بیست و نهمین جلد از مجموعه «یادگاران» انتشارات روایت فتح شامل خاطراتی از «شهید محید پازوکی» منتشر شد. این کتاب شامل یکصد خاطره کوتاه درباره شهید مجید پازوکی از دوران کودکی تا زمان شهادت به قلم افروز مهدیان است.
کد خبر: ۸۶۲۳۸۸۴
|
۳۰ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۹
شهید پازوکی همراه با شهید محمودوند از سال 1361 در گردان تخریب لشگر 27 محمد رسول‌الله حضور داشتند. پس از جنگ تحمیلی به صورت خود‌جوش و بدون امکانات به تفحص شهیدان می‌پردازند و بعد، رفته رفته ساز و کار اداری برای آن ترتیب می‌دهند تا بتوان با امکانات بیشتری به تفحص شهیدان پرداخت. به این ترتیب، گروه تفحص لشگر 27 محمد رسول‌الله تشکیل می‌شود. این شهید بزرگوار سال 1380در جریان تفحص شهدا با انفجار مین به شهادت نایل گردیده است. 
شایان ذکر است «یادگاران» عنوان کتاب‌هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال‌های جنگ را در قالب خاطره‌های بازنویسی‌شده، برای آنها که آن سال‌ها را ندیده‌اند، نشان بدهد. این مجموعه راهی است بر سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه‌ها و بازگفته‌ها، خواندن‌شان تنها یاداوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده‌اند و آن واقعه‌ها رخ داده‌اند؛ نه در سال‌ها و جاهای دور، بلکه در همین نزدیکی؛ در مقدمه‌ی این کتب می‌خوانیم: 
"مجید ساده بود. همه چیزش ساده بود. از آن آدم‌هایی که می‌توانست شب عروسی همان کفشی را بپوشد که توی زمین‌های خاکی پر از مین می‌پوشید. این سادگی همیشه همراهش بود. فرقی نمی‎کرد، چه آن‌ زمان که یک تخریب‌چی جسور بود چه وقتی که فرمانده شد. 
جنگ که تمام شد همه برگشتند به شهر و دیارشان. زندگی در شهر راحت بود و بی‎دردسر. مجید لذت این زندگی راحت را می‎فهمید. مثل همه مردهای جنگ صدای خنده‌های کودکانش را دوست داشت، وقتی از سر وکولش بالا می‎رفتند. 
اما او وسط این زندگی آرام، چشم‌های منتظری را دید که بی‎تابش‎ کرد. دل‌های مضطربی را فهمید که دیگر نتوانست پای زندگی و خانه‌اش بنشیند. خیلی‌ها ندیدند و نفهمیدند، سوز جگر مادرانی را که شاید فقط یک نشانه، یک پلاک یا یک تکه استخوان آرام‌شان می‌کرد. 
مجید چیزهایی دید که دلش را کند و برد به جایی که از جنس همان خاک بود. همان‎جا که‎تمام نوجوانی و جوانیش را بزرگ شده‌ بود. مرد شده ‌بود. 
زندگی توی آن بیابان گرم سخت بود. خیلی سخت. خطر همراه همیشگی‌شان بود. میدان‌های مینی که گذر سال‌ها روی‌شان را خروارها خاک پوشانده بود. آن‌قدر لابلای خاک‌ها به دنبال نشانه‌ها گشت تا خودش هم نماد و نشانه‌ای شد برای رفقای گمنامش." 
در ادامه چند خاطره از این کتاب را می خوانیم: 
یک چادر بزرگ زده ‌بود سر خیابان آهنگ. اسمش را هم گذاشته ‌بود جلوه‌گاه. بچه‌های قدیم جنگ را جمع کرده‌ بود. ماکت ساخته بود، تانک، تفنگ و خمپاره، یادگاری‌های جبهه را دور هم جمع کرده بود. آن‌جا را درست کرده ‌بود برای دل خودش. اما شد الگوی اولین نمایشگاه‌های جنگ. 
1. کارم گرفته بود، درآمد خوبی داشتم. دلم نمی‌خواست موقعیتم را از دست بدهم. می‌دانستم تفحص هم نیرو لازم دارد. با خودم درگیر بودم. رفتم پیش مجید. همین‌طور که حرف می‌زدیم خودکار را برداشت و نوشت:« بگذارید و بگذرید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت» به خاطر مجید کار را گذاشتم کنار. رضایتش خیلی برایم مهم بود، خیلی. 
2. آخرین بار قبل از شهادت، ما را برد مشهد. من و خانواده‌اش را. محل اقامت‌مان طبقه دوم بود. زانوهایم درد می‌کرد. هر وعده غذا را می‌گذاشت توی سینی از پله‌ها می‌آورد بالا. با دستش درست نمی‌توانست چیزی را بگیرد. دلم ریش می‌شد وقتی جسم درب و داغانش را می‌دیدم. هرچه می ‌گفتم «پسرجان نکن.» می‌گفت «مادرجان حاضرم تا حرم کولت کنم.» 
3. بر اساس این گزارش کتاب یادگاران شهید مجید پازوکی در 112 صفحه، با شمارگان 1100 نسخه و قیمت 5500 تومان توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.  
ارسال نظرات