سید امیرحسین میرحسینی از شاعران کشورمان برای واقعه غم‌بار منا از زبان بازماندگان آنها شعری سروده است.
کد خبر: ۸۵۷۷۲۰۱
|
۱۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۵

به گزارش خبرگزاری بسیج،سید امیرحسین میرحسینی از شاعران کشورمان برای واقعه غم‌بار منا از زبان بازماندگان آنها شعری سروده است. این شعر به شرج زیر است:

بعد یک عمر منتظر ماندن

اسم بابا در آمده امسال

شادی از چشمهاش معلوم است

همه خانه سر خوش و خوشحال

یازده سال ِ منتظر مانده

زائر خانه خدا بشود

یازده سالِ گریه می‌کرده

راهیِ مروه و صفا بشود

وقت رفتن برای بدرقه اش

همه تا پای کاروان رفتیم

زیر قرآن کمی تبسم کرد

گفت نامهربان، گران، رفتیم

هرکسی حاجتی به او می‌گفت

بچه ام را دعا بکن حاجی

مادرم مدتی‌ست بیمار است

جای ما هم صفا بکن حاجی

در مدینه بقیع یادم باش

هر کسی داشت خرده حاجاتی

خواهر کوچکم صدایش زد

یک لباس عروس و سوغاتی

رفت بابا سوار ماشین شد

بغض مادر که ناگهان ترکید

گفت با گریه و دعایی خواند

به سلامت برید و برگردید

تِِلِفن زد پدر به او گفتم

ریسه های حیاط را بستم

کار دارد هنوز کوچه ولی

سخت دلتنگ و منتظر هستم

گفت مُحرم شدیم در شجره

حس و حالش شده است معراجی

گفت باید کچل شوم پسرم

بعد ازین ها به من بگو حاجی

خواهرت هر چه گفته بود آنجا

همه را یک به یک خریدم من

راستی، ساعتی که تو گفتی

هر چه گشتم ولی ندیدم من

گفت چون که مدینه اولیٓ است

قبل عید غدیر می‌آید

کارها را عقب نَیٓندازم

به خیالی که دیر می‌آید

تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز

از رسانه پی خبر بودیم

گاه مشعر و گاه هم عرفات

چشم گردان، پیِ پدر بودیم

روز قربان حدود ساعت ده

خبری زود حرف مردم شد

کشته‌های زیاد در عرفات

عید در کام مادرم گم شد

زنگ خانه مدام هی می‌زد

خبر از مکه و منا دارید؟

پدر آیا سلامت و خوب است؟

صدقه هم کنار بُگذارید

خواهر کوچکم نمی‌فهمید

مادرم منحنی و خم شده بود

انتظار و سکوتِ نافرجام

خانه یکسر تمام غم شده بود

اسم‌ها را دوباره می‌خواندیم

دارد آمار میرود بالا

صد و ده _نه  دویست _نه  سیصد

ناگهان اسمی آشنا حالا

مادر از حال رفته غش کرده

چند زن دور او به دلداری

خواهرم کوچک است دق نکند

پس کجایی پدر بیا یاری

صوت قرآن صدای الرحمان

راه را طی نکرده برگشتیم

خواب هستم و یا که بیدارم

چقدر زود بی پدر گشتیم

گفته بودی که زود می‌آیی

قول دادی درست قبل غدیر

پای قولت چرا نماندی پس

حق بده پس اگر شدم دلگیر

داده بودم برات بنویسند

روی یک پرچم بلندِ سه رنگ

پدرم حجُ و سعی تو مقبول

وٓ کنارش دو بیت شعر قشنگ

چقدر نقشه بود توی سرم

مثلاً نقل وقت آمدنت

گوسفندی برات سر ببریم

یک عرق چین به رنگ پیروهنت

کارتهایی که نام تو خورده

دعوت دوستان به صرف نهار

چه بگویم به دخترت بابا

نه، نمانده براش صبر و قرار

چه کسی میدهد به او پاسخ

گونه ای که به او زیان نرسد

کاش ساکی که پر ز سوغاتی است

هرگز اینجا به دستمان نرسد

چِقٓدٓر زود دیر شد بابا

خستگی مانده است تویِ تنم

از سفر قبل آمدن باید

ریسه‌ها را یکی یکی بِکَنَم

راستی گوییا اجل نگُذاشت

سر خود را کچل کنی بزنی

گفته بودی بگویمت حاجی

حاج بابای مهربان منی

ارسال نظرات