سفرنامه م.جلیل نژاد دانشجوی مدیریت دولتی در مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس،جلیل نژاد در این سفرنامه خود می گوید: وارد این جا كه می شوی باید با وضو وارد شوی ! چرا كه قطعه قطعه این خاك بوی رزمندگان را می دهد.
کد خبر: ۸۶۵۲۷۹۸
|
۰۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۵۳

قدم به مناطق جنوب كه می گذاری آسمان دلت بارانی می شود ، دیدگانت به اشك می نشیند و بغضی سنگین راه گلویت را می گیرد. از كنار شهرها كه می گذری بانگهای گرم و معصوم ، خود تو را به ضیافت سالهای جنگ فرا می خوانند و با تمام وجود ، زخمهای تنشان را در برابر دیدگانت به تماشا می گذارند تا روایت گر استقامت و ایثارشان باشی. آری! و تو عاشقانه به دیدارشان می شتابی! می دانی كه هنوز حرفهای ناگفته زیادی برای گفتن دارند. اما دریغ ! از محرمی كه گوش به حرفهای دلشان بسپارد.

از میان شهرها غریب تر ، خرمشهر را می یابی خرمشهری كه هنوز آثار جنگ را بر پیشانی سترگ خود به یادگار دارد.خرمشهری كه زیر بارش رگبارهای آتش دشمن، چشمهای به خون نشسته اش را تقدیم غروب كرد خرمشهری كه مردانش كوهی از ایثار و شهامت بودند. مردانی كه عاشقی را در لبیك به امام و مقتدایشان به اوج خود رسانده بودند.

سراغ بچه های جنگ را می گیریم ، او را می یابیم مردی از تبار مردان مرد! مردی از تبار آلاله های جا مانده از قافله شهدا ء! چقدر صمیمی با بچه ها برخورد می كنند! هنوز سادگی و صفای بچه های جنگ را دارد، با حرفهایش ما را به آن سالها می برد. گرم صحبت كه می شود برایمان از خرمشهر می گوید ، نگاه اشك ، میهمان ناخوانده چشمانش می شود ، جنان دقیق و لحظه به لحظه وقایع را برایمان بازگو می كند كه انگار همین دیروز بوده كه این حوادث اتفاق افتاده است.

می گوید ! وارد این جا كه می شوی باید با وضو وارد شوی ! چرا كه قطعه قطعه این خاك بوی بچه ها را می دهد ، كوچه ای را نمی توانی پیدا كنی كه آغشته به خون شهیدی نباشد. می گوید وقتی شهید مرتضی آوینی این جا می آید تا از زبان بچه ها حرف بكشد نمی تواند چرا كه این جا هنوز هم حماسه هست. هنوز هم ایثار هست.

وقتی از شب سقوط خرمشهر می گوید: یادی هم از شهید دانشجو «بهروز مرادی» می كند از او می گوید از حماسه هایش ، از بزرگی روحش!می گوید ، شبی كه حماسه ها به اوج خود می رسند ، شبی كه گلوله ها و تیرها بر تن چاك چاك بچه ها می نشیند شبی كه فریادهای « یا زهرا»« یازهرای » بچه ها بلند می شود شبی كه لحظه های ملكوتی دیدار معشوق بر چهره ها جلوه گر می شود شهید مرادی می آید درست زیر همین پل ( اشاره به پل خرمشهر) صدای كارون را ضبط می كند ، صدای بچه ها را ضبط می كند آن شب به جای اشك خون می گرید. وقتی از او علت را می پرسند، جواب می دهد: « مگر نمی بینید كارون دارد بچه ها را با خود می برد. مگر نمی بینید صدای «یا زهرا» « یا زهرای » بچه ها از دل كارون شنیده می شود، مگر ناله های عاشقانه بچه ها را نمی شنوید كه در راه رسیدن به دوست بی قراری می كنند ، می خواهم صداها را ضبط كنم تا برای همیشه در گوشم طنین اندار شود می خواهم به یاد همین بچه ها ، شب را به صبح برسانم ، می خواهم از همین بچه ها كه عاشقانه می روند تا انتقام سیلی زهرا را بگیرند بخواهم كه شفاعت ما را هم بكنند می خواهم ... . به این جا كه می رسد هق هق گریه هایش را می شنویم نگاهی را از بچه ها می گیرد و به سمت كارون خیره می شود.

چشم به امواج متلاطم كارون می دوزیم انگار زمزمه های عاشقانه بچه ها را از دل كارون می شنویم ، لحظات زیبا ، غروب دلمان را با خود می برد گویا غروب هم دلش به اندازه آسمان دیدگان مابارانی است.

ارسال نظرات