جیمی کارتر با انتشار خاطرات خود از آن برهه پر چالش، به توصیف لحظات مختلف انجام عملیات دلتا پرداخته است که بازخوانی آن ابعاد جدیدی از این عملیات را بازگو خواهد کرد.
کد خبر: ۸۶۶۳۸۵۹
|
۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۷

به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از یزد: روز يكشنبه چهارم نوامبر 1979 (13 ابان 1358) تاريخي است كه من هرگز آن را فراموش نخواهم كرد. اوايل صبح آن روز برژينسكي گزارش كرد، كه سه هزار نفر از افراطيون، اعضاي سفارت آمريكا را در تهران كه تعدادشان پنجاه يا شصت نفر است، دستگير كرده‌اند.

پس از آن ونس و من فورا اطمينان خاطر و ضمانت‌هايي كه قبلا از سوي مقامات ايراني براي حفظ جان آمريكائيان به ما رسيده بود، مورد بررسي قرار داديم. ما شديدا نگران و ناراحت بوديم، ولي اطمينان داشتيم كه مقامات ايراني، به زودي اشغال كنندگان سفارت را از محوطه سفارت بيرون مي‌كنند و افراد ما را آزاد خواهند ساخت.

نخست وزير بازرگان، حداكثر تلاش خود را براي اجراي تعهدات خود به عمل آورد ولي كاري از پيش نبرد و اقدامات او بي نتيجه ماند.

به اين ترتيب نگراني ما رو به افزوني گذاشت. ما با مقامات دولت بازرگان و مقاماتي كه عضو شوراي انقلاب بودند و در آنجا بود كه سياست‌هاي ملي از سوي رهبران سياسي و مذهبي تعيين مي‌شد، تماس حاصل كرديم، ولي تمام كوشش‌هاي ما بي‌ثمر بود. اشغال كنندگان سفارت يك شبه بدل به قهرماناني شده بودند. آيت‌الله خميني از عمل آنها ستايش كرد و هيچ مقام دولتي حاضر نبود كه با آنها مواجه شود. بازرگان و يزدي با حالتي توام با ياس و انضجار استعفا كردند.

گروگان‌گيران، هيچ‌گونه فكر مشخصي درباره اينكه در ازاء آزادي گروگان‌ها چه مي‌خواهند، نداشتند. به جز اينكه بازگشت شاه و استرداد اموال وي را مطالبه كنند.

من روز ششم نوامبر 1979 در دفتر خاطرات خود نوشتم: «ما اقدامات تلافي جويانه‌اي را مورد بررسي قرار داده‌ايم، هنوز 570 آمريكايي در ايران داريم. من به شركت‌هايي كه اين افراد را در استخدام داشتند دستور دادم آنها را از ايران خارج كنند. ما همچنين از الجزايري‌ها، سوريه‌اي‌ها، ترك‌ها، پاكستاني‌ها، ليبيائي‌ها و سازمان رهايي بخش فلسطين درخواست كرديم در اين امر مداخله كنند.» البته ما شاه را طبق درخواست آنان به ايران باز نمي‌گردانديم.

سلامت گروگان‌هاي آمريكايي در ايران به صورت يك نگراني دائمي در آمده بود. صبح زود در باغچه‌هاي كاخ سفيد مشغول قدم زدن مي‌شدم و شب‌ها خواب به چشمم راه نمي‌يافت.

من به هر پيشنهادي هرچند كه غيرعقلاني و مسخره به نظر مي‌رسيد گوش مي‌دادم. از جمله پيشنهادهاي مذكور، تحويل دادن شاه به ايران براي محاكمه و نيز بمباران اتمي شهر تهران بود.

گرچه نمي‌توانستيم روش آيت‌الله خميني را حدس بزنيم، ولي ما سعي مي‌كرديم منطقي رفتار كنيم. پاپ جان پل دوم، با درخواست من مبني بر تماس مستقيم با آيت‌الله خميني موافقت كرد. (گرچه آيت‌الله بعدها در سخنراني خود، پاپ را مورد نكوهش قرار داد)

عكس‌هاي ماهواره‌اي گرفته شد تا موقعيت هواپيماهاي نظامي و مناطق استراتژيك ايران دقيقا مورد بررسي قرار گيرد.

ضمن اينكه با وجود نظارت دائمي ما به محوطه سفارت، اطلاع دقيقي از محل نگهداري گروگان‌ها نداشتيم. افرادي كه از گروگان‌ها محافظت مي‌كردند، در انجام وظيفه خود مصمم و پيوسته در حال آماده باش بودند.

احتمال ديگري كه وجود داشت اين بود كه ايران گروگان‌ها را مجازات و يا اعدام كند. براي مقابله با اين امر من آماده حمله مستقيم نظامي به ايران بودم. در نتيجه عكس‌هاي هوايي از پالايشگاه‌هاي نفت و ديگر هدف‌هاي استراتژيكي دقيقا مورد بررسي و مداقه قرار گرفته بود.

شرايط ايران براي رهايي گروگان‌ها عبارت بود از:

استرداد شاه به ايران به منظور محاكمه و مجازات كه حتما منجر به اعدام وي مي‌شد.

بازگرداندن اموال شاه به ايران.

عذرخواهي آمريكا براي جناياتش عليه مردم ايران و پرداخت خسارات ناشي از آن.

من هيچ گاه اين خواست‌ها را جدي تلقي نكردم، زيرا حيثيت و شرافت ملي ما را لكه‌دار مي‌ساخت.

ما موفق شده بوديم كه حضور 6 ديپلمات آمريكايي را كه در آن وقت در سفارت كانادا پناهنده شده بودند، مخفي نگه داريم (برخي از سازمانهاي خبرگزاري از وضع اين ديپلماتها آگاهي داشتند ولي بر اساس تقاضاي من از افشاي اين اطلاعات خودداري ورزيدند.) در ماه ژانويه (دي و بهمن) كه خيابانهاي تهران آرام شده بود، زمان آن نيز رسيده بود كه گروگانها را از آنجا نجات دهيم. اين يك داستان واقعي از عمليات سري بود و عوامل مخفي امريكا براي تمرين و پياده كردن برنامه خروج كانادايي‌ها و آمريكائيان به ايران اعزام شدند. اين عوامل و آنهايي كه بايد آزاد مي‌شدند، بايستي با تغيير قيافه و اسناد جعلي مجهز مي‌شدند و همچنين آنها بايد آموزش لازم را مي‌ديدند تا بتوانند مقامات ايراني را متقاعد كنند كه آنان مسافرين عادي از كشورهاي مختلف هستند.

يكي از عوامل به عنوان تبعه آلمان البته با پاسپورت جعلي اعزام شد. وي يك نام ساختگي كه اسم دوم آن با حرف H شروع مي‌شد، برگزيد. در گمرك، يكي از مامورين جلوي وي را گرفت و گفت كه عجيب است كه در يك پاسپورت آلماني حرف اول به جاي نام كامل به كار برده شود. وي هرگز به موردي مانند آن بر نخورده است. به دليل سوءظن اين مامور، از عامل ما بازجويي بيشتري به عمل آمد. ولي عامل ما كه حضور ذهن خوبي داشت، به وي گفت: «خوب، والدين من وقتي كه من بچه بودم، نام مرا هيتلر گذاشتند و از زمان جنگ تا به امروز به من اجازه داده شده كه نام كامل خود را پنهان كنم.» مامور گمرك به او چشمك زد و با دست به وي اجازه ورود به ايران را داد.

روز 28 ژانويه به من گزارش رسيد كه 6 آمريكايي (پناهندگان سفارت كانادا) از ايران خارج شدند. (در همان روز ابوالحسن بني صدر به رياست جمهوري انتخاب شد.) تا هنگامي كه كانادائي‌ها و عوامل اطلاعاتي ما نيز از ايران خارج نشده بودند، ما نمي‌توانستيم اين خبر را منتشر كنيم، كه ماموريت نجات اوليه ما موفقيت‌آميز بود. ولي وقتي كه بالاخره اين خبر در روز 31 ژانويه منتشر شد، «كنت تيلور» سفير كانادا در ايران و ديگر كانادايي‌هاي با شهامت، فورا وجه‌هاي قهرمانانه يافتند.

روز 22 مارس، پس از اينكه تمام تلاش‌هاي ما براي مذاكره با مقامات ايراني بي‌ثمر مانده بود «ماندل»، «ونسن و من گزارشي از فرماندهان نظامي در مورد آخرين برنامه‌هاي نجات گروگان‌ها دريافت داشتيم كه خيلي موجه‌تر از برنامه‌هايي بود كه در اوايل بحران به ما ارايه شده بود.

يكي از مكان‌هاي احتمالي براي فرود آمدن گروه نجات ما، كوير دور افتاده‌اي بود كه در حدود 200 ميلي جنوب تهران واقع شده است. طبق عكس‌هاي هوايي، اين مكان براي فرود آمدن هواپيماهاي حمل و نقل در شب به حد كافي صاف و مسطح بود، لذا مورد توجه قرار گرفت. من اجازه دادم كه يك هواپيماي كوچك براي بررسي مقدماتي اين منطقه كويري از نزديك، به آنجا پرواز كند و مستقيما استقامت و مسطح بودن آنجا را آزمايش كند. من هنوز تصميم نهايي خود را نگرفته بودم و علاقه داشتم كه عمليات تمريني و برنامه‌ريزي ادامه يابد.

روز دوم آوريل گزارشي به من رسيد مبني بر اينكه هواپيماي كوچك ما در ارتفاعي كوتاه پرواز كرده و در كوير به زمين نشسته است و محوطه‌اي را كه قرار بود عمليات احتمالي نجات گروگان‌ها انجام گيرد، مورد بررسي قرار داده است و جالب اينكه در اين عمليات، احدي آنهاد را نديده و شناسايي نشده‌اند. اين هواپيما پس از انجام ماموريت به سلامت بازگشت. خلبان هواپيما گزارش كرد كه محل مورد نظر جايي است مطلوب، سطح آن مستحكم و صاف و به حد كافي دور افتاده و از جادهاي كه در نزديكي آن واقع شده به ندرت استفاده ميشود.ما تصميم گرفتيم برنامه ماموريت نجات گروگان‌ها را تكميل كنيم و پس از جمع‌آوري تجهيزات مورد نياز خود، گروه اعزامي را آماده سازيم.

براي من روشن بود كه شوراي انقلاب هيچ كاري در زمينه آزادي گروگان‌ها انجام نخواهد داد. از اين رو تصميم گرفتم وارد عمل شوم. روز 11 آوريل من و مشاورين طراز اولم برنامه نجات گروگان‌ها را مجدا مرور كرديم. در اتاق كابينه، ماندل، براون، برژينسكي_ كريستوفر و رئيس سازمان اطلاعاتي سيا _ استارفيلد ترنر _ ژنرال ديويد جونز، هاميلتون جوردن و جودي پاول در كنار من نشسته بودند.

گروگان‌گيران افراطي تهديد كردند در صورتي كه هرگونه اقدامي براي رهايي گروگان‌ها صورت گيرد، «فورا همه گروگان‌ها را از بين خواهند برد و همين تهديد، ما را مجبور كرد هرگونه عمليات را با حداكثر احتياط طراحي و برنامه‌ريزي كنيم.

تمام تلاش ما اين بود كه اقدامات مربوط به آزادي گروگان‌ها مخفي بماند و به افرادي كه اجبارا از رفت و آمد هواپيماها و هلي كوپترها مطلع مي‌شدند، گفته بوديم كه اين حركات مربوط به عمليات مين گذاري است. عصر شانزدهم آوريل براي بررسي كامل عمليات در اتاق بررسي موقعيت (اتاق وضعيت) تشكيل جلسه داديم كه دو ساعت و نيم به طول انجاميد، من مخصوصا تحت تاثير ژنرال جيمزوات، ژنرال فيليپ گاست و سرهنگ چارلز بكويت كه رهبري عمليات را داشتند قرار گرفتم.آنها را مطمئن ساختم كه هنگام اجراي طرح هيچگونه دخالتي از جانب كاخ سفيد نخواهد شد.

تنها درخواست من اين بود كه مرا لحظه به لحظه در جريان امر قرار بدهند. كليه برنامه‌ها و تمرين‌هاي مقدماتي اين طرح تكميل شده بود و زمان براي اجرا نيز مناسب بود و من به موفقيت اين طرح كاملا اميدوار بودم.

هواپيماها در مصر و عمان كه دوست ما و همجوار ايران بودند مستقر شده بودند، بدون آنكه رهبران مصر و عمان از نيت اصلي ما اطلاع داشته باشند، طبق گفته ما آنها چنين مي‌پنداشتند كه اين برنامه به منظور كمك‌رساني به مجاهدان افغاني و يا مين گذاري در سواحل ايران است.

بديهي است كه نقشه دقيق ساختمان سفارت ما در ايران در اختيارمان بود. ولي به منظور اطلاع از مكان نگهداري گروگان‌ها احتياج به اطلاعات دقيقي داشتيم كه زنان و سياه پوستان كه قبلا در ايران جزو گروگان‌ها بودند و قبل از عيد مسيح آزاد شده بودند، در اين زمينه نتوانستند كمكي به ما بكنند و به طور كلي، اطلاعي از محل نگهداري گروگان‌ها نداشتند.

ولي اقبال با ما ياري كرد و براي اولين بار يكي از عوامل ما در ايران )كه به دليل امنيتي از افشاء نام او خودداري مي‌كنم) كه شناخت كاملي از سفارت ما نيز داشت، توانست محل دقيق هر يك از گروگان‌ها _ تعداد محافظين و خصوصيات آنها و برنامه روزانه گروگان‌ها و محافظين را دقيقا در اختيار ما بگذارد.

از طرف ديگر عوامل ما كه قبلا به عناوين متفاوت تجاري و خبرنگاري و به ايران رفت و آمد مي‌كردند، اطلاعات دقيقي در زمينه محافظين گروگان‌ها در اختيار ما گذاشته بودند. بر اساس اين اطلاعات از ميزان جديت و دقت در مراقبت از گروگان‌ها و محوطه سفارت توسط دانشجويان كاسته شده بود و يك حمله غافلگيرانه حتما موفقيت‌آميز به نظر مي‌رسيد.

عكس‌هايي كه مرتبا توسط ماهواره‌ها مي‌گرفتيم، به خوبي نشان مي‌داد كه طولاني شدن مدت گروگان‌گيري محافظين را كسل و خسته كرده است و آن شور و هيجان اوليه ديگر وجود ندارد.

طبق برنامه، هليكوپترها غروب روز پنجشنبه 24 آوريل ساعت ده و نيم صبح به وقت واشينگتن پرواز مي‌كردند و شش ساعت بعد به محل عمليات مي‌رسيدند. فاصله اين پرواز از بحر عمان تا محل عمليات 600 ميل بود كه حداكثر ظرفيت پرواز اين گونه وسايل هوابرد است.

شش فروند هواپيمای سی-130 كه حامل نود نفر اعضاء گروه نجات، به علاوه سوخت و وسايل و تجهيزات بود، در محل عمليات به هليكوپترها مي‌پيوست، سپس گروه و لوازم از هواپيماهاي سی-130 هليكوپترها منتقل مي‌شدند و هواپيماها خاك ايران را ترك مي‌گفتند. آنگاه هليكوپترها به سمت شمال و يكي از كوه‌هاي نزديك به پرواز در مي‌آمدند و ساعت 4 صبح به مقصد مي‌رسيدند و تا روز بعد در همانجا مخفي مي‌ماندند. اين محل، دور افتاده و كاملا خالي از سكنه بود و احتمال شناسايي گروه نجات بسيار كم بود.

شب عيد كاميون‌هايي كه توسط عمال ما در تهران خريداري و در انباري در نزديكي تهران نگهداري مي‌شد، به محل اختفاي گروه نجات آمده و آنها را به شهر مي‌آورد. در زماني كه از پيش مشخص شده بود، گروه نجات، هم زمان وارد ساختمان وزارت خارجه و محل سفارت مي‌شد و با انجام عملياتي، گروگان‌ها را آزاد مي‌كرد. پس با استفاده از ارتباط راديويي كه بين گروه نجات و هليكوپترها بود، هليكوپترها در مكان تعيين شده به زمين مي‌نشست و افراد ما را به فرودگاه متروكي در نزديكي شهر تهران مي‌برد و از آنجا دو فروند هواپيماي C_ 140 آمريكائي‌ها را از طريق پرواز برفراز مناطق كويري عربستان سعودي به جاي امني منتقل مي‌كردند و هلي كوپترها در ايران به جا گذاشته مي‌شدند.

ونس از خطري كه متوجه جان گروگان ها بود، ابراز نگراني مي‌كرد و در موفقيت اين برنامه ترديد داشت.

يكي از شرايط موفقيت اين طرح كه همواره مرا نگران مي‌كرد اين بود، كه تا آخرين مرحله سري باقي بماند. ولي من مجبور شدم اين طرح را با يكي ديگر از سران دول در ميان بگذارم.

منشاء اين فكر از آنجا سرچشمه گرفت، كه يك افسر انگليسي كه در خدمت سلطان عمان بود، به لندن گزارش كرده بود كه ما هواپيماهايي مجهز به تجهيزات جنگي براي مجاهدين افغان به عمان فرستاده‌ايم و در نتيجه عماني‌ها و انگليسي‌ها از اين خبر برآشفته بودند و من مجبور شدم «وارن كريستوفر» را براي اداي توضيحات به لندن بفرستم تا با خانم «مارگارت تاچر» نخست وزير و «لرد كارينگتون» وزير امور خارجه انگليس وارد بحث و مذاكره شود و مقصد واقعي ما را از فرستادن اين هواپيماها به عمان براي آنها روشن سازد.

روز چهارشنبه 23 آوريل (3 ارديبهشت) من آخرين گزارش اطلاعاتي را در مورد آزادي گروگان‌ها از طرف ايران دريافت كردم.

گزارش حاكي از اين بود كه امكان آزادي گروگان‌ها ظرف پنج يا شش ماه آينده بعيد است، از طرف ديگر عوامل ما در ايران نسبت به موفقيت و طرح آزادي گروگان ها بسيار خوشبين بودند.

روز بعد كه روز اجراي عمليات بود، دلم مي‌خواست كه تمام لحظاتم را به دريافت گزارش پيشرفت كار گروه نجات بگذرانم، ولي براي اينكه نشان داده شود كه هيچ واقعه غيرعادي وجود ندارد، مجبور بودم برنامه عادي روزانه خود را طبق معمول دنبال كنم. روي اين اصل، از برژينسكي خواستم كه لحظه به لحظه توسط يادداشت مرا در جريان امر قرار دهد.

یادداشت‌ها در اختیارم گذاشته می‌شد. اما بعد از اینکه تمام هواپيماهاي C_ 130 به زمين نشستند. به اولين مسئله برخورد كرديم. زيرا بلافاصله پس از به زمين نشستن هواپيماها، يك اتوبوس كه حدود 40 تا 44 نفر سرنشين دارد، يك كاميون سوخت و سپس يك وانت از آنجا عبور كردند. دو وسيله آخر به نظر رسيد متعلق به قاچاقچيان بنزين باشد و هر دو راننده به محض مشاهده ما، به وسيله وانت فرار كردند و بعيد است كه به پليس اطلاع دهند.

براون و برژينسكي بر اين عقيده‌اند دليلي براي متوقف كردن عمليات در شرايط فعلي وجود ندارد، نتايج مشورت و گزارش‌هاي بعدي توسط برژينسكي به رئيس جمهوري اطلاع و كسب دستور خواهد شد. در حاشيه من با پيشنهاد انتقال سرنشينان اتوبوس به وسيله هواپيماي C_ 130 تا پايان برنامه نجات گروگان‌ها موافقت كردم، تا پس از خاتمه ماموريت به ايران باز گردانده شوند.

ژنرال جونز به وسيله ژنرال وات ( كه در مصر بود و عمليات را فرماندهي مي‌كرد) مطلع شده كه همه چيز در محل صحراي شماره يك تحت كنترل است. هيچ كس زخمي يا كشته نشده است. وسيله نقليه‌اي كه با دو راننده فرار كرده بودند، به شهري كه در 15 ميلي محل واقع شده بود و در آنجا يك پست ژاندارمري كه شب ها خالي است، رفته است. چهار هليكوپتر، ساعت چهار به وقت محلي سوخت‌گيري كرده بود و دو فروند ديگر در حال سوختگيري بود (يكي از اين دو هليكوپتر موقتا به علت گردباد مجبور شده بود به زمين بنشيند، ولي بعدا با تلاشي كه به عمل آورده بود، به ديگران پيوست و اين امر باعث تاخير در برنامه شد، ولي اين امر، مسئله مهمي نبود.)

وات انتظار دارد كه همه چيز ظرف 40 دقيقه با موفقيت به پايان برسد. وي گزارشي دريافت كرده است كه علامت سبز داده شده است.

اما بعد از مدتی براون به برژينسكي اظهار داشت: «من فكر مي‌كنم عمليات به وضعيتي رسيده است كه بايستي متوقف شود. يكي از هليكوپترها با مشكل فني مواجه شده است.»

از رئيس جمهور درخواست مي‌شود كه ظرف چند دقيقه براي لغو ماموريت اتخاذ تصميم كند. (با توجه به اينكه عمليات بايستي در طول شب پايان پذيرد.)

رئيس جمهوري خطاب براون گفت: «بهتر است با پيشنهاد موافقت كنيم، ماموريت لغو مي‌گردد.»

گرچه به سبب شكست ماموريت، ما متاثر و غمگين بوديم، ولي خدا را شكر مي‌كرديم كه تلفات جاني نداشته‌ايم.

اما براون اطلاع مي‌دهد كه معلوم نيست چه بر سر يكي از هليكوپترها و سرنشينان آن آمده است. رئيس جمهوري با يك تلفن مطمئن با جونز تماس مي‌گيرد و اطلاع حاصل مي‌كند كه كليه خدمه از هليكوپتر خارج نشده‌اند. وي دستور داد كه از هرگونه اقدامات نظامي بيهوده جلوگيري شود و با استفاده از پوشش هوايي براي رهايي جان خدمه بدون هيچ برخوردي اقدام كنند.

جونز با استفاده از خط ويژه به رئيس جمهوري اطلاع داد، كه يكي از هليكوپترها با هواپيماي C_130 تصادف كرد و منجر به از بين رفتن تعدادي از افراد شده است و ممكن است وضع از اين هم ناگوارتر شود. سرنشينان اين هواپيما به هواپيماي C_130 ديگري منتقل شدند. (از فرط ناراحتي حالم به هم خورد. هر تاخير جزئي از آن طرف در رساندن خبر برايم ساعت‌ها به طول مي‌انجاميد و همچنان كه منتظر گزارش‌هاي دقيق‌تر در مورد تعداد كشته شدگان بودم، فقط دعا مي‌كردم(.

افراد کشته شده شامل خدمه هواپيما _ خلبان هواپيماي C_130 و تعدادي از اعضاء گروه نجات بودند. بقيه افراد به وسيله يكي ديگر از هواپيماها از محل خارج مي‌شوند و به سمت جزيره كوچكي در درياي عمان حركت مي‌كنند.
ضرورت داشت تا خروج كامل گروه عمليات ما از ايران، از اعلام هر خبري در اين زمنيه خودداري شود. و سپس در اولين فرصت لازم بود با اعلاميه و بيانيه‌هاي خود هر نوع واكنش شديد ايرانيان را تعديل كنيم و از اينكه ماموريت گروه نجات به شكل اغراق آميزي به صورت يك حمله تمام عيار نظامي تلقي شود، جلوگيري به عمل آوريم. در غير اين صورت احتمال داشت به گروگان آسيب برسد. از طرفي بايد به افراد خود در تهران كه داراي كاميون، تجهيزات راديويي و ديگر وسايل مورد سوءظن بودند اطلاع مي‌داديم تا فرصت حفاظت از جان خود را به دست مي‌آوردند.)

هيچ‌گونه زنگ خطري تا پس از دو تا سه ساعت بعد از خروج افراد ما از ايران به صدا در نيامد. بعد از آن بود که من تمام مسئوليت را شخصا به عهده گرفتم , آنچه را كه روي داده بود، تشريح كردم. من عملي را كه ايران مرتكب شده بود به دنيا يادآوري كردم و داوطلباني را كه با شهامتي بي‌نظير، زندگي خود را از دست داده بودند، مورد ستايش قرار دادم.

من ميخواستم به مجرد بازگشت اعضاي گروه نجات، آنها را ملاقات كنم. از اين رو بدون اطلاع رسانه‌هاي گروهي، روز يكشنبه 27 آوريل (7 ارديبهشت) براي ديدن آنها به محلي مخفي پرواز كردم.

هنگامي كه از هليكوپتر پياده شدم، سرهنگ بكويت منتظرم بود، او واقعا يك فرد محكم و قوي بود. اما شانه او مي‌لرزيد و اشك از گونه‌هايش سرازير شده بود. او را در آغوش كشيدم و هر دو گريستيم. من همچنين با پنج نفر از ايرانياني كه در اين ماموريت ما را ياري داده بودند، ملاقات كردم. آنها نيز ابراز علاقه مي‌كردند كه برگردند و به ما كمك كنند. من دور زدم و با يك يك افراد مذاكره كردم و از سوي ملت آمريكا، از كار قهرمانانه آنا قدرداني به عمل آوردم. آنها در كار خود ماهر و استاد بودند و من درنگ نمي‌كردم كه زندگي خود را به دست آنها بسپارم.



ارسال نظرات