دل‌نوشته یک فعال فرهنگی لُر در سوگ مرگ گوزن زرد

من لُرم، غیرتی ام، ساده ام و یکرنگ. من بودم که سنگ را رامِ پیکره، مفرغ را ذوب عتیقه و اسب را رام دشت کردم.
کد خبر: ۸۶۶۱۵۲۸
|
۲۹ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۴

به گزارش خبرگزاری بسیج، امین سالکی،‌ یک فعال فرهنگی از خرم‌آباد در واکنش به انتشار خبری از سنگ‌زدن به گوزن زرد ایرانی در باغ وحش خرم‌آباد که منجر به مرگ گوزن و جنینش شد خطاب به هموطنان مطلبی را به این شرح نوشته است:

هموطن سلام !

من لُرم !

غیرتی ام !

ساده ام و یکرنگ !

من بودم که سنگ را رامِ پیکره،مفرغ را ذوب عتیقه و اسب را رام دشت کردم!

من از نوادگان کریم خان زند "وکیل الرعایا" هستم.

من، آن زمان که سپهبد امیراحمدی،قرآن به دست آمد،به حکم صداقت بود که به دار آویخته شدم!

من بودم که قلعه فلک الافلاک را از دست نظامیان خارج کردم و باروت های انباشته شده در اتاقک ها را به آب ریختم و آن را به موزه"مردم شناسی"تبدیل کردم !

هموطن!

من به جای خون، عمری عرق ریختم تا مردم جهان،به حرمت کاردستی هایم، "در موزه لوور"کلاه از سر بردارند !

من برادر عبدالحسین زرین کوب ها،حمید ایزدپناه ها،لوریس چکناواریان ها، علی اکبر شکارچی ها و غلامرضا محمدی ها و مسعود رایگان ها هستم!

من بودم که دوهزار و نهصد و بیست روز تاریخ تقویم جهان را"دست در دست تو"به حرمت مام وطن،در جنگ تن به تن با اهرمن سپری کردم !

من آن چوپان پلنگ به گله زده ام،که به رسم سادگی،تیر خلاص به آسمان فرستاد،مباد که به حکم غریزه،گوسفند از پلنگ ترسیده باشد و پلنگ از گوسفند کینه به دل گرفته باشد!

هموطن بگذار ساده بگویم:شهر من،تا همین چند سال پیش که باغ وحش نداشت!

باغ وحش به من تحمیل شد،چرا که برای منِ لُر،پلنگِ پشت حصار که پلنگ نیست ! شیرِ در زنجیر که شیر نیست ! کَل و بُز در سفیدکوه و یافته برایم با معناست ! گوزن زرد ایرانی همسایه من است ! زاگرس بود که من و گوزن را پناه داد،که اگر نبود،من و ما منقرض شده بودیم به جبر روزگار!

چند روز پیش،عده ای گفتند گوزن مُرده ! نه گوزن،که گوساله اش هم ... ! آری ... هر دو مُردند تا من،مویه سر داده باشم،زنها کِل کشیده باشند و سُرنا و دُهُل ،چَمری کوک کرده باشند در سوگشان.

مرگ گوزن،نه مرگ یک حیوان،که مرگ یک میهمان بود ! و مرگ میهمان برای میزبان لُر،یعنی ننگ!

هموطن!

من،چند قدم آن سو تر از نوروز،در سیل اخیر،باغ و خانه و فرزندم را از دست دادم اما،دم بر نیاوردم،چرا که گوزن،در همسایگی ام مُرده بود !

هموطن!

دستان من خالی است ! لطفاً به دستان خالی اما خاکی من نگاه کن !

من مزرعه را به مترسک سپرده ام تا مبادا خدای ناکرده پرنده ای سنگ خورده باشد!

من بر بلندای خانه سیل زده ام،با حلبی،برای چلچله ها لانه ساخته ام،تا به وقت بازگشت از سفر،نفهمند معنی سیلاب را !

هموطن!

لطفاً به حکم هموطنی،به حرف غریبه گوش نکن،حرفهای من را به نمایندگی از همه لُرهای جهان بپذیر، دست در دست من بگذار تا با هم،در روزگاری نه چندان دور،تولد دَه ها گوزن زرد ایرانی را بر فراز زاگرس به جشن بنشینیم.

ارسال نظرات