خبرهای داغ:
کد خبر: ۸۶۵۲۸۳۳
|
۰۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۱

به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، یک بخش از اردوهای جهادی آن موقعی است که بسیجیان جهادگر هر شب بعد از یک روز کار و تلاش و خدمت رسانی با خود خلوت کرده و هر کدام که اندک ذوقی دارند به نگارش خاطرات خود و گروه تحت عنوانهای مختلف می پردازند.

قسمت اول سفرنامه اردوی جهادی که توسط یکی اعضای گروه جهادی آل طه نگاشته شده است:


"والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا" (عنکبوت آیه69)

هنوز آفتاب قم، غروب نکرده است که یاران دبستانی دیروز ودانشجویان امروز دست در دست یکدیگر با آب حیات وضو

می سازند. صدای مکبر که بلند می شود شانه به شانه یکدیگر جبهه شکر بر آستان حق می سایند و نماز می گزارند.


کوله بارشان پراست از علم و عمل و اکنون پا در رکاب، از شهر کریمه اهل بیت رهسپار می شوند. ماجرا قصه یک اردوی جهادی است. همگی از دانشگاه صنعتی قم به آبدانان می روند.شهری کوهستانی در دل استان ایلام . پای حرفشان که می نشینی یکی مهندس مکانیک است و دیگری ترم آخر مهندسی عمران ، این یکی صنایع می خواند و آن یکی علوم پزشکی. این همه دانشجو را چه به اردوی جهادی، آن هم در یک روستای دور افتاده؟


در تاریکی شب به دل جاده زدیم. اراک، بروجرد و خرم آباد را در خواب پشت سر گذاشتیم و در خنکای صبح کوههای لرستان دو گانه ادا کردیم. آفتاب از پشت کوههای زاگرس بیرون می آمد که از پل دختر گذر کردیم. با جاده های تخت و پیچ های ملایم باید خدا حافظی کرد و دل به پیچ و خم های کوهستان داد. پیچ های تند و شیب های هراس آور آب دهان را خشک می کرد. رودخانه خروشان و چمنزار کنار آن به دل ها چنگ می زند آنگاه که عشایر گروه گروه اردو زده اند و کنار بزها و گوسفندانشان چادهایی بزرگ به پا کرده اند. کودکانشان آزادانه در میان در بازی می کنند. آن های فارق از قید و بند و آلودگی زندگی شهری روزها زیر آفتاب و شب ها زیر آسمان پر ستاره با طبیعت رفاقت می کنند.برخلاف تصورمان آب و هوای ایلام اگر چه کوهستانی است اما از سوز و سرما خبری نیست. از پیچ های دره شهر که فارق شدیم شهر آبدانان خود نمایی می کرد. شهری کوچک با مردمی خون گرم و مهمان نواز. از خیابان های کم عرض و کوچه های باریک آن معلوم بود شهری کم جمعیت و کمتر توسعه یافته است. کشاورزی این ناحیه رونقی ندارد. منطقه کوهستانی است و زمین تخت آن اندک است. خشک سالی هم مزید بر علت شده تا اکثر اهالی دامداری را پیشه خود کنند.


اما هنوز راه باقی مانده است. از اینجا به بعد را با اتوبوس نمی توان طی کرد. جهادگران با دو مینی بوس به راه افتادند. جاده باز هم کوهستانی بود اما کم عرض و باز هم شیب های تند و پیچ های خطرناک. کوه بود کوه بود و کوه. خورشید هم دیگر تاب ایستادن نداشت .آرام آرام آسمان تاریک می شد و سو سوی چراغ های اهالی روستا همچون ستاره ای در دل کوه می درخشید. آسمان هم کم لطفی نمی کرد و هر چه در بضاعت داشت بر زمین هبه می کرد. ماه شب پانزدهم جمادی الاولی تمام رخ در آسمان قد علم کرده بود و می تابید.


بالاخره بعد از در نوردیدن حدود 600 کیلو مترراه، آبادی سراب نقل ما را به مهمانی پذیرفت.


لقمه ای نان می خواستیم و گوشه ای برای خواب. شب بود و آسمان آرام آرام اهل زمین را به خواب فرو می برد. و دیگر هیچ.


ادامه دارد...
ارسال نظرات