13 بار جراحی تنها مرهمی بر مرور زخم‌های دیروز

خبر از حال آنان داری که به خاطر آرامش ما آسایش خویش را فدا کردند

چیزی ندارم که بگویم جز اینکه من و نسل من شرمنده شماست، شما که هر کدام اسوه صبر و سکوت هستید شما که مردان حقیقی جنگ و جهاد هستید، جوانانی که زخم های دیروز را امروز هم مرور می‌کنید، فدا شدن و گذشت آن سال‌های شما ارمغانش امنیت امروز ماست.
کد خبر: ۸۶۴۹۶۴۵
|
۲۲ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۸:۱۲

به‌گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی، سخت است که پرپر شدن همرزمانت را ببینی و سخت تر از آن اینکه خود از قافله جا بمانی، می‌گویی چه شد جمعی که با هم هم پیمان بودیم رفتند ولی چرا من ماندم.

هر روز منتظر لحظه پرواز هستی و هر بار که سجاده باز می‌کنی عطر گل‌محمدی در خانه می‌پیچد و تسبیح در دست ذکر خدای می‌کنی و هر روز تمنای وصال دیدارش را می‌کنی.

اگرچه لب به شکوه باز نمی‌کنی اما از شوق نگاهت و برق چشمانت می‌شود فهمید که دریای وجودت پرتلاطم است و تنها ذکر معبود مرهم زخم‌های کهنه‌ای که از سال‌های مقاومت به یادگار آورده‌ای.

یاد سال‌های جنگ و جبهه بخیر، یاد آن روزهایی که پا در سفر کربلا نهادی و رفتی برای یاری حسین(ع)، تو از قافله کربلا جا نماندی، یادت هست که چگونه هر شلیک را پاسخ می‌دادی و هر لاله‌ای را که بر زمین می‌افتاد تو را در راهی که برگزیده بودی مصمم‌تر می‌ساخت.

یادت هست شب عملیات معرکه میگرفتی و با شوق یکدیگر را در آغوی می‌کشیدید و غزل خداحافظی می‌خواندید و طلب شفاعت داشتید تا تکه‌ای از بهشت را سهم دیگری نگه دارند.

سال‌ها می‌گذرد روزهایی را که هر روزش برایتان یادآور زخم‌هایی است که بر بدن دارید، اما چه زیبا درد و رنج این زخم‌ها را به تحمل نشسته‌اید، رفتن و جنگیدن را وظیفه دانستید، بدون هر ادعایی و بدون هیچ توقعی به راستی که اجرتان کمتر از شهدا نیست.

چیزی ندارم که بگویم جز اینکه من و نسل من شرمنده شماست، شما که هر کدام اسوه صبر و سکوت هستید شما که مردان حقیقی جنگ و جهاد هستید، جوانانی که زخم های دیروز را امروز هم مرور می‌کنید، فدا شدن و گذشت آن سال‌ها امنیت امروز را برای ما به ارمغان آورد.

امروز شما سرو قامتان نیازی به محبت امثال من ندارید که حتی من نیازمند ترحم شما هستم تا فردای قیامت با حرکت در مسیر شما و یاران سبکبالتان شاید تکه‌ای از بهشت نیز سهم من شود.

هر کجای این سرزمین که برایش ایثار کردید مزین به نور شهدای زنده است که هیچ از مردم نمی‌خواهید شاید گاهی وقت‌ها گوشی برای گوش دادن.

کم نیستند شهید زنده‌ای که در سکوت بر روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده و تنها با نگاهش نجوا می‌کند، کم نیست دستان کوچکی که صورت بابا را نقاشی می‌کند بی‌انکه جای گلوله بر صورتش پیدا باشد یا که پدر را ایستاده بر روی پاهایش یا دست در بازوان بی دست بابایش به تصویر کشد.

آنانی که سختی روزهای جنگ را به جان خریدند تا امروز فرزندان این مرز و بوم هم صدا با هم سرود آباد باشی ایران ازاد باشی ایران را سر دهند، قصه‌هایی را که مادر برایم شب‌ها از غیور مردانگی و از دلاور مردی شما می‌خواند هنوز در گوشم هست اما فقط شنیده بودم.

وقتی یکی از این شهیدان زنده را که از قبیله شماست دیدم شنیده‌هایم را مرور کردم و فکر کردم به اینکه چه صبورانه سختی‌ها را تحمل می‌کنید تا امروز در آرامش خواب بر چشمان بنشیند.

محمدحسن ترابی یکی از سرو قامتان قبیله عشق است که این روزها باز هم تخت بیمارستان شاهد رنج‌هایش شده و سکوتی که هنوز او را از پای در نیاورده است.

این جانباز 40 درصد از دیار خمینی کبیر 52 سال بیشتر ندارد ولی گویی نزدیک به 70 ساله کوله‌باری از تجربه به همراه دارد، وارد بیمارستان شدیم تا دیداری از او داشته باشیم و لحظاتی را به گفت‌وگو با او بنشینیم.

او تمایل زیادی برای صحبت کردن ندارد و مرتب در بین سخنانش جمله‌ای را متذکر می‌شود و تکرار می‌کند " ما که در برابر چمران‌ها وبهشتی‌ها عددی حساب نمی‌شویم که برایمان اینگونه خبرسازی شود"

او که سال 61 دوران سربازی را سپری کرده و فارغ از مباحث نظامی می‌شود گویی دل در گرو سخن پیر فرزانه انقلاب اسلامی نهاده و عضوی از بسیج مستضعفین می‌شود، نهادی انقلابی و مردمی که همه یکرنگ با یکدیگر برای سربلندی ایران گام بر می‌دارند.

باز با عضویت در بسیج خواستار حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل می‌شود سال 66 بار دیگر جبهه‌های نبرد شاهد حضور این دلاور مرد بسیجی در سنگرها و خاکریزی است که مانع از حرکت دشمنان شده، مریوان عملیات والفجر 8 شاهد حضور ایستادگی او و همرزمانش است.

او که سختی روزهای جبهه‌ها را بر جان خریده قرار است در آزمونی سخت حضور پیدا کند، سال 67 عملیات والفجر 8، خورشید طلوع کرده و نظاره‌گر زمین می‌شود، سکوت بر فضای مریوان حاکم است نیروهای رزمنده در حال حرکت هستند، با ستون حرکت می‌کنند اما به یکباره تنها صدایی مهیب به گوش می‌رسد و در آن لحظه است که او همرزم دیگرش را که در پشت سرش حرکت می‌کرد نمی‌بیند، آری پای همرزم روی مین رفته و چون لاله‌ای پرپر بر زمین افتاده است.

گرمای خون را حس می‌کند و در ان لحظه است که در می‌یابد ترکش به احشاء بدن از جمله شکم، کمر، دست‌هایش اصابت کرده است می‌گوید تصور کردم شهید شده‌ام اما زمانی که به خودم امدم متوجه شدم در بیمارستان باختران کردستان منتقل شده‌ام.

مدتی را در بیمارستان بستری بودم که در نهایت برای تسریع درمان و بهبود وضع جسمانی به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان منتقل و تحت درمان قرار گرفتم.

همسرش که در کنارش ایستاده و دلسوزانه و پروانه‌وار بر گرد او می‌چرخد خدا را شاکر بوده و تنها صبورانه مراقبت و پرستاری از همسر را وظیفه خود می‌داند و می‌گوید تاکنون 13 بار تحت عمل جراحی قرار گرفته چراکه هر بار به خاطر عفونت ناشی از اصابت ترکش‌ دچار چسبندگی روده و کیسه صفرا می‌شود و مدتی را برای درمان در بیمارستان سپری می‌کند.

انتهای پیام/

ارسال نظرات