهادت است هر کاری میکند تا بحث عوض شود، سرگرم شدن با رضوانه این حسن را دارد که لابه‌لای مصاحبه میتوانی حواس خودت را پرت کنی تا اشکهایت را کسی نبیند. مصاحبهای از وضعیت خانواده‎‎های شهدای مدافع حرم، بیتابی‎‎های رضوانه در فراغ پدر و خاطراتی زیبا از شهید‌هادی باغبانی، در ادامه روایت مریم مهدیزاده، همسر شهیدش را میخوانید.

از لحظهای شروع میکنیم که شما فهمیدید همسرتان شهید شدهاند، چطور خبر شهادت شهید را به شما دادند؟

27
مرداد 92 ما به مسافرت رفته بودیم و در راه برگشت به تهران بودیم، چندبار در طول مسیر با برادر همسرم تماس گرفتند، ولی من اصلا متوجه ماجرا نشدم تا اینکه وقتی به خانه رسیدیم، برادر همسرم به خانه یکی از همسایههای‌مان رفت، برایم عجیب بود که ایشان همسایه ما را از کجا میشناسد که آنجا رفتهاست؟

من هم به خانه همسایهمان رفتم که دیدم برادر همسرم بهشدت گریه کرده، گفتم‌ هادی اتفاقی برایش افتاده؟ گفتند زخمی‌شده، گفتم کجا؟ گفتند سوریه! گفتم دروغ میگویید،‌ هادی به من گفته که لبنان میرود! گفتند‌ هادی فقط زخمی ‌است، گفتم پس چرا این آقایی که اینجاست پیراهن مشکی پوشیده؟ ناگهان صدای گریهشان بلند شد، آنجا بود که همه چیز روی سرم خراب شد.

همیشه مسائل کاری را از شما پنهان میکردند و نمیگفتند کجا میروند؟

نه اولینبار بود.

این اولین سفر سوریه بود؟

نه. قبل از جنگ زیاد رفته بودند، ولی در زمان جنگ با تکفیریها دومین سفرشان بود، سفر اول یک ماه طول کشیده بود، بار دوم که رفتند، بعد از 9 روز شهید شدند.

آخرین عکس شهید همان عکسی است که از تولد رضوانه منتشر شده است؟

بله. تولد سهسالگی رضوانه را 11 مرداد گرفتیم.

مستند بی‌بی‌سی را دیده اید؟ حستان چه بود؟

بله. چند هفته بعد از شهادت‌ هادی مستند را دیدم، خوشحال شدم وقتی دیدم که با مستند ‌هادی همه فهمیدند که در سوریه چه میگذرد، ولی از اینکه بی‌بی‌سی اینقدر راحت در مورد شهادت ‌هادی حرف میزد و بهجای شهید میگفت کشته شده، خیلی ناراحت شدم.

برخی از مردم، شهید‌ هادی را از مستند بیبیسی شناختهاند، واکنش این مردم به مستند چه بود؟

خیلیها مثل من خوشحال شدند ولی برخی میگفتندای کاش فیلمهایش را با خودش نمیبرد.

شما احتمالا در زمان جنگ‌تحمیلی یک کودک بوده‌اید، تصور آن روزهای شما با واقعیت این روزهای یک «خانواده شهید» چقدر تفاوت دارد؟

یک بار قبل از ازدواج با‌ هادی آرزو کرده بودم که همسر شهید شوم.

حسابکتاب سختی‎‎های این روزها را هم کرده بودید؟

نه.

مشکلات این روزهای یک خانواده شهید چه چیزهایی است؟

قبلا زیاد شنیده بودم از اینکه بعد از جنگ خانواده‎‎های شهدا چه مشکلاتی داشتند، چه زندگی‎‎هایی که از هم پاشیده شد و همه فکر میکردند که خدا را شکر که آن دنیا یک نفر شفاعت ما را میکند، الان من همه آن حرفها را در زندگی خودم میبینم، سختی هنوز هم هست، وقتی که جایی میرویم که یک بچه با پدرش هست، رضوانه خیلی اذیت میشود. به هم میریزد، مثلا وقتی مترو میرویم نگاهش را که دنبال میکنم میبینم که دارد یک بچه را با پدرش میبیند، فقط نگاه میکند، بعد از چند دقیقه بهانهگیری‎‎های بیدلیلش شروع میشود، خیلیها نمیفهمند رضوانه چرا این کار را میکند، میگویند خسته است، خوابش میآید یا گرسنه است، ولی من خوب میدانم علت این بیتابیها جای دیگری است.


رضوانه گویا قبلاً به شما گفتهاند که گاهی وقتها بابا را میبینند؟

بله گاهی وقتها میگوید من بابا را میبینم.

در خواب یا بیداری؟

گاهی خواب و گاهی بیداری، مثلاً روزی که از دیدار رهبری برمیگشتیم ناگهان در خیابان گویا بابایش را دیده باشد، گفت مامان! بابا را نگاه کن، یا مثلاً در حرم حضرت علی(ع) دوباره بابایش را دیده بود، چند وقت پیش خواب دیده بود پدر برایش تبلت خریده است.

خبر شهادت شهید باغبانی به‌واسطه فعالیت رسانهای شهید خیلی گسترده پخش شد و پوشش زیادی در مورد شهادت‌ هادی صورت گرفت، شما با خیلی از خانواده‎‎های شهدا در ارتباط هستید که شهیدشان در سکوت دفن شده است، واکنش این خانوادهها چیست؟

گاهی وقتها مستقیم یا غیرمستقیم گله و شکایتشان را با ما درمیان میگذراند، میگویند مگر شهید با شهید فرق دارد؟ برخیها نتوانستند سنگ قبر شهیدشان را آنگونه که میخواهند نصب کنند!

قبلا پیگیر وقایع سوریه بودید؟

قبلاً خیلی در اینترنت اخبار و تصاویرشان را پیگیری میکردم و وقتی وحشیگری اینها را میدیدم خیلی ناراحت میشدم،‌ هادی بعداً دیدن این فیلمها را ممنوع کرد.

اگر بنا بود قبل از شهادت یک جمله به ایشان بگویید، چه میگفتید؟

همان حرفی که زمان فیلم مختارنامه به شهید‌ هادی گفتم. وقتی مختارنامه پخش میشد، آن قسمتی که وهب قرار بود به میدان برود، همسرش مخالف بود. همسر وهب گفت به شرطی اجازه رفتن میدهم که در قیامت هم من در کنارت باشم، من همان لحظه به‌ هادی گفتم من هم فقط وقتی اجازه میدهم که به مأموریت بروی که در قیامت هوای من را داشته باشی و من در کنارت باشم...


روحش شاد و یادش گرامی‌باد...

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار