به من الهام شده بود که برای آخرین بار با من خداحافظی می کند، یادم می آید عکسی از سیدحسین در زمانی که به مدرسه می رفت و کلاس پنجم بود، روی دیوار اتاق نصب شده بود، و یک عکس هم از امام خمینی(ره) در کنار عکس پسرم گذاشته بودم...
کد خبر: ۸۵۷۴۵۸۸
|
۰۶ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۲

به گزارش خبرگزاری بسیج از شهرستان جم؛ شهیدان کجایید؟ کجایید تا خاطره فداکاریهایتان زنگار از آینه وجودمان پاک کند. کجایید تا به ما بفهمانید خدا به همه کسی لیاقت شهادت نمی دهد. خداوند بندگانش را گلچین می کند و بهترین ها را به عرش می برد تا آنان دیگر در میان گنهکاران این دنیای خاکی تنفس نکنند و به جایی که در خور شأنشان است، هجرت نمایند.

با وجود این که آوازه جانفشانی شهید محمد حسین فهمیده به عنوان کم وسن و سال ترین نوجوان شهید در جبهه های رزم در کشور مطرح شد، اما در واقع باید کم سن و سال ترین شهید استان بوشهر را در روستای "دربان" از توابع شهرستان جم شناخت.

دانش آموز12 ساله، "شهید سید حسین صافی"، که در جبهه های جنگ، و در منطقه عملیاتی بستان، در تاریخ 60/9/9 کارنامه قبولی شهادتش را از حضرت حق دریافت کرد.

از خوبی های شهید صافی، اهالی روستای «دربان» و مردم شهرستان جم زیاد شنیده اند؛ از سخاوتش، شجاعتش و مظلومیتش. از مادر شهید نیز بسیار گفته اند؛ از صداقتش و از زحمتی که می کشد.

با صدای لرزه مانندی که نشان از تحمل سالهای سختی و رنج دوران است، از فرزند شهیدش می گوید: سیدحسین فرزند اولم بود. روز ولادت مولایش اباعبدالله الحسین(ع) به دنیا آمد و در روز سوم ماه محرم در جبهه، در رکاب مولایش در عملیات بستان به راه سیدالشهدا رفت. از فرزندانم 4دختر و 6پسر دارم که همگی ازدواج کرده اند و فقط دو نوجوان دارم که هنوز مجردند.

زلیخا صالحی مادر شهید صافی در بیان خصوصیات فرزند شهیدش می گوید: رفتارش با مردم روستا بسیار خوب بود. همیشه سعی می کرد به همه کمک کند. برای پیرمردها و پیرزنها احترام خاصی قایل بود. به من و پدرش خیلی احترام می گذاشت. از شش سالگی مقید به احکام و نماز و روزه بود و مرتب قرآن می خواند. کلاس پنجم بود که عضو بسیج شد، خیلی دوست داشت به جبهه برود، بالاخره سن12سالگی که رسید، سال 60 بود که به جبهه آبادان اعزام شد. با آن سن کمی که داشت خیلی برایم سخت بود که به جبهه برود حتی بهش گفتم که برای رفتن باید از پدرت اجازه بگیری و او این کار را کرد و موقع خداحافظی در آغوشش گرفتم با ناراحتی گفت مادر گریه نکن، همه به جبهه می روند.

 صحبت که به اینجا کشیده شد مادر شهید از احساسش در لحظه ای که خبر شهادت پسرش را به او دادند می گوید:  یک طورهایی به من الهام شده بود که برای آخرین بار با من خداحافظی می کند، یادم می آید عکسی از سیدحسین در زمانی که به مدرسه می رفت و کلاس پنجم بود، روی دیوار اتاق نصب شده بود، و یک عکس هم از امام خمینی(ره) در کنار عکس پسرم گذاشته بودم. هنوز دو سه روزی از آخرین باری که به جبهه رفته بود، نگذشته بود که یک شب در عالم رویا دیدم عکس پسرم روی قاب عکس امام(ره) نقش بسته است باورش برایم سخت بود؛ متوجه شدم فرزندم حالا فرزند روح الله شده و به شهادت می رسد.

مادر شهید ادامه می دهد: شاید باور نکنید، درست همان روز شهیدان را آوردند و زن همسایه مان به خانه ما آمد و گفت: 4شهید آورده اند، به نظر می رسد فرزندت سیدحسین هم میان آنها باشد؛ فرصتی نداشتم آنچه را که به من الهام شده بود، در واقعیت دیدم؛ به کنار جنازه شهدا که رسیدم فرزندم سیدحسین را میان آنها نظاره کردم. وقتی او را در آن حال دیدم از اینکه خداوند هدیه ناقابل مرا قبول کرده بود خوشحال شدم. برای ما او همیشه زنده است و هیچ وقت احساس نمی کنیم که او را از دست داده ایم. او تا وقتی که زنده بود تمام احکام دینی را به جا می آورد و وقتی امام(ره) دستور شرکت در جنگ را دادند قاطعانه سعی داشت که به جبهه برود ...

احساس سنگینی می کنی. سنگینی از گناهان، و احساس وجود بغضی سنگین از درد دل های مادر شهید و اینکه پدرشهید مریض است و برادرشهید دچار بیماریست و مادر نگران هزینه درمان فرزندش است و کسی نیست به آنها کمک کند و مادر، چشم انتظار کمک خیرخواهانه مردم و مسؤولان است تا بلکه جوانش را در سنین پیری اینگونه در بیماری نبیند. و از اینکه چقدر در مقابل فرزند شهیدش حقیر و کوچک است؛ و تو می اندیشی این شیرزن چه دل شیری دارد که شایستگی مقام «مادر شهید» را پیدا کرده است.

 

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها