خبرهای داغ:
قسمت هفتم:

برگی از خاطرات رزمندگان استان قزوین

در قسمت هفتم از خاطرات رزمندگان قزوین، ناصر سبحانی فرد" نامه" می نویسد.
کد خبر: ۸۵۷۶۳۹۸
|
۱۱ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۷

به گزارش خبرگزاری بسیج از قزوین، پس از اهداء سلام امیدوارم که همگی صحیح و سالم ب.ده باشید.گرچه قبل از این نامه فرستاده ام ولی هر لحظه می خوام از فرصت استفاده کنم.اینجا فاصله ما با شهر زیاد است و ماشین هم نداریم.برای همین تا کسی عازم شهر می شود بلافاصله همگی به فکر نوشتن نامه می افتیم.

می خواهم از آنچه را که دیده ام برایتان بنویسم.صبح عاشورا از پادگان اباذر عازم این قرارگاه شدیم.در مسیر خباثت های صدام را مشاهده کردیم.شهرها و دهات نوار مرزی همه از سکنه خالی شده و به مکان های نسبتا دورتر از مرزآورد شده اند.بندگان خدا به وضع رقت بازی در مرغداری و پستوها و انبارهای کاه و لاخره جای تقریبا سرپوشیده اسکان داده شده اند.

زنان و فرزندان بی سرپرستی که با دیدن آن ها رگ غیرت و مردانگی آدمی به جوش می آِید و دل هر مرد آزداده بشر دوست را به درد می آورد.مردمی که هستی شان به غارت رفته و زندگی شان تباه شده است.زن و مرد و بچه ئو دختر از کوچک و بزرگ دست به دعا بر می دارند و به معایشت و تشویق ما می آیند؛ به امید آنکه از حقوق از دست رفته شان دفاع کنیم و زندگی غارت شده شان را برگردانیم.

چه کسی باید باید از مستضعفین دفاع کند جز ما؟ ما اسلامان که مدعی آزاد ی مستضعفین جهان می باشیم ظلمی که پهلوی و بعد از جنگ دولت مزدور عراق به این مردم وارده کرده غیر قابل توصیف می باشد.

دقیقا ندیک غروب روز عاشورا به اردوگاه رسیدیم.هر چند نفر میان دو کوه در جای غریب، تنگ، تاریک و وحشت زا قرار گرفتند، خلاصه  در چادری اسکان داده شدیم.شب تگرگ می بارید و غرش توپ ها  و خمپاره ها تا صبح به گوش می رسید.

اسلحه کلاشینکف روی زانویم، فشنگ ها به کمر و قمقه آّبم آویزان است.چون یکی از دوستان به قزوین می آید، دوستان دست به قلم شدند .ما در بالای سر کوه اطرف تیر بار جا داریم و خمپاره ها در خط القعر دامنه کوه دهان باز کرده ، آماده تارومار کردن و دریدن سینه های دشمن هستند.

و اما این نکته مهم را هم بگویم که هیچ گونه اجباری در کار ما نیست.ما در اختیار خود و با پای خود آمده ایم و ایستادگی کردیم و هیچکس ما را مجبور به این کار نکرده است.

بچه ها را نخست به خدا و بعد به  تو همسر گرامی و مهربان و یار و یاورم می سپارم که تنها تو در مشکلات کمکم کردی.این بار هم می دانم که این مسئولیت و سختی را به پایان خواهی برد که عاقبت از آن رنج کشیدگان و زحمت کشان می باشد.بچه ها را مواظب باش و خوب اداره شان کن.

برای درست کردن چای با حلبی ها روی اجاق می روم و الا مفصل داستان ها برایتان می نوشتم و اما با نوشتن این اوضاع مبادا برای من ناراحت شوی.من خیلی خیلی خوشحال هستم تا هوا تاریک نشده خداحافظ.از قول من به همه سلام برسانید.

انتصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم 3/9/1359

1002/ت30/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها